Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

همه درگیر کنکور، من ناراحت این جور مقوله ها...





#حاضرم هر کاری هر کاری و هر کاری بکنم ولی بزرگ نشم!
#فوبیا ی بزرگ شدن...
#چرا از بین این همه آدم فقط من بودم که 16 مهر داشتم از ناراحتی خفه می شدم؟ هیشکی عین خیالش هم نبود سر کلاس! همینه می گم رفتارام هیچ وقت به هم سن و سالام نخورده!
#پایان ها همیشه خیلی برام تلخ بودن. حتی پایان کوچک ترین چیز ها و احمقانه ترین هاشون. حتی تموم شدن "پاورچین" مدیری که یه طنز بود. حتی تموم شدن دفتر مشق هام...گند بزنن تو همچین شخصیتی... بیشتر از این که زندگی کنم فکر فرار از تک تک نقطه های پایان هستم...
#من باز هم کودک می مونم. هرکی هر چی می خواد بگه. بدم بیاد آدم بزرگ حساب شم. کودک ها معصومن... آدم بزرگ ها کثیف! نه این که بگم منم معصوم هستم! نه... ولی از دنیای آشغال_وضعی که دور و برم می بینم و می دونم آدم بزرگا ساختنش م  ت ن ف ر م !
#هیشکی بهم تبریک نگفت. بدیهتا هیشکی به یه خرس گنده روز کودک رو تبریک نمی گه.(حتّی علی رغم اصرار های من که هنوز در اوج 17 سالگی، کودک حساب می شم از نظر یونیسف) پس خودم می گم: روز کودکت مبارک؛ کیلگارا!

اعترافگاه

اعتراف می کنم عذاب وجدانی شدید دارم از این که به خاطر خرابکاری این جانب ( و طبعا مخفی کاری :-")، یک نفر دیگر آن ور دارد توسط مادر دعوا می شود، کلییی فحش می خورد به خاطر ضرر رساندن به وسایل خانه و با هق هق می گوید : "به خدا قبل از این که من بهش دست بزنم  همین جوری بود..."

و در آخر به اینجانب پناه آورده و می گوید:" تو بهشون بگو! کسی حرف من رو باور نمی کنه."

اویل طور در دلم می خندم ؛ در چشمانش زل زده و می گویم:"من کاملا باور می کنم!"


هق هق هایش از سر ترس نیست. او گریه می کند به این خاطر که می داند حرفش عین حقیقت است و کسی باورش ندارد.

مثل کسانی که می خواهی یک چیز فراتر از درکشان را بهشان بفهمانی ولی نمی توانند که بفهمند. درد_دارد! چون همیشه خیلی زیادند این گونه افراد... و باعث می شوند تو به اشتباه اشتباهی شناخته شوی .:|