Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

چون کیسه له کانیش د فرن


چون من نصفه شبی احساساتم حسابی قلمبه شده، و راهکاری به جز به هم ریختن جعبه های یادگاری به دنبال جست و جوی بلوط هایی که احتمالا بالای سه سالی عمر دارند و فقط به یک دلیل ذخیره شون کردم، نداشتم.
چون اولین کسی بود که بهم یاد داد بلوط رو می شه گرفت رو آتیش و خورد!
چون بله من سنگ نیستم و بنده هم محض اطلاعتون بلدم قلب بکشم!
چون هنوزم قراره یه روز شراکتی راننده اسنپ بشیم!
چون درخت های خرما پنیرنخل دارند!
چون لودر ها قشنگ اند!
چون میشه تا شونه تو چسب مزدا باشی و بازم پیام جواب بدی!
چون چند روز پیش خواستم برایش بنویسم لعنت به حافظه ات که هنوز میتی کومان رو یادشه! یا لعنت به مال من که اینقدر همه چیز زود مثل الکل ازش می پره!
چون عشق به مرغ و خروس و پرنده و سگ و گاو رو درک می کنه!
چون از انواع گل های کوهی عکس می گیره و به اشتراک می گذاره و برخلاف دور و بری ها هدفش تنها چیزی که نیست شو آفه!
چون می آد مسابقه ی کی با شلختگی هاش مادر خانواده رو دق می ده برگزار کنیم!
چون شدیدا حوصله ی ترجمه ی لری داره و باید به عنوان نسخه ی محلی گوگل ترنسلیت استخدامش کنن!
چون بر خلاف اکثر بچه ها از لهجه اش گریزون نیست و بهش می باله و یه کار می کنه حسرت زده ی محلشون بشی!
چون به خاطرش شلوار کردی خریدم! دو تا! و هیچ کس اینور نفهمید چی شد که یکهو منی که اسپورت پوش بودم، شدم شلوار کردی پوش! و هنوزم هر کی منو می بینه می گه، باز تو اینت رو پوشیدی؟ ؛₩
چون خفن ترین صدای هفت عالم رو داره و همه رو با صداش تور می کنه و بد به حال اونایی تون که نشنیدین!
چون خوف ترین مدل ابروهای جهان رو گرو گرفته!
چون می دونه تو قبرستون بستنی خوردن یعنی چی!
چون به من فحش یاد می ده و کلاس چگونه زورگویان را سر جای خود بنشانیم  برگزار می کنه!
چون معلم چگونه زیر پوستی حرص بقیه را در آوریمش بودم!
چون استعدادی خدادادی توی جوک و فحش آناتومیکال ساختن داره!
چون میاد اتئیست و ضد نظام باشیم!
چون من رو اول بار فن مهدی موسوی کرد!
چون برام روباه شکار می کنه و دمش رو غنمیت نگه می داره تا یه روز خیلی دوری که شاید هم دیگه رو ببینیم!
چون جزو معدود کسایی بود که فهمید غریبی می کنم و خودش می آورد رمز مطلب می گذاشت جلوم!
چون یادم داد حداقل تو بلاگ اسکای غریبه و خجالتی نباشم و یه تنه تخم کفتر رو خوروند به من!
چون بلده نقاشی های کارتونی پیکاسویی بکشه و مایی که بلد نیستیم رومی بخشه!
چون بیشترین بازدید وبلاگ به وبلاگ رو روانه می کرد اینجا!
چون وقتی نیست و می خواین سراغش رو بگیرین می آیید از من می پرسید و هل یس این واقعا حس خوبی داره! 
چون تو زلزله می آد شماره می فرسته و می گه اگه مردیم...!
چون از هم قول گرفتیم هر کی زود تر مرد سر سنگ قبر اون یکی چی بنویسه! (و مدیونید اگه فکر کنید یادم نرفته کدوم شعر بود؟!)
چون دیده بودم تو اینستا  این مدلی می نویسند و حس می کردم بسیار کار لوسیه ولی الان که وسط نگارش این اثرم داره خوش می گذره! شاید شمایی که فکر می کنید لوسه هم باید یه روز امتحانش کنید.
چون ثابت میکنه دوستی های مجازی، مال تو فیلما نیست و می تونه بتنی تر از دوستی های فیزیکی باشه!
چون ثابت کرد منم می تونم با هم سن و سال خودم رفیق بشم و نه همیشه با ده سال بالاتر!
چون حقایقی رو باهاش در میون گذاشتم که عمرا حتی تو مخیله ام با  دوستی از دنیای اینور مانیتور بیان کنم!
چون ببعی دله و ببعی دل ها رو دوست داره!
چون یه جمله از محمود درویش رو با هم به دیوار اتاق آویزون می کنیم!
چون اگه بهش بگی موهام سفید شده، می گه مگه تو موهای منو ندیدی؟
چون یه عاشق پیشه ی تمام عیاره!
چون خود امیده، و برای بار صد هزارم روی دیوار اتاق، رنگ سفید روغنی می ماله!
چون "فلورنتینو آریثا در حالی که روی اسکله قدم می زد و این افکار را در ذهن می پروراند، دچار خشمی ناگهانی شد و زمزمه کرد: انگار قلب من، بیشتر از یک فاحشه خانه اتاق دارد"!
چون اولین کسی که صداش زد فلور من بودم!
چون اولین کسی که بهم گفت دم فرفری اون بود!
چون عدد هفت و هفده رو دوست داره!
چون به هواکش و تهویه و کانال کولر و فلامینگو و خرس قطبی علاقه ی زاید الوصفی داره!
چون امروز هفت بهمنه و شاید دیگه هیچ وقت فرصت به این خوبی گیرم نیاد تا بنویسم...!
و چون در بیان احساسم ناتوانم ولی حس بی نهایتی دارم.
و چون شاید باورتون نشه چون خودم هم باورم نشد، ولی تقریبا هفت ساله با هم دوستیم...! 
و نهایتا، چون اگه بخوام بنویسم، حالا حالا ها تموم نمی شه و کم کم به جایی می رسه که دیگه بقیه نمی فهمند!
تولدت مبارک.
به تاریخ آخرین سال قرن، عشق سال های کرونا،
کیلگارا، اژدهای باسطانی، تهران، ایران.

شهریار گفت: "شما مثل روزهای اول من و روباه هستید. او آن وقت روباهی بود مثل صد هزار روباه دیگر. اما من او را با خود دوست کردم و او حالا در دنیا بی‌همتاست..." در نوع خود، بی هم تاست.

نظرات 12 + ارسال نظر
Zal سه‌شنبه 7 بهمن 1399 ساعت 03:00

تولد شایانهه
تولدت مبارک فلور، آرزوی کمالات لایتناهی و عزت و سلامتی و فلان و بیسار دارم برات. 3>

*چون لاک‌پشت‌ها هم پرواز می‌کنن؟ برگهایم!

بله. دقیقا. شما هم تو تیم خودمونی پس.

شایان ببین یادت نره کی برات تبریک تولد جمع می کرد ها و پارتی وبلاگی می گرفت.
+ این یکی.

ژنرال سه‌شنبه 7 بهمن 1399 ساعت 08:41

سلام.
متن ذی احساسی بود.
چند قسمتش واقعا به دلم نشست؛ عبارت "عشق سال های کورونا " از خودته یا وامداری؟!
راستی چرا تهران رو "طهران" نمینویسی؟!
آخه باستان رو "باسطان" مینویسی!!

اوم. بله در کمال صداقت اعتراف می کنم پنجاه درصد حقوق عبارت "عشق سال های کرونا" مال خودمه و پنجاه درصدش مال یکی از دوستام که دیگه سر ماجرایی هم راهمون از هم جدا شد و الان که یادش افتادم خیلی بار منفی داشت برام، چون خیلی دوستش داشتم ولی جدا شدیم.

می دونی حس "ط" نوشتن لحظه ایه. باید حسش بیاد! اینجا نیامده بود خب ژنرال.

