Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

پنج شنبه های دلگیر، بارون های تلخ، گذشته های خاکستری

نمیدونم آیا بگم

لعنت به پنج شنبه صبحی که با سردرد برای شروع صبح بیدار می شی،

و خبر بد هم بهت می رسه،

استادا با هم دعوا می کنند چون خودشون هم نمی دونند مریض واسه چی مرده و این خیلی عصبی و بی طاقتشان کرده و هرکس می خواد مرگ لعنتی را بندازه گردن یکی دیگه،

و شب قبلش هم  خودت داشتی تو خوابت کشیک می دادی،

یا بازم مثبت نگر باشم.


بیدار شدن با سر درد واقعا با اختلاف یکی از مسخره ترین وضعیت هاست،

حتی نمی تونی به خودت بگی یک ساعت می خوابم اکی میشه چون تازه بیدار شدی.


دلگیری در این حدشو دوست ندارم. سردردش رو دوست ندارم، چون من کلا با درد فیزیکی غریبه ام و زیاد سردرد نکشیدم تو عمرم، این سردرد های امسال که نمی دونم از کجا پیدا شده و زیاد تر از حد معمول پیش می آد، برایم عجیبند و بدجور اذیتم می کنند.

دو ساعته بیدارم و حالم، نچ ابدا حال نیست.

با اختلاف توی یک و نیم دو ساعت دنیا یه جور چرخیده که حس می کنم دل تنگی  فقط دستشو گذاشته بیخ گردنم و فشار می ده.

یک ساعت بخوابم، اکی میشه؟

گاهی دنیات دیگه اون گرد نقره ای طلایی مداد رنگی فابرکستل نیست،

بیشتر خاکستریه، و مه آلود. 

این یه هفته رو می خوام مثل اسب درس بخوانم و کاریم به چیزی و کسی نباشه. خیلی از درس دور افتادم. حلال مشکلات و به خصوص دلتنگی ها و احتمالا سردرد های بی معنی.

نظرات 8 + ارسال نظر
morad جمعه 23 آبان 1399 ساعت 18:26

نمیدونم تا حالا برای شما اتفاق افتاده یه دوست خیلی پایه ای داشتید اما هرگز نمیتونستید نزدیک خونه دوستتون بشید!
چرا؟
چون پدر دوستتون یا یکی از اعضای خانواده دوستتون از شما متنفرن یا از شما خوششون نمیاد پس دیدن داخل خانه دوستتون برای شما یه آرزو میشه مثلن کنجکاوید بدونید داخل خونه دوستتون چه شکلیه حیاطشون باغچه داره باغچه شون گل داره حیون خونگی دارن خونه شون مبل و صندلی داره ...
خلاصه این دوست من از بارون متنفر بود برعکس من که تمام برنامه های تفریحی و گردشم رو روزهای بارونی میذاشتم
مدتها بود که برای من علامت سوال بود که چرا این دوست من از بارون متنفره اما هیچ وقت نتونستم از زیر زبانش چیزی بکشم بیرون...
بهرحال مثل همه چیزهای دنیا دوستی ما هم به پایان خودش نزدیک شد و او آلان سالهاست که با خانواده در شهر شیراز زندگی میکنن
یه روز که من داشتم پیاده روی میکردم از سر دلتنگی انداختم طرف محله و کوچه قدیمی دوستم و از شانس خوب من یه بنگاهی با شاگردش کلید انداخته بود روی در خونه دوستم میخواستن داخل حیاط شون بشن .... که منم با کمال پررویی از بنگاهی خواهش کردم اگه مزاحمتی نیس منم بیام داخل خونه نگاهی بندازم چون دنبال خونه هستم . بنگاهی که میدونست من اهل همه چی هستم جز خرید خونه با عصبانیت و شک و دو دلی گفت بیا داخل
خلاصه تا رفتم داخل حیاط کمتر از 1 دقیقه متوجه شدم چرا دوستم اینقده از بارون متنفر بود!
اول که حیاط خونه شون اندازه یه قالی 12 متری بود!
دوم که حیاط خونه شون از سطح کوچه 1 متر پایین تر بود یعنی اگه بارون می بارید آب بارون نمیتونست خارج بشه و حیاط خونه شون میشد شبیه حوض یا استخر
و اما از همه وحشتناکتر پشت بام خونه شون بود که فلزی بود یعنی از ورق های گالوانیزه قدیمی ساخته بودن و زمانیکه بارون می بارید صدای برخورد قطرات بارون یا تگرگ روی ورقهای گالوانیزه صدای وحشتناکی رو ایجاد میکرد که این عوامل باعث شده بود که دوستم از بارون متنفر بشه!
اینم از کشف من در رابطه با اینکه چرا دوست من از بارون متنفر بود یادش بخیر اسمش روح الله بود و جالبه که مامانش در بخش زایشگاه بیمارستان شهرمون کار میکرد البته مامانش با من بدک نبود اما پدرش و عموش از من متنفر بودن

اخ چه تلخ...
واسه همینه می گند هیچ وقت واقعیت زندگی خودت رو با ظاهری که از زندگی بقیه می بینی مقایسه نکن.
می بینی واسه رفیقت کاملا دلیل منطقی ای بوده برای تنفر از بارون... اون صدا و وضعیت خانه شون واقعا روی اعصابش بوده حیوانکی. دلم خیلی سوخت.

Baran یکشنبه 25 آبان 1399 ساعت 20:19

وقتی خوندم ؛"بیشتر خاکستریه،مه آلود."یاد باغ آلوچه ی پدربزرگ افتادم.وقتایی که مِه پایین می آومد ،باغ محو و خاکستری می شد.مسیر باغ رو ازبر بودم.می رفتم تو باغ.شکوفه ها و برگچه ها در مِه،آلوچه ها در مِه،برگهای خزان درمِه،درخت بی برگ درمِه.چهارفصل باغ درمه تماشایی بود.وقتی ام مِه کنار می رفت،لپ شکوفه ها شبنم ریزه نشسته بود.آدم دل ش میخواست سوآرز بازی دربیاره

وقتی دلتنگم
به تو می اندیشم
یاد تو مربعی است محو و لرزان
در این مربع ها
من با بهم زدن پلک هایم
گذشته را نقاشی می کنم. . .

#محمد_ ابراهیم _جعفری

آخ.باغ شکوفه های گوجه سبز

اخ من نمی تونم احساسم رو واسه این کامنت نشان بدهم. این که خاکستری مه الود برایت نمود داشته، نمی دانی چه قدر به وجدم اورد چون روی چینش واژه ها خیلی دقت کردم تا بتونم بگم چی می گذره به سرم.
الانم جای شما خالی ساعت سه شبه، و عجب مهی امده توی تهران! خیلی مه غلیظ و نابی هست. ترسناک حتی. یه درخت الوچه تون رو کم دارم فقط! :دی

سوارز بازی چیست؟ گاز بگیری یعنی؟ :-"

Baran دوشنبه 3 آذر 1399 ساعت 14:31

خیلی مرسی بابت دقت و چینش واژگان.

الان که فصل شکوفه های آلوچه نیست.فصل شکوفه ی انبه ،در مهه غلیظی که به تصویر کشیدین،هست.
که عطر و بوی سُکر آورش،باعث میشه از تاریکی و مه نترسی.

بله.درست معناش کردین.
وخوب.گلبرهاش طفلی بودن.لاکن شبنم ریزه ها شهد و شکر بودن .انگار شکوفه رو ببلعی.
و آنجا بود که.کشف کردم.چرا گاو مش حسن شکوفه می چره!*_*

یا خدا من اصلا شکوفه انبه نمی دانم چه شکلی هست. سرچ می کنم الان خیلی جالب شد.
فقط هنوز نفهمیدم چی رو باید گاز گرفت؟ شکوفه ها؟ :))))
من دندونام اماده هستش ها!

وای. گاو مش حسن شکوفه می چره؟ :))))))) اینم نمی دانستم که!

خیلی با احساس مینویسی.

Baran سه‌شنبه 4 آذر 1399 ساعت 10:45

جسارتا سرچ کنید" شکوفه انبه گیلان، ازگیل ژاپنی"
بله.شکوفه ها رو.نی نی هایی که مثل شکوفه اند رو.پسربچه های بامزه ای که مثل (خصوصا زمانی که رکابی تن شون کردن.علامت واکسن شون نمایا.دقیقا شیربلال رو تداعی میکنه.)شکوفه های آلبالو اند رو...
والبته که ذاعقه با ذاعقه فرق میکنه.واینجوری که شما دندوناتونو به تصویر کشیدین،خیلی عذرمیخوام.خیلی ببخشید.تصویر تیرانوسور تو ذهن ام لود شد.آخه جایی خوندم،با نیروی بسیار شدید گاز می گرفت.
که مد نظر ما اونجور گاز نیست که.چیزی بین بوسه و گازگازیه.که معمولن بچه ها خودجوش ،بال و بازو شونو پیشکش می کنند.همچنین شکوفه ها و غنچه ها و...

بله.گاو مش حسن شکوفه های هلو،آلبالو،گوجه سبز می چره.


شما هم با خیلی با دقت پاسخ می نویسید.خیلی ممنون و مچکرم بابت وقتی که می گذارید.سپاس از مخاطب نوازی تان.

من اژدهام، معلومه که دندون دارم از تیرانوساروس دهشتناک تر!
ولی انصافا تا حالا گل و شکوفه گاز نگرفتم. :)))) تجربه می کنیم به لطف شما حالا.
سرچ کردم ولی نفهمیدم این بالاخره ازگیل بود یا انبه؟ انبه ی معمولی نیست، می دونی فرق داشت.

