Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

رفتن

شاید تا الان روی طناب بند بازی می کردم و هر چند وقت یک بار پام رو یک ور طناب می گذاشتم،

ولی امروز تو زندگی من روزی بود که انتخاب کردم به کدوم سوی طناب تعلق دارم و پاهام رو برداشتم و این بازی مسخره رو تمومش کردم.

تصمیم گرفتم مهاجرت کنم. دیر.. زود.. سخت.. تنها.. بی پناه.. خواهم رفت.

من به ایران تعلق ندارم..

ایران..... به من تعلق نداره.


عبور باید کرد،

و هم نورد افق های دور باید شد.


پ.ن. حالم خراب بود. بابام کنارم بود. میل شدیدی به تنهایی به گرفتن سرم بین دو زانوهام و اشک ریختن حس می کردم. مثل بچگی ها... زیر نیکمت... تو دبستان. اولین کسی که زنگش زدم استادم بود. صدام سنگین شده بود. خیلی سنگین. با نفس های نا منظم. بهش گفتم، استاد نشد که بشه. مثل بچه ای که ابنبات چوبی اش رو ازش گرفته باشند.  گفت کیلگ کیلگ... گوش بده بهم. گریه نکن. اصلا مهم نیست. فدای سرت. من می دونم تو به کجا می رسی.بعضی مسیر ها هر کاری هم کنی بسته است، تا تو بتونی راه اصلی ات رو پیدا کنی و از بی راهه نری. یه روزی بر می گردی عقب... به این روز فکر می کنی و خوشحال می شی از چیزی که الان بهش می گی بی عدالتی، ولی بلیط شانسته. دیگه بهش فکر نکن... مگه بده بیای پیش من؟ سه روز در هفته هم آفت می کنم بری اتاق عمل و اورژانس هرچی دوست داری کار کنی تا روزی که اماده بشی مسیرت رو انتخاب کنی.

با معرفت ترین استاده...  استاد نیست... رفیقه. و من واقعا هیچ وقت نفهمیدم چه لطفی در حق چه کسی کرده بودم، که دنیا این یه نفر رو بهم داد. هیچ وقت نفهمیدم و همیشه برام مثل یک راز بود.

و می دونید... وقتی کلاهم رو کشیده بودم رو کله ام و یواشکی اشک می ریختم و سنگین و یواش نفس می کشیدم که صداش جایی نره، از اون ور خط برام خاطره تعریف می کرد که حواسم رو پرت کنه. 

من ادم های زیادی رو تو زندگیم راه ندادم... ولی اینایی که موندن... "موندن" نه اینکه نگه شون داشتم چون عرضه ی چنین کاری رو ابدا ندارم. اینا کیفیتشون فول اچ دیه. 

کاش این قدر بی دست و پا نبودم و بلد بودم قدرت رو بدونم... ای که سخنت با کس و ناکس نتوان گفت.

این آدم قطعا شخصیت یکی از رمان های منه. قطعا. شک نکن.


پ.ن. احتمالا دوباره تا سه هفته مود بسیار پایینی خواهم داشت و بعدش بالاخره یه جوری کنار میام. فعلا زخم کاری برداشتم.

نظرات 5 + ارسال نظر
سین جمعه 26 آذر 1400 ساعت 01:22

این تب تند مهاجرت که همه رو، به معنی واقعی کلمه همه رو گرفته یه چیزی تو مایه های فاز گرگ وال استریت برداشتن ملت توی قضیه بورس و بعدشم بیت کوینه!
آدم اگه ریشه داشته باشه که به وطنش تعلق داره،اگه حس تعلق نیست از بی ریشه بودنه.

ما از زیر بته به عمل اومدیم.
شایدم یکی ریشه هامونو قیچی کرد. هوم؟

دونده جمعه 26 آذر 1400 ساعت 11:59

سلام
چقدرررر غصه داشت این حرفها ‌... چقدر درد داشت.... چقدر بغض داشت....

میفهمم چه حس افتضاحیه وقتی به در بسته میخوری و حس بی عدالتی و خشم تمام وجودت رو فرامیگیره...
اما میدونین چیه؟ آدمیزاد گاهی هر چی هم دست و پا میزنه، نمیشه که بشه! بسپاریدش به خدا. "خدا" خودش خوب میدونه چطوری خدایی کنه... بهترین ها رو نصیب میکنه. اگر بهش تکیه و اعتماد کنیم...

یاقوت جمعه 26 آذر 1400 ساعت 13:13

راستش می دونستم به این تصمیم می رسی .. امید تو این کشور با این حکومت دیگه چیزی ازش نمونده .. دوس ندارم نخبه هایی امثال تو از اینجا برن ولی ...

beny20 جمعه 26 آذر 1400 ساعت 14:07 http://beny20.blogsky.com

میدونی پسر رفتن از این کشور ،
شاید اولش سخت باشه ،
و شاید تا مدت ها اذیت بشی ،
ولی تهش برات شیرین میشه ...

از نظر من ،
آدم ضعیف ، همجا ضعیف هست ،
آدم بدبخت ، همجا بدبخت هست ،
ایران و خارجم نداره ،،

پس اگه واقعا تصمیم گرفتی بری ،
سعی کن قبل رفتنت ،،
واقعا قوی شده باشی ،
باید رو خودت خیلی کار کنی ...

و کاش بتونی که قانونی بری ،
چون وطن آدم ، هرچیم گوه باشه ،
دلت هواشو میکنه ،، و این هوایی شدن می تونه اونجا هم آرامشتو بگیره ...

من خیلیا رو دیدم رفتن ،
به پول رسیدن ،
به کار رسیدن ،
حتی رئیس شدن ،
اما هنوزم خوشحال نیستن ...

من همین هفته پیش ،
با یکی از نزدیک ترین های زندگیم ،
رفته اوکراین ،
خیلیم داره براش خوب پیش میره ،
ولی من اذیتش می کردم ،
بهش گفتم از اینجا رفتی یه کشور دیگه ،
که توی آرامش باشی ،
بعد الان اوکراین می خواد جنگ بشه که !؟

یجور خیلی حرفه ای منو قانع کرد که خبری از جنگ نیست ..

از قوی شدنش خوشم اومد ..
همین که دیدم از انتخابش دفاع کرد ..

این قبلی که بره خارج ،
به شدت احساسی بود ،
و خیلی سریع میزد زیر گریه ،
اما امروز ما بهش افتخار می کنیم .....
.
.
.
پسر میدونی ،
من و تو ،
یه سری دوستان مشترک داریم ،
که من هربار واست کامنت گذاشتم ،
بعد میان گله میکنن ازم ،
که ناراحتت کردم ..

یجورایی تو رو شکننده میدونن ،
و از من انتظار دارن که اذیتت نکنم ...

و من اما قانعشون کردم ،
گفتم کیلگ باید دست برداره از این سبک اشتباه زندگیش ...

من رو عمد بهش کامنت میدم ، و از رو عمدم اذیتش میکنم ،، و میدونمم ناراحت میشه ... ولی کیلگ نه واسه من ، همه ی زندگیش همینه ،، دوام میاره ، مقاومتش خوبه ،،، ولی پسر ، توی این زندگی صرفا دوام آوردن خوب نیست ،، باید لذت ببری ، و تو زمانی لذت میبری که بتونی امثال منو شکست بدی ، بنیامین های زندگیتو شکست بدی ، تو باید به دنبال لذت باشی ، نه اینکه همچیو دوام بیاری .... راهتو قوی برو ، حرفتو بزن ، و سرتو همیشه بالا بگیر ...

خلاصه کلام اینکه
خیلی فشار خودم آوردم که چیزی بهت نگم ایندفم ازم دلخور شی

پسر خوبی باش
قدر این کامنتمو بدون
چون دیگه تکرار نمیشه

شن های ساحل یکشنبه 28 آذر 1400 ساعت 01:19

5 سال پیش بهت گفتن مهاجرت گفتی اصلا
همین قدر الان مردم ازاریم گل کرده ببخشید جهت شوخی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد