Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

بیمارستان دوباره .. گذشتن و رفتن پیوسته

دیشب حالم بد شد. دوباره برگشتم بیمارستان.

تنگی نفس شدید داشتم. درست مثل قبل از عمل، با این تفاوت که اون زمان قلبم شروع می کرد تاکی کارد شدن تا این تنگ نفس جبران بشه، ولی حالا که عمل شده، این مکانیسم قلب از دست رفته. پس من به مدت دو ساعت تمام گویی وزنه ی پرس گذاشتند روی قفسه ی سینه ام و می گویند زیرش نفس بکش. و قلبم هم برای خودش ول معطل که عخی نمی تونی نفس بکشی؟ اشکال نداره ولی منم نمی تونم دیگه تند تر بزنم کمکت کنم. همینه که هست.

تو بیمارستان تراسه گرفتم، این تراسه تو گویی که اصلا به کفشش بود، نبود! من فقط یک لحظه قبل اینکه تراسه را از من بگیرند نگاهش کردم،  دریغ از یک موج پی! با خودم گفتم خاک عالم، بلوک قلبی کامل شده بدبخت شدم. بعد رزیدنتی که ویزیت می کرد تو اورژانس می گفت نه تراسه خوبه مشکلی نیست! من نمی دونم این سال چند بود ولی حداقل سال سه رو بود چون اکو می کرد و اینقدر بی سواد! گفتم دکتر جسارتا، این چیزی  که من می بینم تیپیک هارت بلاکه اونم احتمالا ونکه باخه؟ (یعنی عاشق اینم همه ی بیماری ها رو خودم اولین نفر قبل تایید رزیدنت و استاد و فلو روی خودم کشف می کنم.) نگاه کرد، رنگ از رخش پرید، رفت پیش فلو. فلو گفت اره شاید ونکباخ باشه!! حالا فلو گیج اون وسط که اصلا شاید کرونا داشته باشه ببریم سیتی یا شاید امبولی باشه ببریم سی تی انژیو! بهش می گم خانم دکتر فلو عزیز من این حالت رو به صورت مزمن داشتم سال ها کرونای چی پی تی ای چی من دو روز پیش پی سی ار دادم! هیچی دوباره منو سوراخ سوراخ کردند دی دایمر بفرستند. مثل اسکلا یه عالمه اشعه گرفتم که خیالشون راحت بشه کرونا نیست چون امکان داره از دو روز قبل تا حالا کرونا گرفته باشم!

بعد دیگه دیدم اینا منیج کردن بلد نیستند پیام دادم استادی که عملم کرد، جواب داد اکسلریتد جانکشنال ریتم گرفتی (و حال کردم با وجود خودم چون از قبل به مامانم گفته بودم این ریتم جانکشناله و دهلیزی یا بطنی نیست) واینکه اتروپین بزن خوب میشی. بدبختی من تازه از اینجا شروع شد. از جایی که قرار شد اتروپین بزنم. یه پرستار مرد اومد، دست چپم رو سه بار سوراخ کرد رگ پیدا نکرد در عین حال که من دارای دست لاغر و بسیار خوش رگ هستم. بعدی اومد زد دست راست روی مچ نتونست رگ بگیره به زور اب مقطر پوش کرد زیر جلدم بی عرضه اینجا بود که دیگه داد و هوار و گریه ی من شروع شد این قدری که به من امپول زدند و یک رگ نتونستند بگیرند. کل بیمارستان جمع شده بودند دورم، منم می گفتم دیگه نمی خوام کسی رگ بگیره می خوام همین الان برم. لابد همه با خودشون می گفتند این یارو دیوونه است ولی دیگه تحملم رفته بود. یاد این بچه کوچولوهایی که کموتراپی می شن و رگ سالم نمی مونه براشون افتاده بودم در یک روز شش بار رگ گرفته بودند و رگ هام به فنا رفته بود. دستام کبود خونین مالین منم گریه و داد که من دیگه نمی مونم. خلاصه از دست درد مردم. چند تا از رزیدنت ها هم طبق معمول اومدند بالای سرم که تو چه جور پزشکی هستی؟ که منم گفتم به کسی مربوط نیست من از سوزن و امپول بدم می اد و فوبیا دارم به سواد پزشکی ام ربطی نداره و خیلی هم پزشک خوبی هستم ونکباخ رو حتی بهتر از سال سه ی شما تشخیص می دهم، و دیگه تهش با خواهش و تمنا اتروپین زدم، تراسه مثل اینه صافه شد و ساعت سه نصفه شب برگشت کردیم خونه.

ولی من دستی دارم الان... انگاری خود لورنت ومپایر ازش تغذیه کرده. از آرنج تا مچم کبود و قرمز شده.

تنگی نفسم کماکان پا برجاست.

استاد گفت از عوارض ابلیشنه. پاشو ورزش کن هر وقت اینجور شدی. 

احتمالا قهرمان المپیک از من در می اره بزرگوار.

دعا کنید دیگه بیمارستان برنگردیم. بچه ها واقعا برای من روح و روان باقی نمانده. من از این مناظر موجود به شدت ضعیفی هستم. دیگه کشش ندارم. حاضرم دیگه هرچی شد چشمام رو ببندم صبر کنم تا قلبم بایسته تا اینکه بخوام دوباره برم بیمارستان امپول بخورم و رگ بگیرم. من قدر تمام عمرم (اصلا تو عمرم نه امپول زده بودم نه خون گرفته بودند این قدر من می ترسم) این مدت امپول و انژیوکت و سرم خوردم. واقعا نمی تونم دیگه. نمی تونم. توان ندارم برای پیگیری بیشتر. این قلب نباید دستکاری می شد.


پ.ن. فقط دیشب یه چیزی مثل هلو به من ثابت شد. من با سوادم. و پزشک با سوادی می شم. و خوشحالم که گل لقد نکردم این مدت! حال کردم با اصل وجود خودم، درسته که قلبم درب و داغونه ولی مغزم حسابی سر جاشه، بی خود نیست که قلب رو نوزده گرفتم. 

نظرات 3 + ارسال نظر
شایان شنبه 23 مرداد 1400 ساعت 15:14

چه رفیق نامردیم، اصلا نمیدونستم عمل کردی

وقتی نیستی می ری کهکشان راه شیری دیگه اینجوری میشه دیگه. :دی
در عوض خودمو پیش بقیه وبلاگی ها حسابی لوس کردم خیالت راحت،
به نظر نازم هنوز خریدار داره.

شایان شنبه 23 مرداد 1400 ساعت 21:50

ازشون تشکر میکنم بابت خرید نازت، تو شادیاشون جبران کنیم:دی

حس میکنم کامنت بازی جواب نمیده، باید دوتا کمپوت سیب بخرم بیام خونه تون

ژنرال یکشنبه 24 مرداد 1400 ساعت 18:13

موبیتز تایپ دو!
مگه این نبود که فاصله پی آر گرجوئلی افزایش پیدا میکرد تا بالاخره یه دونه رو جا مینداخت؟!
همه اش یادم رفته!!
فقط میدونم خوب خوب میشی..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد