Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Just perfect

ایمان بیاوریم به جادوی عدد های رند، به ۹.۹...

بعضی روزا هم مثل امروزه، با چک و لقد خودت رو از رخت خواب می کشونی بیرون،

ولی یک برگ پاییزی اتفاقی زیر برف پاک کنت گیر می کنه و تا اخر مسیر همراهته و 

 از رادیو اهنگ دریا اولین عشق مرا بردی رو می شنوی و 

روی فرشی از برگ رانندگی می کنی و

باد صبحگاهی به کله ات می خوره و مستت می کنه و

اتاق عملت عوض می شه و

خفن ترین و خوش برخورد ترین سال یکی اتاق عمل گیرت می آد و

سال دویی خفن تر و مهربون تر و

سال چهاری ماه و

اتند نازنین و

خدمه!! خدمه های مهربون!

نهایتا اینقدر عالی می گذره که اصلا نمی فهمی زمان چه جوری گذشت!



بعضی روزا مثل امروزه، اولش حوصله اش رو نداری اصلا نمی خواهی شروعش کنی حتی

ولی اینقدر خوش می گذره که با هر خط کشی هم که بگذاری نمی تونی بد ببینی اش.

براتون و برای خودم روزای بیشتر این شکلی آرزو می کنم!

که هر خط کشی گذاشتیم حتی بد بین ترین خط کش دنیا رو که هر چیزی رو مینیمم نشون می ده و نیمه ی لیوان رو خالی ترین،

بازم خوبی اش و خوشی اش فوران کنه.

الان این قدر سرخوشم فکر کنم اگه ازم تست اعتیاد بگیریم مثبت در میاد.

چرا هر روز این شکلی نیستید لامصبا! چرا هر روز به من امید نمی دید که زندگی هنوز ارزشش رو داره. چرا روزای این شکلی من اینقدر کم هستن.


پ.ن. خدمه مون کف اتاق عمل رو تی کشید. من پنج دقیقه ای وایستادم تا خشک بشه بعد رد بشم. از اون ور سالن مثل عقاب حواسش به من بود  که وایستادم منتظر خشک شدن و زیرپوستی کیف کرده بود! تهش ازش پرسیدم الان می تونم رد بشم؟ گفت دکتر رد شو ولی از کنار. بعد از کنار داشتم رد می شدم گفت کنار تر کنار تر کنار تر.... با خنده گفتم خب دیگه کجا برم کنار تر نداریم دیواره. :))) گفت نه داریم تو برو. گفتم ببین من مظلومم هر کاری می گی انجام می دم! گفت مظلوم فقط یکی بود! امام حسین. مظلوم دوم حمزه! مظلوم سوم علی. (و به خودش اشاره کرد اسمش علی بود.) منم به خودم اشاره کردم گفتم مظلوم چهارم کیلگارا!

خلاصه کلی با هم دوست شدیم و قرار شد بیشتر برم اتاق عملشون! :))))

یکی از تکنسین ها هم داشت تاریخ می زد یهو بلند گفت عه امروز نهمه؟ امروز باید می زاییدیم بچه ها. و من خنده ام گرفت. بعد دوستش گفت ایشالا برای دهِ ده! 

رزیدنتمون هم سال یکی بود، یک ماه و نیمه اومدن، ولی به اندازه ی یک سال تخلیه اطلاعاتی اش کردم و بمب اطلاعات بود لامصب! اصلا گیج و ویج نبود... همه چی رو یاد گرفته بود. و چقدددددر خفن و با حوصله بود! یعنی یک سری سوالای منو که هیچ کدوم از سال بالاها سواد یا حوصله ی جوابش رو نداشتند اینقدر با زبون ساده توضیح داد من در حال اموزش پرواز کردم. بعدم کلی دور هم رشته ها رو بررسی کردیم که من وقتی اتاق عمل دوست دارم تخصص چی برم و کلا چی کار کنم. کلا همه خیلی علاقه دارند زندگی انترن رو شخم بزنند که این معامله ی دو سر سوده چون به خود ما هم دید می ده چه گلی بر سر بگیریم.

رزیدنت خودمه کشفش کردم دیگه هم به کسی نمی دمش.  بنده خدا فکر کنم اون اتاق عمله که توش اشکم رو دراوردند هنوز نرفته مثل اونا گند و گه بشه.

و سال دویی مون... وای سایه ی اکلیلی داشت! :))))) و من تا حالا تو عمرم دقت نکرده بودم به سایه ی اکلیلی، ولی ایشون چشماش برق برق می زد موقع حرف زدن و حواس منو پرت می کرد گاها نمی فهمیدم چی می گه!

و سال چهاری مون. اخ اونم خیلی مهربون و با حوصله بود.

و استادمون که اصلا دیگه هیچی تهش از من تشکر کرد که اتاق عمل اومدم. 

به نظرم از زمانی که صبح پست گذاشتم گفتم دلم نمی خواد برم اتاق عمل  خوابم برده و کلا خواب دیدم  امروزو هر اینه من از خواب می پرم. هیچ کدوم از دوستای لعنتی ام هم نبودند اعصابم رو به فاک بدن. این حقیقت رو از یاد نبریم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد