Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

سال چهار بی شعور

اخ که دلم اینقدر از سال چهار بیشعورمون پره که حد نداره.

می دونید این روزا اتاق عمل های مختلف می چرخم. امروز رفتم اتاق عمل جدید یکی از مسئول های اتاق عمل گفت وسایلتون رو بذارید تو کمد هایی که روش نوشته بیهوشی.

منم گذاشتم تو کمد خالی ای که کلید روش داشت و نوشته بود سال چهار بیهوشی داخلش هم خالی بود و درش هم باز! گفتم لابد این سال چهاری ها نمیان دیگه!

بعد دیدم تو اتاق عمل دارند درباره ی مامانم صحبت می کنند!

کرک و پرم ریخته بود که شت مگه مامان اتاق عمل بیمارستان منم میاد اونم این اتاق عمل که اصلا ربطی به تخصصش نداره چرا به من نگفته بود چرا اینجا دارند حرف می زنند از مامانم؟

نگو رزیدنت سال چهار خاک بر سر رفته تمام وسایلم رو پرت کرده بیرون از کمدش، گذاشته وسط رختکن، مثل اینایی که وسیله ی مستاجر رو پرت می کنن وسط خیابون! و کارت بانکی ای که تو کیفم بوده رو دست کرده تو کیفم !!!!!! و در اورده، اسم مامانم روش بوده، اونو خونده و مثل خانم مارپل افتاده دنبال صاحب کارت!

وقتی داشت رو سرم هوار می کشید که به چه حقی وسایلت رو گذاشتی تو کمد سال چهار خیلی جدی بهش گفتم دکتر من که نمی دونستم ولی تو کیف منو تفتیش کردی دنبال کارت بانکی ام؟ گفت نه من همچین کاری نکردم درش باز بود جا به جا کردم از تو کیفت افتاد!! لابد منم پشت گوشم مخملیه که در کیفم رو باز بگذارم و خیلی اتفاقی از بین اون همه وسیله کارت بانکی ای که توی جا کارتی هست بیفته بیرون!!  عوضی.

اینقدر عصبانی شدم از این کارش فقط خودم رو کنترل کردم که به رئیس بخش و استادم نگم. می خواستم کل اتاق عمل رو بریزم به هم.

عجب عوضی هایی پیدا می شن. این قدر روحت حقیر و بی ارزش باشه... این قدر کوچک باشی... متاسفم. من که نمی دونستم نباید اونجا بذارم وسایلم رو، ولی خوبه یه سری ها خدا نشدن، ظرفیت یک کمد هم ندارن. افسوس می خورم که انگار فقط به عدد سنشون اضافه شده، نه به شعور یا شخصیتشون. این آدم از قشر منه! پزشکه. به خودش اجازه داده کیف منو بگرده دنبال کارت! و پزشکه. وای که پزشکه. البته که پزشک بودن شعور نمیاره ولی من اگه هم قشر خودم نبود خیلی راحت تر می تونستم با این قضیه کنار بیام. باورتون می شه وسط اتاق عمل حس می کردم بهم تجاوز شده.... خیلی حس گند و مزخرفی داشتم و یه مدت پیچوندم رفتم بیرون بادی به کله ام بخوره یادم بره چی شده!

می دونید تو کیفم خیلی چیزا داشتم که دوست داشتم هیچ کسی از وجودشون چیزی ندونه و پرایوسی خودم باشه و حتی پدر مادر و دوستای نزدیکم هم نمی دونن چیزی، مثلا داروهای قلبم، مثلا پاکت های سیگارم، مثلا حدود نیم میلیون پول، مثلا... خیلی چیزا. اخ که واقعا سرم درد میگیره بهش فکر می کنم دست کرده تو وسایلم تا کارت رو پیدا کنه.

و دقیقا کارت رو در اورده بود و بعد گذاشته بود رو پاکت سیگار!!


پ.ن. منم کلید کمد رو که برداشته بودم بهش پس ندادم و اصلا احساس گناه نمی کنم. بهش گفتم نمی دونم از کدوم کلید حرف می زنی! درب کمدت باز بود. بعد سوپر وایزر یا هر کس دیگه ای که هست تو اتاق عمل رو فرستاده که برو کلیدم رو بگیر. به سوپر گفتم شما وسایل خودت رو می گشتند چه حسی بهت دست می داد؟ گفت نه می گه از توش افتاده! جالبه هم خود رزیدنته هم اینی که اجیرش کرده بود هم انترن های دوستم که باید طرف من باشند (چون مثل بزغاله از سال چهار می ترسند) کسشر تحویلم می دادن که نه کارت از توش افتاده. بعد می دونید من چه قددددر روی امور شخصی حساسم اصلا این قدر داغ کرده بودم و متعجب شده بودم ازین حرکت که حد نداشت. یعنی چی که کارت افتاده مگه پا داره؟ تو یا گرفتی کیف منو پرت کردی که کارت از توش افتاده، که غلط کردی همچین کاری کردی یا این قدر بی شعور بودی گرفتی از عمد تفتیش کردی که خیلی بی جا کردی همچین کاری کردی. به سوپر گفتم ظاهرا دکتر خوب بلده تفتیش کنه خودش رو بفرست وسایلم رو بگرده کلیدش رو پیدا کنه وارده تو این کار!!! سوپر گفت نه دکتر اختیار داری این چه حرفیه!!! 

 این رزیدنت اینقدر با عصبانیت و دیوانگی با من حرف زد و طلب کارانه، کاملا دلم خواست دروغ بگم و البته ترسیده بودم. 

کلیدش دست منه و می خوام اتیشش بزنم!! می خوام مثل عروسک وودو سیخ کنم داخل کلیده. چون بدون اینکه من بدونم چی شده یهو اومد شروع کرد دعوا کردن! الان که فکر می کنم می بینم کاری که اون کرده اینقدر افتضاحه اصلا مهم نیست من چی کار کرده باشم! من الان کافیه فقط بگم پولی که داشتم دیگه نیست. من فقط یه انترن بدبخت بودم که بهش گفتند وسیله هات رو بگذار هر کمدی که روش نوشته فلان، و حتی ما اینقدر بدبختیم که خودمون کمد نداریم. ولی این کثافتی که به خودش اجازه داده وسایل منو تفتیش کنه بیاد وسط اتاق عمل دنبال مامانم بگرده رو، اینو باید شورتش رو از کمرش کشید پایین. عوضی.

احتمالا دلم اروم نمی گیره و روز اخری که از بخش برم با استادم این مسئله رو عنوان می کنم. واقعا تحمل این جنس بی شعوری رو ندارم. می خواد طرف اونم بگیره بگیره. ولی باید بفهمه با کیا دارن ظرفیت پزشکی رو زیاد می کنند. 


پ.ن. برای مامانم تعریف می کنم می گه ولش کن اخه تو که چیزی نداری تو کیفت.

پ.ن. اینقدر عصبانی ام اصلا حتی نمی دونم چی کار باید کنم!! هه.


نظرات 2 + ارسال نظر
شن های ساحل دوشنبه 8 آذر 1400 ساعت 09:28

برو استادت بگو با جزییات علتش هم بگو حالت هاش هم بگو مثلا اگه فحش داده یاشاخ و شونه کشیده یا هرچی...ولی اونی که آتیش گرفته بوده اون بوده بزار به اتیش گرفتنش ادامه بده...
و اینکه وسایل مهمت بزار خونه نه اوی کیفت ازت بدزدن دردسر میشه

نوشین دوشنبه 8 آذر 1400 ساعت 19:23

میدونم چه حسی داشتی
من بودم اتیشش میزدمم

دندان درد دارم نوافن خوردم
استا خوردم هنوزهیچی کاش دندونپنزشک بودین18

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد