Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

چون آغوز

امروز استادم گفت،

من یه کتاب شیر مادر دارم،

که اکثرا دادمش به رزیدنت های به درد نخور بپیچون که ازش هیچ استفاده نکردند.

اگه به اونا نمی دادم، شک نکن می دادمش به تو. اینقدر انترن باحالی هستی لیاقت کتاب شیر مادر رو داری! 


و البته استاد وسواس داشت، پنجره ی درمونگاه رو تا ته باز گذاشت، و دستش درد نکنه من الان علائم شبه کرونا شامل سردرد و بی حالی دارم.


پ.ن. کلا لایف استایلم رو عوض کردم. اکیپ دوستی ام رو عوض کردم. این جریان به تیپ و تاپ هم زدن من و دوست قدیمم، خیلی پیامد برای من داشت. من در یک مدت خیلی کوتاه کلا تبدیل به ادم بسیار متفاوتی شدم. نمی دونم خوب یا بد. هیچ نمی دونم. ولی دیگه دوستان قدیمی ام رو دوست ندارم. دلم رو زدند. با کسایی می پرم که انتظارش نمی ره.حتی دو سه تا دوست متاهل جمع کردم دورم. و زندگی ام در لحظه شیرینه چون خیلی اختلاف سنی داریم و دیگه دعوایی در کار نیست. سن بالاتر دوستای جدیدم... باعث شده که زندگی رو سخت نگیرند. اونا می دونند همه اش کشکه. که این رفتار خوب روی منم اثر گذاشته. یه بی خیالی خاصی طی می کنیم. اینجا همه چی به کفشه! گاهی اینقدر یکی شون زیر گوشم جوک تعریف می کنه سر مورنینگ و کلاس، اشک در چشمم حلقه می زنه و نفسم بند می ره. کل روزم به خنده و بازی و شوخی و کسب علم می گذره،

 امروز تمام مدت تو کلاس مشترک استاژر انترن ها جلو نشسته بودم.. کنار دو تا دوستای جدیدم.. مثل مست ها جواب سوال های استاد رو می دادم و همه ی حدسیاتم هم درست بود و استاد کیف می کرد! مسخره بازی در می اوردیم. تازه خیلی هم به دل استاد نشستیم. در حالت نرمال من این شکلی نیستم و دوست ندارم در کانون توجه کلاس باشم. ولی خب الان هستم. و لذت می برم. حس اون زمانایی رو دارم که به اصطلاح تک پر کلاس جبر و احتمال بودم. 

اون لحظه ای که با طاها داشتیم صدای فریکشن راب رو از توی اپلیکیشن مورد علاقه اش گوش می کردیم، یه لحظه برگشتم به ردیف عقب نگاه کردم. به گذشته ام. اکیپ دوستایی رو دیدم که در حال حاضر دلم رو زدند. و احتمالا اون ها هم، دوستان الانم رو خل و دیوانه محسوب می کنند. ولی حقیقتش اینه که من اینجا ارامش خیلی بیشتری دارم. احساس کردم این تغییراتی که توی یکی دو ماه اخیر داشتم، بسیار در مسیر تعالی بوده و واقعا لذت بردم از مسیری که طی کردم.

کی دوستاش رو به پشم می فروشه؟ من. 

کی از از خرید و فروشش راضیه؟ بازم من!


امروزم یکی شون می خواست مرخصی بگیره، من رو جای خودش معرفی کرد. چون ما باید هر روزی که می خواهیم مرخصی بگیریم انترن جایگزین معرفی کنیم جای خودمون. خوشحال شدم که من اونی هستم که در این مدت کم بهش اعتماد داره و حاضره جای خودش معرفی اش کنه. و تازه قبلش کلی باهام شرط کرد که باید بهش قول بدم در ازاش هر وقت نیازش داشتم بهش بگم تا کمکم کنه. ده بار باهام شرط کرد. اصلا مکالمه مون اینجوری شروع شد که کیلگ تو کی می خواهی مرخصی بگیری؟ گفت می دونم تو اصلا مرخصی دوست نداری ولی من خودم شده به زور می فرستمت مرخصی.  راستش این دوستم یه بار که حالم خیلی خراب بود یواشکی منو دید. چشمام خیلی افتضاح بود اون روز. با یه رزیدنت بدجوری دعوا کرده بودم، قیافه ام اصلا داغوووون بود. و خب از قضا اون روز بنده رو نظاره کردند ایشون، و شد آنچه شد. روابطمون وارد دنیای دیگری شد. 

خلاصه که اره عزیزانم...

گذر کنید. سخته ولی از آدم های سمی زندگی تون در لحظه ای که واقف شدید سمی هستند فوری گذر کنید و پرتشون کنید سطل آشغال. اینقدرررر ادم جذاب و باحال هست این بیرون که باورتون نمی ره. شما بی پناه نخواهید بود و ارامش رو زودتر از اونچه که فکرش رو کنید کف مشتتون خواهید داشت.

مرگ به رفیقای بی مرام،

زنده باد رفاقت های بی شیله پیله ی واقعی (البته اگه وجود دارند.)!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد