Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

روتیشن خوبان

خب بعد از پشت سر گذاردن واقعه ی ترخیص بیمار محبوبم از بخش،

می رسیم به واقعه ی جانسوز،جانگداز و خانمان برانداز روتیشن خوردن رزیدنت های سال یک!

باورم می کنید اگه بگم حالم خراب رفتنشون هست و زندگی ام به کل مختل شده؟

خواب رفتن شون رو می بینم و کاملا اضطراب جدایی پیدا کردم. انصافا شما بگید من با این روح احساساتی ثبات گرای خودم که هر تغییری رو بایکوت می کنه چی کار کنم. واقعا موندم! خیلی اذیتم می کنه تغییر و تحولات!

و این در حالیه که فقط دو هفته است این دو تا رزیدنت سال یک رو می شناسم. یکی شون یه اقای دکتر ۹۲ ای کرمانیه که استریت اومده و به ما می گه "آخی نود و چهاری های کوچولو"، یکی شون هم یه خانم دکتر شبیه جودی ابوته که سال نود و پنج عمومی اش رو گرفته و الان اومده سال یک ما شده.

و ترکیب این دو نفر، مهربانی هاشون، مسخره بازی هاشون، اموزش هاشون به ما، حوصله ی بی نهایتشون، خاطره تعریف کردن هاشون، غیبت هاشون پشت سر باقی سال یکی ها و کلا اصل دبش بودنشون اینقدر خوف و خفنه که حاضرم این دو هفته ی اخیر از عمرم رو بگذارم روی تکرار نان استاپ.

محشر ترین رزیدنت های سال یکی بودند که تا به اینجا به عمرم دیدم. یعنی دوباره برای ما از اول تعریف کردند رزیدنت سال یک یعنی چی! استاندارد ها رو جا به جا کردند.

می دونید من وقتی استاژر همین بخش بودم، خاطره و تجربه ی بسیار ناگواری داشتم، اون قدری  خراب که حتی روی وبلاگم ازش ننوشتم و فقط می شمردم تا فقط تمام بشه و بگذره! دو هفته بود که تقریبا هر شبش در خلوت خودم از شدت فشار و زهرماری اون دوران و اینکه روز بعد باز باید بروم بیمارستان، می گریستم.خلاصه به خودم گفتم من امکان نداره برگردم به این رشته! 

ولی  این دو عزیز با خوبی بی حد و مرزی که عمرا نمی شه از یک رزیدنت سال یک دید، کل تصور و پایه ی من رو شکستند، کوفتند از نو ساختند! در این حد که من الان محبوب ترین انترن شون هستم و بهم می گن برای تخصص خواستی بیای این رشته فلان دانشگاه رو اول بزن!

اون روز دکتر کرمانیه (رزیدنت مستقیم خودمه، اون خانم دکتره رزیدنت دوستمه ما یک سرویس دو استاده هستیم و اکیپی با هم مریض ویزیت می کنیم) بهم می گفت:

"ولی دکتر کیلگ، تو در این مدت یک کاری کردی، من پشیمونم که آخه چرا تا الآن به بقیه ی انترنام بیست دادم!"

و این عشقولانه ترین جمله ای بود که تا حالا از سال یکم شنیده بودم!!! :))))))  بهم می گفت تو اینقدر خوبی که فقط باید به تو بیست داد. من موندم به بقیه بیست دادم الان به تو باید چند بدم؟ البته دقت کنید به این نکته ی ظریف که داره می ره و عملا فقط خیال بیست دادن داره توانایی اش رو نداره چون نیست دیگه! منم گفتم به نفر بعدی بگه به نیابت از او بهم بیست بده.

خلاصه خب هیچی دیگه به هر حال اینجوری شد که مخ من توسط این بخش و رزیدنت هاش خورده شد و من شدم انترن باسواده ی بخش که استاد ها وقتی سوال می پرسند گردن ها به سمتم بر می گرده تا ببینند نظر من چیه. یه چیزی تو مایه های انترن ارشد یا چیف انترن ها. :))))

ولی خب این همه خوشی و خاطره سختی هم داره،

اونم همین درد جدایی شه! اینقدر اعصابم گاهی خورد همچین قضیه هایی می شه که به خودم می گم ای کاش که من اصلا همچین ادمایی رو نمی شناختم که الان موقع جدا شدن اینجور روحم زجر بکشه و در عذاب باشم. پوف.

دوستم می گه کیلگ تو یه جوری رو استادا و رزیدنت های این بخشت تعصب داری و نمی گذاری کسی چپ نگاهشون کنه که انگار فامیلی چیزی ات هستند. و آره واقعا همین طوره! من تو دو هفته اینا رو اضافه کردم به یکی از تو دل برو ترین طاقچه های قلبم.


خداوکیل دارم دق می کنم. خب چه مرگیه وسط دوره ی ما اینا می خواهند روتیشن برند بیمارستان دیگه؟ 

ناموسا الان گریه می کنم. همین الان!


بدو گفتند که عشق چیست؟ گفت:  امروز بینی و فردا و پس فردا! آن روزش بکشتند و دیگر روز بسوختند و سوم روزش به باد دادند....

و از کل دوران عشقولانه ی من با رزیدنت های محبوبم یه فردا مونده یه پس فردا... اول ماه می رند و احتمالا دیگه تا اخر عمر نمی بینمشون.

نازنین؟ شام آماده است!


پ.ن. واسه هردوتاشون جایزه خریدم. دوپامین مون بچسبه به سقف!

ناراحتم. من. عجیب. ناراحتم. 

در این حد که می نشینم کتاب درسی می خونم از شدت استرس که در این دو روز باقی مانده هرچی پرسیدند بلد باشم!

اخیرا یکم بیشتر از قبل خُل احساساتی خوبی شدم، شمام حسش می کنید؟

می ترسم با رفتن این ها، یک سال یکی گند و گه عصا قورت داده ی یبس بیفته بیخ ریشم. که از اونجایی که شانس من رو تو اسمون ها نوشتند،  مطمئنم می افته. 

ای خدا! یک سال یکی خوب و خفن و مهربون، لطفا! بفرست بیاد.


پ.ن. اگه بهتون بگم این دو هفته از چشمام در هر لحظه فقط قلب ساطع کردم، دروغ نیست. درخشش چشمامو همه دیدن. اصلا نفهمیدم چه جور گذشت! از شدت علاقه و شوق هر روز اولین نفر (in time) توی اتاق ویزیت بودم! بعد نمی فهمم چرا باید روتیشنی مثل اطفال یا زنان اینقدر طولانی باشه وقتی می شه به جاش همچین روتیشن هایی طولانی تر‌ باشه! ای خدااااا. من نمییییی خوام برم زنان و اطفال. من می خوام اینجا بمونم تا ابد. تا ابد. ولم کنید. 

پ.ن. حالا شما احتمالا فکر می کنید اینا شوخیه، ولی خب آب روغن قاتی کردم دیگه سر این جریان. واقعا داره بهم فشار می آد. یه بخشم همه چیزش اکی باشه، اینجوری از چشمت در می آد.