Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

راند فرسایشی جوجه حنایی

پاهام درد درد درد درد می کنه... ساق پا.

بدنم کوفته تبریزیه،

فکر می کنم دیگه حتی نفسم به زور می آد و می ره،

 و حس می کنم تا اون نقطه ای که یه روز باطری ام تموم شه و جلو ی همه مثل یک شهاب بی فروغ بر زمین بیفتم (مدل تموم شدن شازده کوچولو) فاصله ی بسیار کمی دارم.

موقع ویزیت مریض ها پالس اکسیمتر بخش دست ماست. از صبح تا دو ظهر که کرونایی ها رو ویزیت می کنیم با استاد و رزیدنت، من هر چند مریض یک بار پالس رو روی انگشت خودم هم می گذارم. اعداد روش رو می بینم و وحشت می کنم. اعصابم خورد می شه. لعنت می فرستم. فاتحه ی زندگی رو می خونم.

گاهی اکسیژن خوبه در حد ۹۷ یا ۹۸ درصد، ولی ضربان قلب افتضاحه. قلبم مثل یک بچه ی یک تا دو ساله می طپه. معمولاعددی بین ۱۱۰ تا ۱۲۰. گاهی حتی بالای ۱۲۰. دائما. معادل کسی که داره ورزش می کنه در حالی که من آروم ایستادم و رو به غش هستم از شدت تنگی نفس و خستگی و ضعف.

امروز که پالس رو گذاشتم برای یک مریض، استادم پرسید به نظرت عددش بالا می آد یا پایین می ره؟ گفتم استاد با اختلاف مثبت منفی دو تا تغییر خاصی نمی کنه و همین طور هم شد. و خوشش اومد از پیش بینی ام و اضافه کرد وقتی ضربان قلب در حد نرماله یعنی پالس اکسی متر عدد تقریبا درستی رو نشونتون می ده. ولی وقتی ضربان بالاست یعنی بدن اکسیژن رو در حد طبیعی نگه داشته ولی به خرج ضربان بالا و وضعیت خوب نیست. و باید وایسید ببینید با ضربان طبیعی اکسیژن چند می شه. خب من اینا رو می دونستم اینقدری که روی خودم امتحان کردم. تجربی دستم اومده بود.

و خلاصه اینا رو که می گفت من هی حس می کردم یه چیزی تو گلوم داره سفت و سفت تر می شه. از زمانی که اینا گفت روی اعداد اون پالس اکسیمتر لعنتی حساس تر شدم. یعنی وقتایی که راند می کردیم هیچ وقتی نبود من این پالس رو بگذارم روی انگشت خودم و عدد ضربانش زیر صد باشه. تازه امروز که اکسیژن هم زیر ۹۵ بود. یعنی یه درجه افتضاح تر از چیزی که استاد گفت، حتی به خرج ضربان بیشتر هم اکسیژن به بافت نمی رسه. (عدد نرمال باید روی ۹۸ یا ۹۹ باشه و دیگه ۹۳ با اغماض کف حد نرمالش هست.) به خودم گفتم استاد اگه اینو ببینه چی می گه با شک به کرونا بستری می کنه و دلم خواست میتونستم این مشکل قلبم رو بهش بگم که نظرش رو بدونم. ولی بی خیال شدم.

می دونید، تنها امیدم اینه که استادی که عملم کرد گفت شش ماه آینده قراره وضعم اینجوری باشه و همینه که من رو وحشت زده تر نکرده. امید به اینکه درست خواهد شد. 

وگرنه من به نظر دارم تموم می شم. جسما و روحا.

لایف استایلی داشتم سالم تر از هر آدمی که فکرشو کنی و وضع اینه. هی. فکر کنم فقط بغل مادربزرگ دوای حال این روزای من باشه. دلم می خواد یه جوجه ی زرد طلایی بودم، می رفتم زیر بال های مامانم خانم مرغه، توی تاریکی و گرما تا آخر دنیا چشمام رو می بستم.


پ.ن. و حتی می ترسم کرونا باشه و گذاشته باشم به حساب این بدبختی. مشکل یکی دو تا نیست.

پ.ن. جوجه ها وقتی مریضند معمولا همین جوری می ایستند یه جا و چشماشون رو می بندند بدون حرکت. بعد اگه بگذاری شون تو افتاب در همون حالت خوابشون هم می بره گاهی سر و گردنشون می افته تعادل بدنشون رو از دست می دند. یاد کسی نمی اندازه شما رو؟

داغونم از نظر روانی این روزا. داغونم. از عالم و آدم بدم می آد. حالم از همه به هم می خوره. زندگی نمی کنم. نمی فهمم چی کار می کنم کلا. نمی تونم فراموش کنم. همه برای من یه گلوله ی مشکی  اند. 

نظرات 1 + ارسال نظر
نوشین چهارشنبه 17 شهریور 1400 ساعت 13:15

کیلک ناراحت نشو کرونا نیست حیف خودمم دلم میخواد جوجه زرد کوچلو باشم تا مامان مرغه که ارامش میده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد