Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

خوبه براش شعر ننوشتم

می دونی کیلگ، من یه زمانی واسه آدما شعر می نوشتم. یادش به خیر...

دیگه اوج احساسم رو که می خواستم برسونم شعر می نوشتم. که یعنی تو برام مهمی... من شعرت می کنم چون در واژه ی معمولی  نمی گنجی... به مناسبت های مختلف. تقدیم می کردم. شعرام رو پیشکش می کردم به آدما.

و واقعا هم کارم خوب بود به عنوان یک شاعر. اون قدیما دبیرستان و راهنمایی که بودم برای افرادی و با الهام از کسانی شعر نوشتم، که گذشت و اون ها چنان نا امیدم کردند از زندگی  که فکر کنم سوم دبیرستان بود که به خودم قول دادم دیگه برای هیچ احدی شعر ننویسم. پشت دستم رو داغ زدم رسما. احتمالا همون موقع ها بود. یا شایدم سال اول دانشگاه. یادم نیست درست.

ولی هرچی جلوتر می رم و بیشتر می گذره می فهمم عجب کار مشتی ای کردم. یکی از بهترین قول هایی بود که تو زندگی به خودم دادم.

اون زمان هایی که هیچی درست پیش نرفت و تهش فهمیدم شعرهام رو خرج آدم های اشتباه کردم، واقعا صادقانه حس می کردم بهم تجاوز شده. الان خیلی حس امنیت بیشتری دارم. تعداد بار هایی که قبلا این مکالمه ی ذهنی رو با خودم داشتم که "واسه این؟ این؟ تو واسه این شعر هم نوشتی؟ چه طور تونستی واسه همچین کسی شعر بنویسی؟" از دستم در رفته.. یا اینکه "لعنتی، چه طور تونستی همچین کاری با من کنی؟  من برات شعر نوشته بودم!"

خلاصه بعد از بستن این عهد، بار ها بوده که دلم قلقلک داده شده برای کسی شعر بنویسم و عهد شکنی کنم. هی به خودم گفتم کام آن این یه آدم دیگه ارزشش رو داره که قولت رو بشکنی! نباید که اینقدر تیره و تار باشی. نباید که به خاطر آدم های اشتباه گذشته فرصت رو از آدم های اینده گرفت قطعا هنوز کسایی هستند که بشه براشون شعر نوشت پس شعرش کن. ولی  بازم  لحظه ی اخر انصرف شدم و قولم رو به خودم یاداوری کردم. یه جاهایی رسما رو لب مرز مقاومت کردم. ولی  وقتی فقط یکم دیگه رفتم جلوتر به خودم نهیب زدم، بفرما دیدی؟ تحویل بگیر. نگفتم حتی اینم ارزشش رو نداره؟ تازه تو می خواستی براش شعر هم بنویسی. 


الان دلشتم فکر می کردم زندگیم خیلی وقته شده نهیب هایی از "شت باز حداقل خوبه براش شعر ننوشتم" ها.

البته هم چنان برای گل و سنبل و بلبل و پروانه شعر در می کنم، فقط دور آدما رو خط کشیدم. قرمز گردالی گنده.

هنوز که هنوزه افسوس یکی از شاهکار هام رو می خورم که تقدیمش کردم. دردش تا منتهای وجودم تیر می کشه... که چه جوری شعر به اون معرکگی رو تونستم تقدیم کنم به همچون آدمی. 

ازآدما ممنونم، چون هر روز بیشتر بهم ثابت می کنند تو این دنیا برای هیشکی نباید شعر گفت. نمی دونید چه حسی داره که شعرت رو حروم آدمای اشتباه کرده باشی. انگار یه تیکه از وجودت واسه همیشه کنده شده.


نظرات 1 + ارسال نظر
شن های ساحل سه‌شنبه 2 آذر 1400 ساعت 00:35

اگه درست یادم بیاد قدیم یکی دو تاشو اینجا نوشته بودی قشنگ بودن

ممنونم مهربان لطف توست...
اره، ولی اونایی که اینجا بود فکر کنم برای ادم ها نبود. اتفاقا همون چند تایی که اینجا نوشتم رو خیلی بیشتر دوست دارم برای کسی هم نیستند.
اون اشعاری که برای کسی نوشته شدند، همه شون قلبم رو تیره و تار کردند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد