Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

اضطراب جدایی

و می دونی من گاهی برام خیلی مهم می شه که یک سری از هفته های عمرم کاملاااااا پرفکت باشه و ذهن و جسم و روحم درگیر هیچی نباشه تا بتونم حداکثر خروجی رو از خودم بگیرم.

مثل هفته های امتحان های مهم،

یا مثل فرصت هایی که دارن تموم می شن.

و انگاری کاینات هم با من لج می کنه ببینه کدوم هفته ها مهم اند یهو از ده جهت تروما به من وارد کنه!

این هفته، هفته ی درس خوندن و تمرکزو تفکر من بود! باید پرفکت می بود.چون باید کم کم از این بخش برم و اینقدر برام مهمه  این هفته های آخر در چشم اساتید بدرخشم که حد نداره و بعدا افسرده اش خواهم شد اگه غیر این بشه و حس کنم اون جور که می خواستم نگذشته.

بعد فکر می کنید  یهو چی از آسمون می باره؟

ده تا کشیک!!!

کار اداری!!

اولتیماتوم پیگیری نمره ی امتحان قبلی!!

جلسه ی وزارتخونه!!

مشکلات لیست اموزش!!

گروه بندی داخلی!!

کوری چشم!!!

قلب دیوونه ی آب روغن قاتی کرده !!

دز دوم واکسن!!

دعوای دوستم با خانواده اش و حال خرابش!!

اعلام جواب امتحان!!

و خب منم که مرد مدیریت روز های سخت. دارم دیوانه می شم.

الآنم که این پماد داره چشمم رو می خوره و حل می کنه تو خودش، و شدیدا آرزوی مرگ دارم. می تونم خودم رو بکشم. 

من واقعا این دز دوم رو کجای دلم بگذارم. قرار نبود... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد