Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

افتخار

چایی با قندی که آبدارچی آورده بود را گذاشتم گوشه ی لپم تا خیس بخورد، چشم هایم را آنی بستم و به این فکر کردم که روزی چه بودم و به زور خودم را تبدیل به چه کردم...

به خودم افتخار کردم؛

چون مستحقش بودم.

به طرز وحشت ناکی مستحقش بودم.

خفن ترین هستم.

و شاخ ترین.


من آن قدر به نه های دنیا گفتم آره، که حوصله شان سر رفت!

این شاید یکی از سمج گونه ترین رفتار هایم بود. 

من خودشم. 

خواستم، و توانستم.

خواستن هایی را توانستم، که امید ریاضی اش صفر بود.

من هیچ چیز را به همه چیز تبدیل کردم.

و الآن وقتش است که بنشینم و 

-فقط-

افتخار کنم.


پ.ن. طرح ۱۱۰۰ چنار ولی عصر! 

بنده می خوام تشریف ببرم و با دستان پر مهرم، چناری به طولانی ترین خیابان خاورمیانه تقدیم کنم، باشد که وقتی استخوان هایم در حال پوسیدن هستند، جوانه های چنار مابین دود و دم های ولی عصر، تنم را در گور گرم کند، 

ولی نمی دونم کجاست فقط پوسترش رو دیدم. منطقه ۳ و ۵ و ۱۱.


پ.ن. 

زنجیر پای خَستت،

زلفای پر چینت بود،
اونی که منو فریب داد، حرفای شیرینت بود...
من نبودم دَسَم بود!

تقصیر آستینم بود!

عاشق کُشی از اوّل، در دینو آیینم بود!!!