نگفتم این بیخ ریش منه؟
وزیر اومد به گروه.
ای خدای بزرگ
من نخوام وزیر داشته باشم کی رو باید ببینم؟
گم شو برو بیرون از گروه من خائن کثیف. ازت بدم میاد بدم میاد بدم میاد.
ازت متنفرم. خیلی ازت متنفرم. اینقدر بیشعوری که نمی فهمی باید درخواست گروهی که من از قبل توش عضوم رو رد کنی.
چرا هم منو اذیت می کنی هم خودت رو. چرا زجرمون می دی؟ بکن دیگه. کنده شو و برو به درک. نمی خوام دیگه ببینمت. کهیر می زنم.
کیلگ این حس بد"غریبه-آشنا" که نسبت به این فرد داری رو من با پوست و گوشت و استخونم حسش میکنم. من با دوست ۷ سالهم!!! دانشجو شدیم. روزیکه فهمیدم دوتامون از یه رشته و یه دانشگاه قبول شدیم اولین باری بود تو زندگیم که واقعا اشک شوق ریختم. بعد تو ماه اول هم اتاقی بودن چنان اتفاقات بدی افتاد و چنان تصورات و زندگی منو خراب کرد که... بدتر مجبور بودم ۴ فاکین سال! حداقل!! هم توی دانشگاه هم توی خوابگاه هم تو جمع دوستای مشترکمون تحملش کنم. حتی واحدامو جوری برمیداشتم که با حلاجی خودم اون احتمال برداشتنش کم بود. یه روز برگشته بودم خونه و یه روز تصمیم گرفتیم بریم پاساژگردی و من واقعا آدم بیرون برویی نبودم و توی همون اولین فاکین بار گس وات! همون آدم اونجا بود و دقیقا از روبرومون جوری که نشه نادیده گرفت، دراومد. از این اتفاقات چندش هی میفتاد تا زمانیکه من شل کردم. یعنی تصمیم گرفتم از بار اضافی نفرتی که عمیقا توی قلبم ازش داشتم خلاص بشم. خاطرات بدش رو ببرم لب پنجره مثل یه قاصدک فوتش کنم و بگم برو به سلامت، برنگرد.-منظورم فراموشی نیست چون این اتفاق نمیفته، منظورم برداشتن تمرکز و نفرتم به اون آدمه، حس میکنم شاید یکم کلیشهای شد حرفام:دی-انی وی اون زمانیکه به جای متنفر بودن از طرف به مرحلهی بیتفاوتی رسیدم، دیگه ندیدمش.:-)-گوش شیطون کر البته- بزنم به تخته:دی
چقدر عصبانی هستید