Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

از شیر گرفتن

می دونید، گاهی خیلی تاسف می خورم که می بینم خیلی ها تا این حد حیاتتون رو وابسته به یک فرد خاص می کنید.

تن سالم دارید، خانواده ای که (فعلا) داخلش گره ای نیفتاده، و می نشینید افسوس می خورید! روز ها... ماه ها... بعضی هاتون سال ها!

که آخ فلانی که دوستش داشتم منو پس زد؟ که وای چه خاکی بگیرم فلانی رفت؟ که من دیگه اون آدم سابق نمی شم؟ بعد دست و پنجه نرم می کنید با افسردگی... تو خودتون می ریزید. دلتون تیکه پاره می شه. گاهی بدون اینکه طرف مقابلتون حتی خبر داشته باشه!

به درک که پس زد. به درک که رفت. یکی از دوستام الان تو همچین شرایطیه! یکی دیگه از دوستام هم که طلاق گرفته! و من واقعا دیگه نمی دونم چی کارشون کنم که حالشون خوب بشه و از افسردگی شش ماهه بکشمشون بیرون. طرف حسرتی می خوره انگاری تمام ابر های جهان توی دلش می بارند، صبح و شب. یعنی شما اینقدر ضعیفید؟ که حیاتتون روح و روانتون بخواد وابسته به یکی دیگه باشه و اگه اون بره این یعنی زندگی رو باختید؟ یعنی زندگی رو اینقدر کوچیک می بینید؟ این قدر این زندگی حقیره؟ 

از بچه های هنر و موسیقی و ادبیات می تونم همچین انتظاری داشته باشم که شکننده باشند و شخصیتشون مثل خمیر شل و ول باشه، ولی لامصب های علوم پزشکی... شما درس نخوندید؟ یعنی واقعا نمی دونید خیلی راحت بدون هورمون ها، همه ی عشق و عاشقی هاتون یک شبه دود می شه می ره هوا؟ واقعا تاسف می خورم که بعضی ها رو اینقدر مفلوک و بی چاره می بینم. از سیزده چهارده سالگی دهن خودتون و اطرافیانتون رو با سردرگمی و افسردگی ناشی از من بدبختم من کسی رو ندارم صاف می کنید تا ایشالا پنجاه سالگی که دیگه از سرتون بپره داغش! این چه زندگی ای شد ناموسا؟


من همیشه این طوری نگاهش می کنم: ادمی داریم که رفته زیر ونتیلاتور. تنفسش... شالوده ی حیاتش... اساس زنده بودنش وصله به یک دستگاه! و ما تو ای سی یو ذره ذره ساپورت دستگاه رو کم می کنیم. بهش می گن weaning. یعنی از شیر گرفتن.... از دستگاه می گیریمش. ذره ذره ساپورت تنفسی رو کم می کنیم تا خودش بالاخره بتونه نفس بکشه و از زیر دستگاه بکشیمش بیرون. و بالاخره بعد از مدتی دستگاه رو قطع می کنیم. وینینگ برای یک انسان خیلییییییی پروسه ی سختیه. خیلی ها نمی تونند و می بینیم بیماره دوباره دچار اسیدوز می شه و باید دوباره ساپورت دستگاه رو زیاد کنیم. ولی خیلی ها هم با همین روش از دستگاه جدا می شن. و بر می گردند. 

حالا می خوام ازتون بپرسم... طرف از اکسیژن تو خون براتون حیاتی تره؟ جدا شدن ازش از جدا شدن یک نوزاد شیر خواره از شیر که تمام آنچه در زندگی داره همان شیرخوردنش هست سخت تره؟ وقتی آدمیزاد این قدر قدرت داره که از زیر اون دستگاه خودش رو می کشه بیرون، وقتی قدرت وجودی تون تا این حد بالاست، چرا با خودتون این جور می کنید؟ 

یادتون نره، شما یک بار وقتی کوچیک بودید همه تون از شیر گرفته شدید. هیچ پروسه ای دیگه تو زندگیتون نمی تونه از اون سخت تر باشه. به خودتون اسون بگیرید. وقتی تو نوزادی تونستید همچین چیزی رو پشت سر بگذارید بقیه اش رو هم می تونید. کم تر ناله بزنید، بیشتر خودتون رو و موجودیتتون رو قبول کنید. هیچ وقت اینقدر حقیر نباشید که حیاتتون رو وابسته به فرد خاصی ببینید. موجودیت شما، هر کسی هم که باشید دنیا دنیا ارزشه. و همینه که قشنگه.

همیشه وقتی ناراحت چنین مسائلی بودید، به دستگاه ونتیلاتور فکر کنید... و اینکه خیلی ها می تونند از زیرش زنده بیرون بیان با اون پروسه ی وحشت ناک. و دیگه حرف اضافه نزنید و قدر وجودتون رو که چنین جوهره ی قوی ای داره بدونید. بریزید بره، طوری زندگی کنید که اگه احیانا سراغتون رو گرفت، بفهمه که ذره ای نتونست مسیر زندگی شما رو دستخوش تغییر کنه و اون افسوس بخوره که از دستتون داد. التماسا خودتون رو نه بفروشید و نه دست کم بگیرید.