Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

عزرائیل و عمو ها

راستش یه عموی دیگه ام هم داره می میره.

امروز فهمیدم! یعنی دقیقا  الآن. 

می گن کرونا گرفته. ولی خب سالهاست بیمار زمین گیر بود و اصلا من مطمئن نیستم کرونا باشه چون بدون علائم یکهو از هوش رفته. ندیدم کرونا اینجوری یک روزه حاد بروز پیدا کنه.

و انتوبه شده.

و زندگی زیباست.

ما که دیگه با هم شوخی موخی نداریم، من خودم ای سی یو بودم و هستم هر روز، هزار تا مریض این شکلی داریم. دلم نمی خواد به خودم دلخوشی بدم، این دیگه عمرا بر نمی گرده. (ولی خودمونیم هنوز ته دلم یه امیدی دارم که بیام براتون بنویسم، دیدید گفتم بر نمی گرده ولی در کمال ناباوری برگشت؟!)

یک بار با مگوریوم حرف می زدیم، می گفت از کل آدم هایی که توی این دو سال داخل ای سو یو به خاطر کرونا انتوبه کردم، فقط یکی رو تونستم اکستیوب کنم و بفرستم خونه. بقیه مردند.

مردم عادی نمی دونند که، ولی ما ها که دیگه دستمون اومده وقتی می گن انتوبه، یعنی طرف رو باند پروازه و رسما داره غزل رو می خونه و کم کم باید خداحافظی کرد و دل کند.

مامانم که شدیدا پر حرف شده. اول اومد خبر رو به ماها داد و الان اینقدر داره حرف می زنه من یکی در مخم نمی گنجه!

بابام هم که داره پر پر می زنه و هنوز خونه نیومده ببینمش و البته این فکت هست که دعوای بسیار بسیار شدیدی با این عمو داشته و مدت هاست با هم یکی به دو دارند و قهرند و این بیشتر اذیتش می کنه. ولی ناموسا من واقعا حال افسردگی اش رو ندارم. دوست ندارم غمش رو ببینم. 

این قدر که زیبا مادرم این خبر رو به من داد... من که احساس خاصی ندارم. نشستم به هندونه خوردن. البته هندونه رو دوست ندارم و خیلی کم پیش می آد در حال هندوانه خوردن باشم. ولی بهتر از هیچیه!

ایزوفاگوسم که اپکس بازی می کنه. 

مرگ اون عموم. عموی اولم که به نوعی عشقم بود در فامیل... و بعدش مرگ دوستم... و موشک باران کردن هواپیما... چنان حفره ای توی قلب من گذاشت، که واقعا الآن واکنش خاصی دیگه به هیچی نمی تونم داشته باشم. به خدا که ناراحت نیستم.

دارم فکر می کنم... بمیره. خب چی میشه. هیچی. دوباره زندگی ادامه پیدا می کنه. و تازه به خاطر زمین گیر بودن این عمو من از زمانی که یادم می آد و در خاطراتم عقب می رم از کودکی منتظرم ببینم کی می  میره. بعد چند روزم همه یادمون می ره دیگه! 

جالبه دقیقا امروز وسط بخش ent داشتم به این فکر می کردم که ما جزو خانواده های خوش شانس بودیم که مرگ فامیل نزدیک نداشتیم بر اثر کرونا.

دیگه نیستیم.


پ.ن. عمو جان. بجنگ. هرچند می دونم خیلی زجر کشیدی ولی اگه فکر می کنی هنوزم ارزشش رو داره بجنگ. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد