Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

مردم عادی آسمون بی ابر پرستار های بی شعور

می دونید من روزی چند تا شرح حال می گیرم از کرونایی ها؟ حسابش از دست خودم در رفته.

داشتم فکر می کردم، با اینکه این همه زیادند چرا هیچ کدومشون جالب نیستند برام. هیچ کدوم شغل باحالی که من متاثر بشم ندارند.یا از یک مکان باحالی که ادمیزاد دو دقیقه خیال پردازی کنه نیومدند. حس می کردم ادم ها نکته های بیشتری برای اکتشاف داشته باشند ولی اینا بیش از حد شبیه به هم اند. بیش از حد.  داستان زندگی شون خیلی معمولی تر از معمولیه!

فقط یه خانومه هست، چارقد نماز گل گلی سفید داره و صورتش داخل اون چارقد گمه. مثل ننه نقلی ها! مادربزرگه. شده بیمار مورد علاقه ی این روزام. دوست دارم بغلش رو باز کنه بگه نوه ی گلم بیا اینجا. واقعاااااا گوگولیه و عاشقش شدم.

ولی بقیه خیلی خیلی خیلیییییی معمولی اند. یا خانه دار یا شغل ازاد. همه هم اهل و ساکن تهران.

یکی نیست مثلا بگه من کشاورزم. لوله می سازم. یا چه می دونم پرورش ماهی دارم! الکتریکی دارم.

دروغ می گن شغل هاشون رو؟ یا واقعا این همه آدم بی کاربی اتفاق  هست؟ ندانم. 

بالا سرشون که می رم اب هویج و اب میوه زیاد هست. واقعا گاهی اینقدری خسته ام  و ساعت ها زیر ماسک و گان و شیلد بودم  و در حال له له زدنم که وقتی رنگ نارنجی مایع داخل بطری رو می بینم فقط دلم می خواد بهشون بگم می دی منم دو قلپ بخورم؟ یا اینکه میشه منم بیام بخوابم رو تخت مثل شما ها؟

امروزم که کمک بهیار خاک برسر دستکش رو پرت کرد جلوم! قشنگ عین یه حالتی که جلوی سگ استخوان می ندازی. می خواستم مریض رو سونداژ کنم گرفت پرت کرد جلوم گفت خوبه عمل جراحی نمی خواهی بکنی. :)))) سر اینکه من بهش می گفتم باید دستکش استریل بدی به من وگرنه مریض عفونت می گیره. می دونید که کمک بهیار وظیفه اش هست که آماده کنه وسایل رو برای من و اون وقت من باید باهاشون کشتی بگیرم؟!! واقعا نمی فهمم چی پرستار ها کمک پرستار و کمک بهیار ها رو اینقدر بی شعور می کنه؟!!! حسودی می کنند؟ هرچی سطح درجه پایین تر شعور هم کمتر انگاری! دانشجو پرستاری ها و پرستار طرحی ها رو خیلی دوست دارما با هم رفیقیم. هنوز خبث طینت پیدا نکردند. ولی امان بر حال کسی که کارش به پرستار سابقه دار بیفته. فقط دلشون می خواد هجوم بیارند. 

فقط سر پرستارهاشون آدم اند. بقیه شون گاو اند. گاو. 

من اگه مسئول بودم می دیدی چی می ساختم. همچین با کمترین اشتباهی همه شون رو پرت می کردم بیرون از بیمارستان که بفهمند بیمارستان جای خالی کردن عقده های روانی شون نیست مخصوصا روی سر دانشجوی پزشکی که در حال اموزشه و هرچی ببینه ملکه ی ذهنش می شه مثل یک کودک نوپا. پزشک و پرستار و کمک بهیار هم نداریم. هر کی دیوونه بود می نداختم بیرون. این همه آدم بیکار هست. خوبه پادشاه سوئد نشدی! برای روح و روان خودم غم گونم که باید با این افراد سر و کله بزنم، من واقعا از وقتم استفاده ی خیلی بیشتری می شد بکنم. زندگی من خیلی بزرگ تر و ارزشمند تر از حد رفتار های سخیف ایناست. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد