Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

کالیفرنیا، امریکا، باحال ترین امتحان دنیا

یادتونه گفتم من به شونزدهی که جلوم بندازن راضی نمی شم؟ تقریبا با هر کی مشورت کردم همه بهم گفتند بی خیال شو شونزده رو بگیر حلوا حلوا کن ولش کن حال داری؟ اینجا هم چند تاتون نظر دادید موافق امتحان ندادن و فرار رو بر قرار ترجیح دادن بودید. ولی خب چون من خلم!  تو کتم نرفت. حتی زرنگ ترین دوستم هم گفت من بودم امتحان نمی دادم کیلگ. ولی بنده مثل اسکلا برای خودم تاریخ امتحان چیدم با استاد. همه به ریشم خندیدن یحتمل. ولی حس کردم اینجوری نباشه با خودم نمی تونم کنار بیام.

امروز روز امتحانم بود!

از این بیمارستان زود تر اجازه گرفتم رفتم اون بیمارستان.

استاد گفت عه جدی اومدی؟

گفتم بله استاد.

گفت درساتو هم خوب بلدی؟

با اعتماد به نفس گفتم بله استاد هرچی بپرسید بلدم سوال کنید جواب بدم. (تلمیح به کتاب سلیمون!!) :)))) و رفرنس اصل کاری (نه ازین ات و اشغالای ترجمه رفرنس اصلی وزارت خونه) رو هم مثل بچه خرخونا زیر بغلم گرفته بودم که اکادمیک جلوه کنم و اگه اختلاف نظر داشتیم همون جا جلو چشمش بازش کنم. (عینک دودی)

گفت باشه پس. برو. نمرتو می دم! فقط می خواستم یکم درس بخونی.

اینقدری باورم نمی شد ناخوداگاه گفتم، جدی استاد؟ مطمئنید؟ (گل به خودی بود قبول دارم!)

گفت اره. :))))


و این تجربه، بعد از امتحان پایان ترم تاریخ سوم دبیرستان که دوستای افتاب پرستم لحظه ی اخر زدند زیر قولشون و مثل خر خونده بودن  ولی من برگه رو تنهایی سفید و بدون اسم دادم و تهش چون فکر کردند برگه ام گم شده  از برگه ی سفید نوزده (بالاترین نمره کلاس) گرفتم،

شد خفن ترین تجربه ی امتحانی ام!

در واقع خفن ترین امتحان علوم پزشکی ام بود. اشک شوق تو چشمامه.

اینقدر به شونزده راضی نشدم، که بیست رو مجانی بهم داد! هولی شت. کف و خون.

نکته اش اینه که اصلا هم خوب احاطه نداشتم کل دیشب از استرس بیدار بودم خر می زدم، و انگار استاده یه سطل آب برداشت ریخت رو منقل خاکستر آتیشی! چون راستش بازم نرسیده بودم مباحث رو دوره کنم کامل و یکی از فصل ها مونده بود بقیه رو هم اصلا احاطه نداشتم در حد فیس جواب بدم.  واقعا لمس لمسم الان از خوشحالی.

می دونید نکته ی ظریفش چیه؟ به اون دو همگروهی حسود  بی وفا که بعد کرونا گرفتنم از گروه پرتم کردند بیرون، بیست نمی ده. اینه معجزه ی پیگیری و دانشجوی اکادمیک بودن. بهشون نمی گم چون سکته می کنند اگه بفهمند من یک هفته نیومدم و بیست رو بدون کمترین امتحانی گرفتم. ولی خودم با اصل وجودم عجیب حال کردم.

یادش به خیر  یادمه دو هفته پیش یکی از هم گروهی هام دقیقا همونی که پرتم کرد بیرون، روز اخر نصیحتم می کرد می گفت نری به استاد بگی حالا چی می شه چند می دی و فلان این استادا لیاقت ما رو ندارن هرچی بیشتر بری پیششون بیشتر سوارت می شن. من انترنی ام داره تموم می شه و از تحویل نگرفتن استادا همیشه سود کردم. خل نشی بری باهاش صحبت کنی ها باخت می دی. ده بار جلوم اینا رو تکرار کرد. ولی شب من در حال صحبت با استادم بودم! اولا که من اصلا خوشم نیومد اون دیوونه در مورد یه استاد اینجوری حرف زد، دوما که اصلا به حرفش اعتقادی نداشتم.من به روش خودم احترام راست گویی صداقت اعتماد و سپاس گزاری و احترام به استادان عزیزم اعتقاد داشتم و دارم. و تاریخ امتحان چیدم. 


نهایتا زیبا بود!! خیلی.. خییییییییلی..... زیبا بود.


پ.ن. استاد بشم، اینجوری می شم!

پ.ن. لباس خواب محبوبم. خواب بعد یک شب بیداری. نمره ی بیستم. قرمه سبزی. و دوره ی سریال دکتر هاوس. (راستش دوره ی دکتر هاوس خیلی داره کمکم می کنه این روزا که با وضعیتم کنار بیام.) و دو روز و نصفی تعطیلی خالص پیش رو. جامو با هیشکی عوض نمی کنم در این لحظه. دنیا داره بر مدار من می چرخه. من خورشیدم! هاه.

پ.ن. و تیر به قلب دوست سابقم. که من به خاطرش کل واحد هام رو با ترتیبی که اون دلش می خواست برداشتم، ولی وقتی لحظه ی آخر اموزش بیمارستانم رو عوض کرد به تخمش هم نبودم و فقط فکر خودش بود کجا بیفته. عمرا که ازون بیمارستان بالای هجده گرفته باشه، اینه. تیر به قلبت! سوز به دلت!

پ.ن. یه جوری استاد بهم گفت باشه پس برو، که حس کردم از همون اول همه اش نقشه بوده. یعنی همون دو هفته قبل بیسته رو رد کرده بوده. استادم شبیه دیسموند تینی بود. گردن کوتاه، انگشتای گوشتالو، عینک گرد، مو های فرفری، چشمای بادومی. البته چاق نبود. در نگاه اول ترس ناک و سرد و بی توجه. ولی شت که با معجزه ی امروزش!! بهترین دیسموند تینی ای بود که به عمرم می دیدم! اون دنبال اذیت کردن دارن شان نبود و نیست. حداقل نه امروز! اقای تینی ای لاو یو! ماچ ماچ.


پ.ن. شایدم معجزه ی اون یکی استادست. نمی دونم! یکی از استادای این گروه من رو می شناخت. چون زیاد باهاش رفتم اتاق عمل. و خیلی خفنه همیشه کلی بهم توضیح می ده و دوربینش رو می ده منم نگاه کنم وسط عمل چون دستیار هم نداره! خلاصه سر عمل که بودیم، بهش گفتم استاد یکم سفارش منو پیش استاد دیسموند تینی بکنید. از هیشکی امتحان نگرفته من چون کرونا گرفتم گفته بیا امتحان بده! گفت عه نه بابا اون استاد که خیلی مهربونیه. گفتم پس استاد سفارشم رو می کنید؟ 

گفت اره. می گم استاد دیسموند تینی دکتر کیلگ التماس دعا داره ازتون.

و من هیچ وقت نفهمیدم واقعا سفارشم رو کرد یا نه. ولی به نظرم مولتی فاکتوریال بود همه ی عوامل سماجت خودم سفارش این استاد سفارش استاد عفونی همه و همه دست به دست هم داد تا من امروز خوشبخت ترین کیلگ جهان باشم. اخ که عجیب رو فرمم. مسخره هم نکنید، بیست گرفتن هنوز به اندازه اول ابتدایی منو هیجان زده می کنه. ببخشید که دغدغه ی زیبا تری ندارم واستون بنویسم و زندگیم به نمره هام بند شده اخیرا! که زیباست البته ازنظر خودم.

نظرات 2 + ارسال نظر
نوشین چهارشنبه 10 آذر 1400 ساعت 17:47

چه عالی

قربونت مرسی... عالی عالی مثل گل رو قالی.

یاقوت چهارشنبه 10 آذر 1400 ساعت 20:21

تصور کن با نیش باز داشتم می خوندم کلی خرکیف شدیم .. نوشت اژدها ...

خودنم که خیلیییی خر کیف شدم!
نوشت اژدها دیگه چیه یاقوت؟ :-"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد