Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

بوی اسهال

وااااای یه چیز باحال

آقا ما امروز خانه بودیم، از خواب برخاستیم برویم سر جلسه.

قبل حرکت یک قدم رفتیم تا بالکن، افتضاح وضعیت افتضاح 

بوی اسهال. واقعا بوی اسهال می امد.

یعنی یک مریض تیپیک اسهالی رو بگیر... بوی همان.

و من سوسول و این ها نیستم واقعا تحملم نسبت به چیز های نا مطبوع بالاست خیلی بالاست در واقع

ولی این بو به قدری شدید بود که نا خوداگاه بدون اینکه اراده کنم رفلکس های من تحریک می شد حالت تهوع افتضاحی گرفتم

نهایتا ده دور بالکن رو گشتم هیچ خبری نبود

مثلا شکم برد که بوی گربه ی مرده باشه

چه می دونم گیاهی چیزی کپک زده باشه خخخ فرض کن تو سرما!

که نبود

آقا بیخیال برگشتم خانه شال و کلاه کردم درامدم بیرون

رفتم تا حیاط

افتضاح یه چیز می گم یک چیز می شنوید

افتضاااااح

و خب من وسواس اینکه بوی گند بدم و فلان و این ها داشتم از عنفوان نوجوانی

دوباره برگشتم خانه یک دور لباس هایم رو عوض کردم انداختم داخل رخت چرک

شیشه ی عطر رو رسما روی خودم خالی کردم

و دوباره رفتم بیرون


چند قدم با اعتماد به نفس برداشتم که اصلا دیگه به عق زدن افتادم

و وقتی اعتماد به نفس کم باشه ببینید چه قدر افتضاحه عواقبش بیخ ریش ادمه 

هی به خودم می گفتم لامصب خاک بر سر چه کار کردی با خودت این چه بوییه گرفتی!

هی لباس هایم رو بررسی می کردم ببینم کفتر روش پارتی برگزار نکرده باشه

یا مثلا داخل کلاهم را گشتم چیزی نیفتاده باشه

خلاصه آقا عق می زدم راه می رفتم و فوبیا داشتم الان که برسم چه قدر افتضاح خواهد بود با این بوی گند در جمع چه طور سرم را بالا بگیرم اصلا!

بعد کم کم وارد فاز فلسفی شدم

که گه رو هر چی شیشه ی عطر روش خالی کنی باز هم گه هست ماهیتش عوض نمی شه

به خودم می گفتم این وجود نحس توئه کیلگ! بپذیرش وجود متعفن خودته از خودت که نمی تونی فرار کنی

راه می رفتم با خودم تکرار می کردم که بقیه چه گناهی کردند که تحملت کنند وقتی خودت هم توان تحمل خودت را نداری

و شدیدا دپرس شده بودم خلاصه

وارد اون فاز های خجالت زدگی و شرم زدگی و نه وجود منحوس من به هیچ دردی نمی خوره و من فقط دارم اکسیژن هدر می دم و بوی اسهال می دم و جامعه را اسهالی کردم و همه حالشان از من به هم می خوره و برای همینه هیچی دوست به درد بخور ندارم و برای همینه با هیشکی کنار نمی ام مثل ادمیزاد و این ها شده بودم و نمی تونستم خودم رو جمع کنم

دیگه اینقدر به خودم از این افکار نشخوار کردم داشتم در عین استفراغ دچار پنیک اتک می شدم و اصلا دیگه حاضر نبودم برم سر جلسه

در کمال افسردگی کم کم تصمیم گرفتم برگردم و  زنگ زدم به مادرم

با خجالت و بدبختی و این ها

پرسیدم سلام  تو چند دقیقه پیش داشتی می رفتی احساس نکردی بوی اسهال می آد تو کل حیاط و خیابون؟

مسیرم رو پرسید. مسیر هامون مشابه بود.

ولی گفت هیچ بویی احساس نکرده.

بعد شروع کرد

که آره مسواک زدی؟ حمام رفتی؟ لباس هایت تمیزه؟ مرغ بغلت گرفتی؟ غذا چی خوردی؟ کیفت چیزی توش نیست؟  دهنت بو نمی ده؟

و وقتی مطمینش کردم همه چیز رو خودم ده دور چک کردم و دارم دیوانه می شم

گفت بیخیال دیگه برو سر جلسه نهایتا مسخره ات می کنند اگه این فاکتور ها رو چک کردی اکیه


باز یکم آرام تر شدم و دوباره دور زدم برم سر کلاس

و بعدش وارد فاز روانی شدم

به خودم گفتم که یادمه تو فلان کتاب نوشته بود ادم ها تحت استرس و افسردگی، ادراکشان از محیط فرق می کنه و متوهم هم امکان داره بشند

پس من که اخیرا خیلی حالم خرابه احتمالا زده به مغزم و قشر ادراکی بویایی مغزم دچار مشکل شده و خل شدم به کل

و داشتم فکر می کردم آخه من چه قددددددر بد بختم که مغزم هم وقتی قاطی می کنه باید بوی اسهال احساس کنم...

مثلا چی می شد بوی چوب سوخته حس می کردم... یا بوی چسب... یا بوی گل یاس... چرا از این همه باید مغزم روی بوی اسهال قفل کنه؟ 

و جواب خودم رو می دادم که بس که تو یک لوزر بی همه چیز بدبخت هستی کیلگ و این لیاقت بدبخت هایی مثل توعه!

بعد دیگه به این فکر کردم باز خوبه قشر بویایی ام قاطی کرده و قشر بینایی ام قاطی نکرده و مثلا اگر مجبورم می کردند تصویر خامنه ای ای کسی همه ش جلوی چشمم باشه

یا چه می دونم صحنه ی قتل و تیکه پاره شدن عزیزانم رو ببینم مدام خیلی سخت تر می شد

و نهایتا به بوی اسهال خودم رو راضی کردم و امروز گذشت

اولین بار بود که به معنای کلمه احساس گه بودن می کردم و ذره ذره که به مقصدم نزدیک تر می شدم حاام خراب تر می شد


حالا آلان رسیدم خونه بببینید چی نوشته:

"انتشار بوی نامطبوع در پایتخت تایید شد! سازمان محیط زیست به دنبال منشا آلودگی است."


و هیشکی نیومد تا ازش حرف بزنیم. شاید اگه بقیه حرف می زدند خیلی زود تر راحت می شدیم.

نتیجه گرفتم واقعا اعتماد به نفسم زیر خط فقره 

امروز واقعا بابت این بوی اسهالی تهران به دردسر افتادم و یک درصد فکر نکردم که منشا بو وجود من نباشه و محیط اطراف باشه

احتمالا نارسیستیک هم هستم وگرنه کدوم خری فکر می کنه سر منشا همه چیز خودشه حتی بوی اسهال

یعنی می شه گفت داستان درست کردم قشنگ واسه خودم

یعنی حتی می خوام بگم پتانسیل گریه هم داشتم تا حدودی!

خلاصه اینجور. 

خوش حالم که بوی اسهال نمیدم و این تهرانه که بوی اسهال گرفته!!