Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

مرجع تقلیدم شدیم

علی الحساب ۹۷۹۷ رو ولش کنید فردا درستش می کنم،

بیایید یکم غیبت کنم پشت سر یکی جیگرم حال بیاد.

یکی از دوستای نزدیکم رفت با هویت من بالای سن سخن پراکنی کرد!

نه با اسمم،

ای کاش با اسمم بود...

رفت با اسم خودش، اخلاق من رو، سبک من رو پیاده سازی کرد اون بالا.

خیلی تباه.

خیلی.

نمی دونم بخندم که اینقد شاخ دید ما رو و رفت کپی زد یا گریه کنم که هویت افکارم به اسم یکی دیگه تو دانشگا ضرب شد.

من اصلا فکر نمی کردم در حدی باشه اندیشه هام که کسی سعی کنه بدزدتشون،

و کل زمانی که دوستم داشت سخن وری می کرد، داشتم کرک و پر های ریخته شده ام رو به ترتیب جمع آوری می کردم.

می دونی من اصلا حرف نزدم با آدمای زیادی تو دانشگا،

مگر با همین چند تا دوست خیر سرم نزدیک.

حالا الآن این عزیز دل رفت شخصیت من رو، افکاری که من چندین ساله درباره شون باهاش بحث می کنم رو، به عنوان افکار خودش داد به خورد تریبون و همه هم شق شق چیلیک چیلیک براش دست زدن و عاشقش شدن.

من تکذیب می کنم! مسیر فکری خودش ابدا این نبود. این من بودم انداختمش تو این مسیر!

ذره ای مطالعه نداشت. خیلی تلخه. اومد ادای کسی رو در آورد که ابدا خودش نبود. 

همه ش حرفایی بود که در خلوت من بهش گفته بودم. بعد رفت اون بالا ادا روشن فکرا رو در آورد...

رفت با افکار من هزار تا فن و طرفدار و کوفت و زهر مار  تو دانشگا برا خودش جمع کرد.

حس جالبی نداشت. حس می کنم مورد تجاوز قرار گرفتم.

کپی رایت کجا رفت؟

لابد فردا پس فردا هم پشت سرمون می گن تحت تاثیر افکار فلان دوست معروفشه.

الو هی! من اینجام. من پشت صحنه بودم. بک اند لعنتیا. بک اند. چشمای کورتون رو باز کنید.

خسته ام کردید فور اند بین های کور.

اصلا اسمش رو بذار چگونه جلوی چشم خودمان، هویتمان را لولو آمد برد.


ببین بخوام ساده سازی کنم و تمثیل بیارم، قضیه مشابه اینه که مثلا یکی از شما ها الآن بیاد تو وبلاگش بنویسه "کله مکعبی" یا "کیلگ"! خب این واژه ها قفلی ش ماله منه، سبکی که توشه مال منه، من خودم بهشون روح دادم. من باهاش بازی کردم تا به اینجا ها رسیده، چه جوری یکی باید دلش بیاد این قدر بی وجدان باشه؟ یکم ناراحت شدم...


فاجعه ش اینه که بعد اینکه اومد پایین، هیچی نگفتم. باهاش دست دادم و گفتم:" ایول خیلی خوب بود!"

آره خیلی خوب بود، تا دسته رفت تو حلقت برگشتی گفتی خیلی خوب بود... تبریک می گم. این بود تجربه ی ناب من در روز مقدس ۹۷۹۷.


ولی کلا گور لقش، معروفم کرد. :))) من چنین روز مهمی رو به خاطر همچین آدم بی وجدانی ابدا خراب نکردم.

چون امروز فاکین  ۹۷۹۷ بود...

امروز راه رفتم و یک برگ زرد مستقیم از بالای درخت  افتاد لای دست هام. یادگاری برش داشتم.

امروز یک خانم ازم خواست ازش عکس بگیرم تا برای مربی ورزشش بفرسته.

امروز یه دنت مدل جدید (توپک های شکلاتی داره  و باید قاطی کنی بریزی توش ) خوردم.

امروز  با یک گربه به طور رسمی دست دادم و شانه به شانه ی هم عکس انداختیم.

امروز سوت زدم.

امروز کلی برگ بازی کردم.

و کارهای مکفی دیگر برای اینکه ۹۷۹۷ در بشود...

ما امروز خودش بودیم کیلگ، بزن قدش...

ما امروز خوش بودیم...