Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

اعتراف به گذشته

می خوام یه اعترافی کنم.

من نیمه ی دوم شهریور و مهر و آبان پارسال حالم خوب نبود.

جسما. 

و روحا. 

در هر زمینه ای که به عقلت برسه و فکرشو کنی. تباه بودم. وضع جامعه هم از شانس خوش،  تباه تر از من بود.

همون دو و نیم ماه شد ماشه ی احساس الانم که فقط دوست دارم در خانه باشم و عاشق کرونا شدم. چون به اندازه ی سه چهار سال انرژی گذاشتم رو اون دو ماه تا هیشکی هیچی نفهمه. برای همینه هنوز خسته ام.

پستای ابان گذشته رو می خوندم واس خاطر مرور حوادث سیاسی، دیدم اینقدر خوب فیکش کردم و همه چی پر انرژی بود، که خودم هم باورم نشد پارسال بوده اون وضع نا به سامان.

وضع پارسال این موقعم اون قدر بد بود که با فکر بهش، هنوز مغز سرم درد می گیره و می لرزم و حتی الان بعد گذشت یک سال نمی تونم به خودم بگم ببین که تموم شد!

چون تموم نشد. تا اخرین لحظه های زنده بودنم، باهامه.

خواستم یکم اعتراف کنم بهش. ازش حرف بزنم. بعد یک سال، بار قلبمو سبک می کنه اینکه چند تا ادم غیر خودم هم بدونند.

خیلی سخت بود.

این نیز بگذرد. :دی