Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

او می کشد قلاب را

شاید باورتون نشه...

ولی بعد از اون همه ناله و فحش، گروه لاین بعدم رو دوباره با همین دوستم که زدیم به تیپ و تاپ هم برداشتم. به مدت یک ماه. چرا؟


۱) من مازوخیسم دارم.

۲) می خوام میزان تاب اوری خودم رو مورد ازمون قرار بدم.

۳) اعصاب زیادی از طرف پروردگار به من اعطا شده که نمی دونم کجا بریزم.

۴) دوست صمیمی به درد بخور دیگه ای تو دانشگاه ندارم و هیچ کس دیگه ای رو نمی شناختم.

۵) می خواستم هر روز جلوی چشمم باشه که یاد بگیرم با دیدن جلوه های سخت زندگی، باید شکرگزار خوشبختی ها باشم.

۶) ته دلم هنوز دوستش دارم.

۷) از تنها موندن تو این جو پر پزشک گودزیلا محور خودخواه می ترسیدم و خجالت می کشیدم.

۸) طعم تمسخر، پرخاش، بی مهری و عصبانیت روزانه  به زیر زبان بزی شیرین امده بود.

۹) نمی خواستم کسی بفهمه اینجور ازش تنفر پیدا کردم. ما زبانزد عام و خاصیم تو دانشگاه. در حدی که بوده جا به جا صدامون می کنند. هنوزم ازش متنفرم و حرفاش داخل ذهنم افتاده روی حلقه ی وایل یک!

۱۰) انتقام کیلگ ایز کامینگ! آتش زیر خاکستر. بی صدا، سوزان.

۱۱) باقی بچه ها غیر قابل تحمل تر بودن.

۱۲) انتخاب بین بد و بد تر بود.

۱۳) فرصت هزار باره بهش دادم.


سیزده تا شد، به نیابت سیزده مهر.

تازه شاید با هم عروسی هم بریم! وات د فا...

ولی این چیزی رو عوض نمی کنه. مهرش برای همیشه از دلم رفته. تو از دل یک اسفندی رانده شدی.

باورتون می شه این مدت می رفت پیش کسانی که می دونه من روشون حساسم و باهاشون گرم می گرفت. ای تف به شرفت. منم دیگه واسم مهم نیست، راستش این دوستم رو به قدری دوست داشتم که هر وقتی کسی برنامه ای چیزی می کرد اگه می دیدم این نیست منم نمی رفتم. برای همینم ما در سطح دانشگاه معروفیم. چون هرجا هستیم با هم دیده می شیم. یا اصلا با هر رفیق خارج دانشگاه یا حتی خانواده که بیرون می رفتیم این دوست رو هم دعوت می کردم پیشمون بیاد.

بعد امسال شهریور، یک شب که خاک بر سر من بشه با هم کشیک بودیم، برداشت کل اکیپ رو دعوت کرد به بزم از عمد به گوش من رسوند که بفهمم و به خیال خودش حرص بخورم؟! یعنی من وسط محوطه ی بیمارستان بودم، یهو منو از دور دید. زنگ زد بهم با تلفن، که پاشو بیا من یادم رفته بود تو رو دعوت کنم. :))))  بعد از اون اتفاق من دیگه هیچ وقت باهاش کشیک بر نداشتم.

این حرکت بچه گانه اش خیلی دلم رو شکست... خیلی. و بازم در حال تکرارشه. و کلا هم فاز خاله زنکی ای داره که راست کار من نیست پشت سر هر کسی یک حرفی داره و من این سبک زندگی رو تاب نمی آرم دیگه. ادمش نیستم. خلاصه در حدی دلم شکست که سه طلاقه اش کردم. :))) و خب بعدش پا شده بود اومده بود دم درب خونه مون به معذرت خواهی. 

 خب دیگه ازین خبرا نیست. نچ. یه سری ها رو زیاد تحویل بگیری فکر می کنند خدان.

ما هنوزم با هم دوستیم، کجدار و مریز. ولی ته دل من دیگه اصلا مثل قبل نیست. آه که او هیچ وقت نخواهد فهمید ته دل من زمانی چگونه می طپید! بره ببینم رفیق اینجوری از کجا پیدا می کنه.

اون اگه هری پاتر بود، من رونالد ویزلی اش بودم. که دیگه نیستم و انصراف دادم از نقشم. چون لیاقتش رو نداشت و هری پاتر وار کنارم نبود! ها ها. قهر قهر قهر تا روز قیامت.


پ.ن. زبانزد نه زبان ضد. :()

پ.ن. تر. کج دار و مریز! نه مریض.