Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

اناموراته ته ته

   خب اصلا فهمیدین من چی نوشتم تو عنوان؟
زبان  جدید یاد گرفتم؟ :))) نه بابا من تو همین انگلیسی ش مونده م حالا حالا ها!

در واقع خودم هم اصلا نمی دونم چی نوشته. :))) امیدوارم فحشی چیزی نباشه. یه تیکه از متن یه آهنگیه که الآن اومدم واستون آپلودش کنم.
   قضیه اینه که همین جوری طی ول گردی های هنگام درس خوندنم (که بزنم به تخته چقد از فرجه ها استفاده می برم، امتحان شنبه م رو بعد یک هفته فرجه ی خالص رفتم ریدم بهش. شانس بیارم استاده نمره ی ارائه ی کلاسی رو بهم بده کامل که معدلم رو نکشه پایین لااقل!) تو اینستا یه تیکه از ویدیوی زیر رو دیدم.
   دیگه اینقد خوشم اومد ازش که رفتم با کلّی بدبختی از تو یوتیوب دانلود کردم کاملش رو. تازه با چی؟ با هیچی. :| رسما یخ حوض شیکوندم! بدون ف/ی/ل/ت/ر  ش/ک/ن زدم دانلودش کردم. فرض کن دیگه چقد خراب ویدیوئه شدم که همچین همّتی کردم. ولی در عوضش یه روش خفن غیر ف/ی/ل/ت/ر هم برای دانلود ویدیو های یوتیوب پیدا کردم که هفته ی بعد که امتحانام خبر مرگشون تموم شدن احتمالا تو اپیزود جدید کلّه مکعبی ریز ریز براتون شرحش می دم حالشو ببرید.

   از بحث دور نشم، یه بند اسپانیایی اند به اسم Dvicio.  این آهنگشونم یه آهنگ عاشقونه س احتمالا تو سبک پاپ به نام Enamorate. ولی هنوز که هنوزه تو جو  ویدیوشم! :))) خواننده ی بند دونه دونه با ماشین می ره رفیقاش رو سوار می کنه اونام با گیتار یا حالا با بشکن زدن یا هم خوانی کردن به آهنگ اضافه می شن و دور هم آهنگ می خونن و حال می کنن. خیلی حس خوبی داشت واسم. یه سری ها هم جوکشون کردن می گن خوبه بند موسیقی شون بیشتر از پنج نفر نیست وگرنه مجبور می شدن با خاوری اتوبوسی چیزی کلیپش رو ضبط کنن. :)))

   من اکیپ دوستی این شکلی داشته باشم، واقعا دیگه از پروردگار هیچی نمی خوام. جدّی می گم.

   متاسّفانه یه اکیپ دوستی در حد یک دهم یا یک صدم اینم ندارم! درواقع اصلا اکیپ دوستی ای در کار نیست. دوستای دبیرستانم که همه شون رفته ن مردن به حال خودشون خرخونای بدبخت. سالی یه بار اگه افتخار دادم جمعشون کردم دور هم، سعی می کنن سرشون رو از تو کتاب بکشن بیرون. بچّه های دانشگا هم که نمی دونم چرا اینجوری ان! همه ش واسه هم کلاس می ذارن، شاخ بازی در می آرن. فازشون غریبه اصلا! درجه تبمون به هم نمی خوره هیچ جوره. نه دانشگاه قدیم، نه دانشگاه جدید! انرژی م رو می خورن همه شون مثل دیوانه سازا. اصلا نمی دونم من بین این همه خرخون ماست بی عرضه ی حوصله سر بر چی کار می کنم وقتی اصلا به جمعشون هیچ تعلّقی ندارم. حالا نه اینکه خودم خیلی کول باشم ها، ولی تو دوم سوم دبیرستان عادت کرده بودم هی بین اکیپ های مختلف بچه های ریاضی ول بچرخم حال کنم بگم و بخندم باهاشون تا حدّی. اینا خییییییلیییییی داغونن. خیییییلییییی حوصله سر برن. خیییییلی عادی و بی سر و صدان.

   دوست ندارم اینو بنویسم، ولی واقعا از هیچ کدومشون خوشم نمی آد و واقعا یه لنگ در هوا موندم که مثلا تا آخر این هفت سال چه خاکی بریزم تو سرم اگه هیچ رفیق به درد بخوری پیدا نکنم. البته لزومی هم نداره که رفیقام از تو جمع دانشگاه باشن، ولی خوب مثلا اینجوری بود که تو دبیرستان طی همون دوره ای که تو ریاضی ها ول می چرخیدم، چون با همه شون در حدّ متوسطی دوست بودم نمی تونستم اکیپ خودم رو داشته باشم. یه جایی که بهش تعلّق خاطر داشته باشم.

   اکثر دوستام تجربی بودن و خب اکیپمون خیلی خنثی بود. البتّه در مدارج علمی به غیر من (که در جریانید سال آخر ترکوندم!) می زدیم همه ی اکیپ ها رو صاف می کردیم. مثلا شیش هفت نفر بودیم بعد نفری سه تا المپیاد قبول می شدیم همچین مدرسه رو می کشیدیم بالا. بقیه ی خرخونامون تک می پریدن برای همین به چشم نمی اومدن زیاد. به هر حال، تو اون زمانم من فکر می کردم برم دانشگاه درست می شه با یه چن تا آدم باحال هم فاز خودم رفیق می شم و کلی خوش می گذره. تصوّرم از دانشگا این بود وگرنه می دونستم قراره معلّمایی که عاشقشونم رو از دست بدم و با یک مشت استاد سیب زمینی چروکیده کلّه بزنم. فکر می کردم قراره اینش خوب باشه. ولی آقا هم چنان داره که درست نمی شه و حتّی افتضاح تر هم می شه! وقتی می شینم  بهش فکر می کنم اذیتم می کنه گاهی که چه قدراین جا هیشکی شبیه من نیست...

   به هر حال. گفتم دیگه، نگاشون کنین که چقد با هم دوستن و چقد بهشون خوش می گذره. ( :-یک عدد حسود بد بخت ) البتّه خوب این معجزه دوربین هم هست... یعنی همه سعی می کنن جلو دوربین دو یا سه درجه شاخ تر به نظر بیان. اینم که اصلا تبلیغات یه بنده و ازش انتظار می ره که شاخ به نظر بیاد. ولی خوب، بازم همون سقف خواسته هام قرار می دمش و اصلا برام مهم نیست اگه یکی بهم گفت چرا باور می کنی اینا دارن فیک می کنن و تو دنیای واقعی این طوری که به نظر می آد با هم رفیق نیستن...







 

 ریتم آهنگشم دوست دارم به مقادیر زیادی. نمی فهمم چی می گه، ولی به دل می شینه. برای همین لینک آهنگ mp3 ش رو هم می ذارم اگه نتونستین ویدیو رو ببینین، لا اقل آهنگش رو که کم حجمه دان کنین حال کنین. :)) اصلا به نظرم یکی خواست آهنگ ساز شه باید یه جوری آهنگ بسازه که به گوش اونی هم که نمی فهمه شعرش چی میگه خوش بیاد و از گوش دادنش سیر نشه. وگرنه اینکه همه به خاطر معنی شعر با آهنگ حال کنن یه چیز خیلی عادی ای هست.
 یه ادامه مطلب می زنم اگه دلتون خواست هم خوانی کنین باهاش، لیریکش رو تو ادامه مطلب می ذارم. به شخصه خیلی سعی کردم خودم باهاش بخونم ولی ریتمش تنده منم که اسپانیایی بلد نیستم. خیلی کار سختی بود، موفق نشدم هنوز! :)))




   پ.ن: دیدینش؟ مدیونین اگه فکر کنین تو اون تیکه ای که همه شون خل می شن کلّه هاشون رو تکون تکون می دن، من اینور پی سی باهاشون خل نمی شم. :))) تازه موهامم بلند شده وقت نکردم برم بزنم، قشنگ یه حجم عظیمی از مو رو با تکون دادن کلّه م تو هوا جا به جا می کنم. حال می ده جاتون خالی. :{ فقط یکم نگران اونی ام که پشت فرمونه. خیلی شدید سرش رو پایین می آره، هی هر سری حس می کنم دیگه قطعا کلّه ش می خوره تو فرمون سکته مغزی می کنه این لیدر خوش تک و پوزشون.

   پ.ن بعدی: عزیز داره می ره. هر کاری ش کردیم دیگه بیشتر از این پیشمون نمی مونه. خب این عین بی رحمیه که یه ماه می آد می مونه بعد که تازه بهش عادت می کنیم می ذاره می ره. بعد هیشکی هم به کفشش نیست، مامانم که فکر کنم خوش حال ترم می شه مادر شوهرش نباشه تو دست و بالش، بابام هم که از دست اردر ها و غر غر هاش راحت می شه قشنگ معلومه خسته شده این مدّت بس که بردش این ور اون ور. فقط منم که حس می کنم خیلی وضعیت گندیه رفتنش.
   اصلا اینا رو چرا نوشتم؟ اهان. چون الآن دم رفتنش اومده بود موقع پست گذاری من (حالا اینگار که دارم بمب خنثی می کنم!) کلید کرده بود که اتاقم رو مرتّب کنه، منم نذاشتم گفتم یه خاکی به سرم می کنم هفته ی بعد که امتحانام که تموم شد. بعدشم اومد بغلم کرد و حموم نرفته بود و بوی عرق می داد. نمی دونم چه اصراری داشت تو این یه ماه و نیم فقط سه بار اونم به زور فرستادیمش تو حموم. همه ش می گه خونه ی خودم برم حموم.  ولی بازم بغل خوبی بود نمی دونم کی دفعه ی بعدی می بینمش. حس بدی دارم. خیلی. 
   الآنم داره هوار می کنه که: "یکی بیاد این سار رو خفه کنه حوصله ی صداش رو ندارم!" حیوونکی مینا رو می گه. :| ولی کلا یه حالت رک بودن نابی داره مثل بچّه کوچولو ها. دوست دارم همه ی آدما تا همین درجه بی خیال شن ولی اونی که تو دلشونه پرت کنن تو صورتت. دوست دارم خودم حتّی اینجوری شم و همه ش فکر ناراحت شدن بقیه نباشم و به کفشمم نباشه. 

متن اسپانیایی آهنگ در ادامه ی مطلب...
 
ادامه مطلب ...