Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

وصل پروانه

غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه

که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند


این شعر حافظ، به طور ویژه من را یاد پدرم می اندازد. نمی دانم چرا وقتی می خوانمش، حس می کنم پدرم به هر نحوی دیگر کنارم نیست و شاید مُرده است. و اینقدر تا عمق وجودم تیر می کشد و می سوزد که در وصف کلامم نیست.

آن طور که در یادم هست، اول بار مسبب آشنایی من با این شعر پدرم بود. او شعر را برای من نخواند. نوشت... با دست خط بزرگانه ای که همیشه دوست داشتم یک روز دست خطم مشابه او شود. یادم نیست، فکر می کنم داشتم از او می پرسیدم در متنم چه باید بنویسم؟ شاید هم خودکاری نو خریده بودیم و می خواستیم جوهرش را به اتفاق ازمایش کنیم. او هیچ نگفت و روی یکی از خرده کاغذ هایی که احتمالا کاغذ شارژ ساختمان بود، این بیت را نوشت. یا این طور به من گفت :"بیا این را بنویس." آن زمان، دورانی بود که هر دویمان خسته و افسرده بودیم و هر کداممان به شیوه ی خودش سعی می کرد در باتلاقش سریع تر غرق شود و تمامی دست های کمک را هم از بیخ قیچی کند. دوست داشتیم خوی مریضمان را تقویت کنیم... آه که افتادن دو آدمیزاد احساساتی به جان احساسات یکدیگر تماشایی ست.

که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند..

که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند..

که این معامله.... تا صبحدم..


امروز حال مادرم از شنیدن خبر مهاجرت فرزندان دو قلوی همکارش به کانادا در سن پانزده سالگی دگرگون بود. دست خودش نبود، باورش نمی شد همکارش دو سال است دو قلوهای پانزده ساله اش را ندیده است. هر کار می کردیم بالاخره باز یک طور کلافه ی صحبت باز می گشت روی "عجب آدمی... بچه را چه طور فرستاده؟ چه طور طاقت آورده؟ چه طور اطمینان کرده؟ چه طور توانسته؟ اخر این ها فقط پانزده سالشان بود." دلش ریش بود..


من هم از همان روز که پدرم شعر را نوشت، هر بار که این بیت را دوره می کنم، حالم ناخوش تر می شود. ته گلویم به زق زق کردن می افتد و دستان پدرم در پستوی چشمانم جان می گیرند و حرکت می کنند و شعر را می نویسند. در تاریکی شب با خودم فکر می کنم، از وصل ما چه قدر باقی ست؟ چند آغوش؟ چند سال؟ چند ماه؟ چند روز؟ چند طپش؟ چند دم؟

هیچ وقت نفهمیدم، بالاخره این شمع است که تا صبح خاموش خواهد شد یا پروانه است که تا صبح در اتش خواهد سوخت؟

به شب خودمان فکر می کنم، که تا صبحدم نخواهد ماند..

من آن صبح را، اگر روزی بیاید دوست ندارم. کاش این شب یلدایی باشد. صدای خر و پف های شبانه ی پدرم مرا از فکر و خیال بیرون می آورد. چه قدر دوستت دارم که خر و پف می کنی پدر من. می خواهم بدانی دوست دارم تا آخرین لحظه با همین لالایی صدای خر و پف هایت به خواب بروم.


پ.ن. مژدگانی مژدگانی...  وبلاگ حاضر یاقوتش را گم کرده. به هر کسی که نشانی از یاقوت گم شده بیاورد، مژدگانی درست حسابی داده می شود.

نظرات 1 + ارسال نظر
دال دوشنبه 27 بهمن 1399 ساعت 10:17

حالا که صبحت از شعر و یاقوته، شعری از عنوان ایّام شباب یادم اومد که بسیار دوستش می‌دارم (البته شما به خودتون نگیرید):

یاقوتِ لب لَعل تو مر جانِ مرا قوت
یاقوت نَهَم نام لب لعل تو یا قوت؟
قربان وفاتم / وفایت به وفاتم قدمی نِه
تا بوت مگر بشنوم از رخنۀ تابوت

استااااد
بح بححح ازین ورا منور فرمودید..

اتفاقا همین چند روز پیش بود حس کردم دیگر از عادت پیله تنیدن شما خسته شدم (خیلی نیستید) و با خودم شرط بستم به محض اتمام ازمون اسفند یحتمل با قمه حمله ور شوم به سوی پیله ی مبارک. هرچند می دانم زود باز کردن پیله ی پروانه ها تبعات جالبی ندارد و امکانش هست مثل شفیره ی بد قواره ای بیرون بیفتید و نه حال پرواز داشته باشید و نه خورد و خوراک و پس بیفتید بلا به دور، پس توصیه ی اکید می کنم خودتان با زبان ادمیزادی پیله را کم کم رها کنید ما دلمان تنگ است همی.

عرضم به حضورتون،
زدید تو خال.
بنده عاشق این شعر هستم. خوشحالم که شنیدید. ثابت می کند در یک تیم هستیم و بنده استادم را درست انتخاب فرمودم. به هر حال هرکسی به مقام عشق بازی با این شعر نایل نگشته است.
هر بار می خوانمش اسم شاعر را سرچ می کنم (مثل الان) و حداقل پنج دقیقه ای مخ شاطر عباس صبوحی را ستایش می کنم. چند وقت پیش هم برای فرد مرجان نامی فرواردش کردم. :دی

حالا بگذارید بگویم کیفور تر شوید و یاد ایام شباب کنید،
کلمه ی اول بیت را مرجان بگذارید لذت بیت به صورت تابع نمایی بالا خواهد رفت. امتحانش کنید:

مرجان لب لعل تو مر جان مرا قوت
یاقوت نهم نام لب لعل تو یا قوت؟
قربان وفاتم به وفاتم گذری کن
تا بوت همی بشنوم از رخنه ی تابوت...!

و خدا می داند عجب تلاشی کردم این شعر را توضیح بدهم به افراد ولی خیلی موفق نبودم. خودشان باید بفهمند..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد