Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

مرگ جدید

همم.

تو دو راهی پست بگذارم یا نگذارم ساعت چهار و نیم صبح موندم..!

این روزا با هیچ کس حرف نزدم. و شاید برای همین متعهد شدم به روال هر شب یک پست و نمی شکنمش! چون تنها فعالیت سخن وری ای هستش که انجام می دهم در طول روز. (البته اگه این ها رو حرف زدن حساب کنیم! چون با صدای صامت تایپ می کنم.)



حالا که دلش می خواد پست بگذاره، از چی بگم؟


هان. فان فکت: من مصدق رو خیلی دوست دارم. خیلی!!! لاو یو تو د مون اند بک ممد. 

و نمی دونم یه مرضی هست، هی می نشینم درباره ی حزب ها می خوانم،

و هی با خودم خیال بافی می کنم که اگه جوون سال ۵۰ تا ۶۰ بودم، با عقل الانم، کدوم حزب یا گروه رو برای پیوستن انتخاب می کردم؟ توده؟ مجاهدین؟ جبهه ملی؟ فداییان اکثریت؟ اقلیت؟ سلطنت طلب؟ انقلابی بسیجی؟

و مغزم درد می گیره وجدانا! چون نمی تونم انتخاب کنم.

نمی دونم شخصیتم به کدوم بیشتر می خوره. خیلی مسخره ولی یه چیزی در حد گروه بندی های هاگوارتزه این قضیه برام.

من نوجوانی به شدت شیکی داشتم، کلاه گروه بندی بودم، یک دفتر داشتم، تک تک ادم های دور و برم رو گروه بندی کرده بودم در قالب چهار گروه هاگوارتز!

اینم همین جور داره می شه.نه تنها خودم، که با توجه به شخصیت، مردم اطرافم رو پرت می کنم تو گروهک ها! 

یعنی برای بار دهم بگم، سناریو همونه، بازیگراش عوض می شند. ادم یک مرضی رو از بچگی داشته باشه، در اینده هم با نمای های متفاوت دیگه بروزش می ده.


حالا جالب اینکه، اوج سختی انتخابم بین جبهه ی ملی و فدایی هاست! برای بقیه یک حداقل ترتیبی می تونم متصور بشم ولی بین این دو تا نچ.

اگه بگم چه مقایسه هایی می کنم بین این دو تا و تهش باز فیتیله پیچ می شینم روی گل قالی... ولی فکر کنم ته ته تهش، با وجودی که با روش خشن فداییان موافق نیستم و صلح طلب تر از این حرفام، بازم برام اولویت داره. انگار چریک ها گریفندور باشند و جبهه ملی ها، ریونکلا.  



همین بند و بساط رو با یک سری مکاتب خارج هم دارم. خیلی هم بلد نیستم فرصت مطالعه نداشتم ولی همون دو سه تایی که بلدم رو هی می نشینم به هم می بافم. اقا فلسفه ی لیبرالیسم که از سال سه ی دانشگاه درس اندیشه، افتاد تو مخم و دیگه بیرون نرفت. استاد اومده بود به ما درس بده لیبرالیسم زشت و عیب است، عوضش من رفتم خوندم عاشق تفکر لیبرال ها شدم!



دیگه والا چهار صبح نگارشش در همین حد قاراشمیشه. به بزرگواری خودتون ببخشید! یکم به ذهنم سامان دادم. بلند بلند فکر کردم به عبارتی!