شایان سه‌شنبه 7 بهمن 1399 ساعت 09:12 http://Khalikhalikhali.blogsky.com

فکر کن صبح روز تولدت بیدار شی و اولین چیزی که بخونی این حجم احساس باشه
از اینجا تا خودِ برج میلاد قلب قلب قلب قلب

صدای قلبت از نوک خود برج به گوشم می رسه و بعد دچار پدیده ی داپلر می شه و اکو اکو اکو می کنه. (قلبت در گوشی به من می گه پیر شده ها، دیگه نا سلامتی بیست و چهار سالشه! قلب تنها چیزیه که پیر شده ش شرف داره.)
هاها. خیلی مخلصیم خلاصه.

شایان سه‌شنبه 7 بهمن 1399 ساعت 09:51 http://Khalikhalikhali.blogsky.com

پتوی کله قویی زیرشونه یا توهم زدم؟؟

زدی تو خال خود خودشه.
من و محبوبم هیچ وقت از هم جدایی نمی پذیریم.
نذاشته بودم عکسش را قبلا؟

morad سه‌شنبه 7 بهمن 1399 ساعت 15:31

کیلگارا وای چقد ولخرجی کردی!!!!
باورکن به هرکی بگی این پست میخوای یا 10 تا شمش طلا احتمالن میگه این پست میخوام
آفرین باور کن سنگ تموم گذاشتی
حتی مجنون با این همه دیونه بازی هاش نتونست اینجوری واسه لیلی سنگ تموم بذاره
دمت گرم ... منم به دوستت تبریک میگم هرچند از شلوار کردی متنفرم

دیگه هنر ما اگر باشد همین رام کردن واژه هاست، پس هر آنچه در چنته داریم خرج رفاقت می کنیم. همچو فرهاد بود کوه کنی پیشه ی ما... :)))
شلوار کردی، خوبه واقعا یه بار از طرف انجمن شلوار کردی دوستان امتحانش کن.

+ این دو تا.

morad سه‌شنبه 7 بهمن 1399 ساعت 15:33

فقط معنی این عبارت رو نفهمیدم
چون کیسه له کانیش د فرن!
یعنی چی!؟

عبارتی لری،
به معنای
"چون لاک پشت ها پرواز می کنند."

این عبارت واسه ما خاطره انگیز بود، برای همین نوشتم... معناش زیاده ولی تو ذهن خودم.

شایان سه‌شنبه 7 بهمن 1399 ساعت 20:28 http://Khalikhalikhali.blogsky.com

@morad

مراد داداش، این پسته رو میفروشیم بهت به یه شمش.
من و کیلگ هفتاد سی تقسیمش می کنیم میزنیمش به زخمی چیزی

بیا. فروخت به چوخ! :دی بزرگوار حداقل بذار جوهرش خشک شه. :)))
این موجود بیزینس من می شه تهش ببین کی گفتم.
و یه روز هم از همین صاحاب خونه ها می شی کادویی که گرفتند رو تو مهمونی می برند واسه نفر بعدی. :)))
حالا ولی باید ببینم چه قدر مزایده می گذارند شاید سرقفلی ش رو فروختم.
بعد سی تا سهم منه؟ کم نیست؟ خب من نوشتمش.

عربگری سه‌شنبه 7 بهمن 1399 ساعت 22:29 http://www.chess17.blogsky.com

سلام
بازم بعد از سالها یادت و یاد وبلاگت افتادم
شاید!
چون تولدت بوده و منم ناخواسته با برخی ها در گوشه گوشه های دنیا حس تله پاتی عجیبی دارم و اتفاقا کمی مثل تو می اندیشم شاید هم دقیقا مثل تو

گفتم ببینم همچنان می نویسی یا نه
درس ت تموم شد دکتر شدی بیاییم پیش ت یا نه
یادت هست قرار بود بعد از اینکه علم ت زیادتر شد یه روز از فرضیه داروین در مناظره با من دفاع کنی؟
...و...

میگم دقت کردی که انبوهی از جماعت مایه دار هستند که هیچ چیزی بلد نیستند بنویسند سالی 50 صفحه می نویسند اونم به زور ماهها تلاش و کپی کاری و مهندسی ساز
بعد اونو میدن انتشارات و به زور پول شون هی پول پارو می کنن؟!
نتیجه ش هم میشه به بیراهه کشوندن این ملت
ولی ماها چی؟
من چی؟
توچی؟
خیلی های دیگه چی؟
هیچ چی
فقط خواستم بگم اصلا تا حالا تو هم به اینا فکر کردی که اون جماعت اصلا هنری ندارند ولی از نداشته شون پول پارو می کنن ولی ما از داشته ها مون نه؟
اینهمه سالها گذشتند و اینهمه نوشتیم
اطرافیان میگن تراوشات شما به هیچ دردی من الدرود نمی خوره و برامون نون و آب نمیشه

من تا سالها قبل از اینکه وبلاگ تورو ببینم تا اون وقت همه مطالب سرسام آور وبلاگ های بیشمارم رو کتابی و با فکر و زحمت بسیار زیاد می نوشتم و به شب نکشیده با صدها کامنت و دنبال کننده، همه شون توسط فتا عین آب خوردن فیلتر و اصلا مسدود میشد

از تو یاد گرفتم که میشه محاوره ای هم نوشت
رفتم تلگرام و دیگه شروع کردم اینجوری نوشتن طوری که حالا وقتی نامه اداری هم می نویسم می بینم محاوره ای شده!
محتوای مطالبم در تلگرام شاید از کل انتشارات امیرکبیر، بیشتر باشه ولی یک ریال ازش درآمد نداشته ام

اینو میگن عشق به نوشتن به خاطر دل خود
به خاطر دل اونایی که حس می کنی حس ت می کنن
کار ت چیز دیگه باشه ولی نوشته هات یه چیزای دیگه

در هر صورت آرزوی سلامتی و شادکامی برات دارم و تولدت رو تبریک میگم اگه تولدت باشه

نمیدونم بار بعدی چند سال دیگه به وبلاگ سرشار از احساس و هنر و خلاقیت غیر تکراری ت سر بزنم

نیستی ولی اگه یه وقت خواستی طرف تلگرام هم بیای @arbalg خود خودمم شدیدا
اقلا در اونجا میتونی آدرس مطب تو بذاری شاید اومدیم برای ویزیت شدن

به به عرض سلام ارادت.
تولد خودم که نیست رفیق شفیقم هست، ولی فرقی نداره کاملا خوشحالم دوباره متولد شدیم با این کامنت شما. یاد ایام به خیر..

اتفاقا منم همین چند وقت پیش از سر یاد کردن، به چند تا از وبلاگ ها سر زدم ولی پیدات نکردم عربگری جان. مرکز تحقیقی ایکس که خالی شده بود... دیگه وبلاگ نیستی؟

حالا جالبه شما می گی ازمن یاد گرفتی، اینور خودم مشکل دارم با محاوره نویسی این جوون ها هی مسخره ام می کنند می گن مثل بابا ها پیام می دی چرا؟
خوشحالم که باعث تغییر مثبت شدم.

عرضم به خدمتتون اون جوجویی که سال های قبل دیدی، الان یه سال شیشی پزشکی دم بخته. :))))
نه هنوز تا مطب زدن فاصله دارم ولی کلا اقا جان تنت به ناز طبیب نیازمند مباد شما.


فرضیه ی داروین رو یادم هست بحث داشتیم چه بحثی. یادمه قبولش نداشتی درسته؟ بعد من می خواستم ثابت کنم که قبولش کنی؟ درست یادم مونده؟ عجب حال و حوصله ای داشتم یادم هست سطر ها برات تایپ کردم و تهش نتونستیم هم رو راضی کنیم.
باورت می شه الان دیگه کلا از فاز مباحثه کشیدم بیرون، که کلا خطرناکه دارم به سمت احمق شدن پیش می رم. ولی اصلا و ابدا حال و حوصله ی بحث کردن با هیشکی را ندارم دیگه. حس می کنم دنیام خیلی جداست. خیلی راحت باور های خودم رو دنبال می کنم بدون در نظر گرفتن دیگران. نمی دونم حالا تغییر مثبته یا منفی!


راستی اره تلگرامی نیستم زیاد، دوستش ندارم. منتها شنیدن اینکه یک مجرای جدید پیدا کردی که ارامش بخشه برای منم نوید بخش امید و شادی هست. چند تا فالو داری؟ :)))) اگر به دنیای وبلاگ باز گشتی حتما برایم ادرس بفرست دنبال می کنم.

ببین به نظرم می تونی تلاش کنی اگر واقعا تمایل داری از نوشتنت پول دربیاری، ولی بله باید بال قلمت رو بچینی تو این مملکت اگه هدف کسب درامده. انتخابش با خودت..

زود به زود سر بزن. سال چیه. :)) شاید فردایی نباشد ضمنا ما دلمون تنگ می شه.
سلامت باشی و شاد و خوش و خرم و برقرار...

+ این سه تا.

morad چهارشنبه 8 بهمن 1399 ساعت 19:39

کیلگاراخان عجب تشبیهی کردی!
بابا فلورنتینو شبانه روز مشغول گائیدن دخترا و زنان شوهر دار آمریکای لاتین بود باور کن اگه دکتره نمیمیرد فلورنتینو رسیده بود به برزیل و آرژانتین و داشت بکوب زن و دخترای این منطقه هم می گایید!
یعنی شایان بلا به دور ( سرخود ویاگرا ) هس و بکوب در حال گاییدن مملکته!
ای بابا عجب قدرتی داره

من کتاب را نخواندم. فیلم هم ندیدم.
منتها حتی بیشتر از حتی کتاب خوانده ها به چند تا از دیالوگ های کتاب ارادت شدید داریم، مثل همین که نوشتم.
حالا این فلور ما بچه ی خوبیه بابا فکر بد بد درباره اش نکن. لقب مستعارش هست.

morad چهارشنبه 8 بهمن 1399 ساعت 23:11

دوستانی که دوزاریشون نیفتاده منظور من این فیلم بود
https://par30media.com/?p=22198
این فیلم کامله اما سایت ارائه فیلم از ترس فیلترینگ مجبور شده بگه فیلمه سانسوره
اگه اینجا نتونستید دانلود کنید ده ها جای دیگه میتونید دانلود کنید
فقط لطفن بدون سانسورش ببینید تا منظور بنده متوجه بشید
عشق سالهای وبا تولید 2007

اتفاقا کاملا واضح بود فکر می کنم همه دوزاری شون افتاده!

morad پنج‌شنبه 9 بهمن 1399 ساعت 16:31

از شوخی گذشته باید بگم
عاشقانه ترین مطلبی که در طول تاریخ نوشته شده همین مطلبی بود که توسط کیلگار به تحریر در آورده!
باور کنید حتی حافظ ، سعدی ، از خواندن این مطلب رشک و حسد میبرن!
گفتم که حتی مجنون با همه خل گیری هاش نتوست چنین چیزی رو ثبت کنه!
البته کیلگارا به روش مخصوص به خودش حرف زده یعنی نیومده قربان صدقه بازی در بیاره یا حرف از شمع و گل و پروانه بزنه ( مثه دختر مدرسه ای ها ) بلکه با نوشتن روحیات و عادات و روانشناسی دوستش بهش ثابت کرده بهتر از خودش او را می شناسه که این یعنی چی!؟ خب یعنی عشق و علاقه دیگه
البته بذار با جسارت یه نکته هم بگم سال 76 یه دوست معلم داشتم تعریف میکرد عشق به همجنس بسیار سختر از عشق به غیر همجنس هست و او رک و راست به من گفت که من 20 سال عاشق دوستم بودم و هنوزم که ازدواج کردم دوستش دارم و چیزی از عشق من بهش کم نشده!
خب همه مون این تجربه ها داشتیم و تا به آخر عمر هم داریم و اگر رک و راست بگیم هرگز چیزی ازمون کم نمیشه...
نکته مهم همین حافظ بچه محل من خودش بزرگترین عاشق به هم جنس بوده و هرگز هم حاشا نکرده ( لطفن برید غزلهاش رو درست بخونید متوجه میشد که هلاک بچه ها بوده )
فقط حیف و صد حیف که تیتر این مطلب خرابش کرده! یعنی من موافق این تیتر نیستم آخه این مطلب شاهکار وبلاگ نویسی بود
راستش خیلی نکته ها میخواستم بنویسم راستش از کیگارا ترسیدم که عصبانی بشه و منو مسدودم کنه

نه خداییش خودم عاشقانه تر از این هم نوشتم،
ولی بلی این پستم هم بسیار عاشقانه است..
نه از جنس عشقی که معلمتون فکر می کنه، از جنس عشقی که منبع و سر چشمه اش خود خودمم و انتخاب کردم که عشق بورزم. فقط خودمم که می فهمم چی می گذره تو مخم شاید خیلی زور بزنم با کلمه بیانش کنم، ولی همه می دونیم که بیان احساس با کلمه فقط احساس رو محبوس می کنه یه طور که شاید یکم قابل لمس بشه. برای همین هم انسان ها به سخن امدند غیر اینه؟
اصلا خود نوشتن،، از رو عشقه! وگرنه که می خواد چی بشه اینا همه یه روز پاک می شه و غباری تو هوا.
می دونی به نظرم امثال معلمت (کسایی که مدل این کامنت فکر می کنند کلا) خیلی عشق رو پایین می ارید، دقیقا مثل فروید صفر و یک می بینید،
عشق در وهله ی اول که وجود نداره کلا تعادل هورمون هاست،
منتها اگه وجود داشته باشه هم، یه درصد اصلا تو ذهن من در این حدی که نوشتی نیست. می ارینش پایین.
عشق به هم جنس و غیر هم جنس هم اتفاقا در ذهن خود من کاملا پذیرفته است، هم در دید جنسی (که البته نمی دونم واژه اش واقعا تو ذهن من یکی نمی شه عشق) و هم در دید غیر جنسی.
ولی من شاید شاهکار ترین شاهکار هایی که بسیار احساساتی هستند رو در وصف چیزی نوشته باشم که اصلا حتی جانی در بدن نداشته باشه! یادمه برای یه بادکنک توی بچگی هام شعر نوشتم و واقعا عشقم بود. برای مرده ها می نویسم. برای حیوانات مختلفی که دارم و داشتم. چون هیشکی نمی فهمه چه قدر دنیای حیوانات رو می پرستم. من عاشق حیواناتم.
برای دوستام... عزیزانم... خانواده ام... معلم هام! همین طور. به ذهنم غریب نیست این کار هیچ.
تو دنیای واقعی اره خیلی خودم رو ایزوله می کنم، ولی اینجا ورژن عاشق تری از خودم هستم.

نه عصبانی نمی باشم. :)) اوکیه. نترس باو مسدودت نمی کنم.

تیترش هم گفتم، برای خود من به طور ویژه ای معنی دار هست اتفاقا، و هیچ تیتری قشنگ تر از این نمی شد.

یادته چهارشنبه 6 اسفند 1399 ساعت 14:45

یادش بخیر اون زمون با شایان حرف میزدم که به نظرت کیلگ چه شکلیه و اون میگفتم منم ندیدمش ولی قطعا آدم خوبیه . یادش بخیر قرار گذاشتم که ببینمش ولی اون با خانوادش بود و نمی شد ازشون یه تایم چن ساعته جدا بشه و رد کرد ولی بعدش زنگ زد که بیا و حتی برام هدیه خریده بود ولی من با دوست پسر مسخرم قرار داشتم و من رد کردم و حسرت اون روز سالهاست رو دلم مونده . یادش بخیر دلنوشته می نوشت و میگفتم تو را خدا بخون صدات عالیه و اون هر باری که این کارو میکرد من از خوشی میمردم براش. یادته شایان؟ یادت رفته از بس نبودی . . الانم همکارم گفت چی داری اونجا تایپ میکنی و لبخند میزنی منم باز فرار میکنم از جواب دادن چون شوهر دارم به همین ریدمانی تولدت مبارک زمان برگرده حتما میبینمت آخه منم برات کادو گرفته بودم و الانم دارمش. یه لودر زرد اسباب بازی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد