Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

پنش تا سه پش بند هم

این یعنی یکی تون نفر 33333 مین بوده.

اعتراف کنین. :{




   یه حسّی بهم می گه یه روز می شم ازینایی که تو بازار شماره  موبایل رند خرید و فروش می کنن. شایدم یه روز بهتون زنگ زدم چک و چونه، بابت شماره ی رندی که دارین.

پ.ن: همین الآن فهمیدم به همین مناسبت، زدم یه فایل ساختم با نام" 33333+1" که خب مطمئنم کامپیوتر رو به قاطی می ندازه. یعنی خوب یادمه که یه جایی خوندم که اسم یه سری فایل ها رو نمی شه یه سری عبارات خاص گذاشت. کامپیوتر ها هم معمولا اجازه نمی دن ازینا "+" بذاری تو عنوان فایل. خب این که کلّه مکعبی من اجازه داده، نشون از خاص بودنشه و اینکه این فایله الآن رو دسکتاپم هست نشونه ی احمق بودن من. خدایا چی کارش کنم پاک نمی شه!!! لعنتی کوفتی. ببین یه بار کیفمون کوک بود ها!

پ تر نوشت:  خوب بعد اینکه پی نوشت اوّل رو فرستادم رو وبلاگ، کل مرورگر رو بستم که برم یه خاکی کنم تو سرم با این فایلی که رو کامپیوتر خونه سرخوشانه جنریت کردم. هی دیلیت کردم، گفت: "آقا نمی ذارم پاکش کنی." رینیم کردم، گفت: " اجازه نمی دم اسمش رو عوض کنی فایل خودمه!" اومدم بندازم توی یه پوشه ی دیگه که حداقل به عنوان اوّلین چیزی که هر ننه قمری اومد پای کامپیوتر می بینه در معرض دید نباشه. گفت " نمی شه. من دلم می خواد این فایل الّا و بلا روی دسک تاپ باشه!" دیگه خلاصه، خیلی مفلوکانه، زل زدم به فایل، بهش گفتم: "پاک شو، پاک شو! تو رو خدا پاک شو نمی خوامت." و اجی مجی لا ترجی! بنگ بنگ. جلوی چشمام فایله محو شد. یه لحظه بود و بعدش دیگه نبود. هیچ جا نبود. توی اون پوشه هه، توی سطل آشغال...نیست که نیست. خلاصه گفتم شما رو در جریان تله پاتی شیرینی که با کامپیوتر جات انجام می دم، قرار داده باشم که اگه اومدن به عنوان خدای شاخ کامپیوتر ها بردنم ناف آمریکا براشون سیستم های امنیتی رو سر و سامون بدم،  شماها خبر داشته باشید چه بلایی سرم اومده.
ما اینیم. با فایل صحبت می کنیم، خودش با زبون آدم حذف می شه.
شایدم یه روز تو روزنامه تیتر کنن:
"کیلگارا، کسی که به کامپیوتر ها زبان آدمیزاد آموخت. - پرونده ی ویژه ی این هفته!"
"چه بر سر فایل 33333+1 آمد؟ به هوش باشید."
جدای از شوخی یه روزی، اگه موفق شدم برم دنبال این علاقه ای که به ماشین های کامپیوتری دارم،  از یکی که حالیشه می پرسم، می آم بهتون می گم چرا اینجوری شد. تا روزی که این کار رو انجام بدم، اون پایین هش تگ TO BE DONE  می زنم، که یادم بمونه. جدا خیلی اتّفاق باحال و نادری بود. :{
من یه جادوگرم. یوهاهاهاها!

طبیعت رندانه روزش را از ما دریغ می کند...

اوّل از همه. اعتراف می کنم که مو هام بوی دود آتیش گرفته و هر چی بیشتر بوشون می کنم بیشتر وحشت زده می شم که فردا دقیقا با همین هیات باید برم سر کلاسای کوفتی خوشگل چهارده به در دانشگامون. :|

و این که لُب کلام...

انگاری واقعا طبیعت باهوش شده امسال. لحظه ی سال تحویل دقیقا راس هشت صبح، پایان تعطیلات عید تو  جمعه، شروع کلاسا تو شنبه و جدیدا بارون تو سیزده به در!

فکر می کنین چند تا خانواده امسال به خاطر این سرمای کوفتی نرفتن بیرون تا تو روز طبیعت گند بزنن به طبیعت؟ یه هفتایی که من می شناسم. :-"

شاید اینم یه جور روشه... از هول بلایی که قراره یه عده نفهم سرت بیارن اینقدر گریه کنی که دلشون به رحم بیاد و بی خیالت شن .

که البته ترجمه ی سیزده به دری ش می شه اینکه از هول ریدمانی که قراره مردم تو روز طبیعت به بار بیارن،طبیعت اونقدری گریه می کنه و اونقدری بارون می باره که تمام چمن های تهران خیس آب بشن و مردم دیگه نتونن سیزده شون رو به در کنن و تو نحسی امسال بمونن. :|

عاخههههههههه امروز واقعا وقت بارون بود؟

ما که باز به هر جهنمی بود رفتیم بیرون، سبزه گره زدیم، به رودخانه ی کن انداختیم، یخ بستنی شدیم، خیس هم شدیم، سرما هم خوردیم، مثل بید هم لرزیدیم در حالی که چایی خوران دو پتو دور خود پیچیده بودیم و به سان ماهی دودی گرد آتش می گشتیم و نهایتا بوی چوب سوخته هم گرفتیم....

ولی نه طبیعت جان! جان من. امروز واقعا وقت بارون بود؟ اونم در این حجم؟

ولی نه... باریکلا. نه باریکلا... ( با لحن جناب زهتاب بخونین :-") واقعا کلک رندانه ای بود.