شرمنده نفرمایید، اینجا گرم شد یهو، من لپ هام گل انداخت!

Baran سه‌شنبه 4 آذر 1399 ساعت 18:41

مثلا شکوفه ی آلوچه،چند روز بعد شکفته شدنش،آلوچه اش قد` ماش` میشه.همین حوالی ها گلبرگ شو گاز بگیرید خللی در ثمرش ایجاد نمیشه،بلکم خوشمزه تر میشه
والا توی کل استان گیلان به اش می گن،انبه.
منتهی مراتب تهرانی ها میگن؛ ازگیل.
این مدل انبه با انبه ی پاکستانی فرق داره.خیلی خوش مزه اس.سرشار وی تامین B.
ولیکن هردوتا اسمش رو نوشتم.که اگه دیدین ،یا شنیدین.بدونید که هردوتاش یکیه.انبه درسته.
لذا،ازگیل=کُنوسِ.مثلا اون شعر که توی حنابندون میخوندن،
ئ روز بوشوم کُنوس کِلّه ی...کُنوس بیچئم ئی پر پره ی...
دشمن تون شرمنده باشه.سلامت و سرافراز باشید همیشه.
متاسفانه آیکن لپ کشیِ نمادین ،جهت گل انداختن لپ ها هنوز اختراع نشده،امید که مثئولین بررسی کنند!


منطور

درسته،
من اولش فکر کرده بودم واقعا منظور انبه ست!
الان فهمیدم لفظش فرق داشته و ازگیل بوده.
مرسی بابت این اطلاعات ناب.
اون شعر هم کاملا جدیده برایم. احتمالا شمالی هست، درست؟
مسئولین در حال بررسی هستند. اختراع می شه به زودی اون آیکن در بلاگ اسکای. :p

Baran شنبه 8 آذر 1399 ساعت 15:41

راستش ما به شمال` مازندران می گیم،
اون شعر گیلکی رشتیِ.من ام گیلکی رشتی ام.

به.به.نوید چنین اختراعی.ازجانب شما بسی بسیار خرسند و مشعوف مان نمود.لذا مثال مامان بزرگ ها مشتلق باعزت و احترام تقدیم شما.
ناقابل است آقا.قدری رب آلوچه اس،قدری ام ازگیل باغ،یه مشت آلبالوخشکه،با برگه زردآلو،یه مشت آلو سیاه کاشان،یه مشت آدم طلایی مراغه برای بالانس نگه داشتن بزاق.
امید وارم. نیمه شب ها توام تماشای ستاره هاو مه و مهتاب و برف و بارون؛نوش جان بفرمایید.

به به پس از دیار رشت یک خواننده داریم. چه شووووود.
هوووف.
من سپاس گزارم! :))))
ادامه بدهید به این نحو من اینور تو تهران تشنج می کنم از شدت ترشح بزاق!
عمری است به بنده لواشک و ترشی اصل نرسیده با این کرونای بلا گرفته. :(
فرض کن لواشک داخل بسته بندی می گیرم! مثل شوخی می مانه.

Baran شنبه 8 آذر 1399 ساعت 16:16

ببخشید.نمی دونم؟ چرا با گوشی تایپ می کنم.واژه ها رو باب میل خودش،تغییر میده.منظورم،یه مشت،آلو طلایی مراغه بود.که ترشیش،به شیرینی آلو سیاه ادقام شه.

ببخشید.
دوست داشتین،سرچ کنید پری زنگنه.کورا شیم،
این ترانه ولایت ما رو به تصویر می کشه

راحت باش بابا. چی را ببخشم.
من هم یک گوشی دارم دقیقا همینه،
باید تکست پردیکشن (خاصیت پیشبینی کلمات کیبورد) را خاموش کنی که البته برای خودم تا مدت ها نمی شد به زبان عبری حرف می زدم با همه.. :))
اخ اخ دهنم اب افتاد.
و اینکه حتما دانلود می کنم عمری باشه. یادداشت کردم.

Baran چهارشنبه 12 آذر 1399 ساعت 15:46

آخیش.خداحفظ تون کنه.دست شما درد نکنه.مرسی بابت درمان کیبورد کوشی.کلافه ام کرده بود.
خیلی ممنون از لطف تون.بله.از رشت.به قول سارا شَهلِ بالان های نُرقه ای=شهر باران های نقره ای.
دشمن تون تشنج کنه.
ان شاءالله این وایروس ملعون هرچه زودتر ریشه کن شه.جهان نفسی تازه کنه...
بابت جوی بزاق ازشما عذرمیخوام.ایشالا آخر هفته فرصت کنید.اخته،آلبالو،آلوچه .ارهرکدام صد گرم بشوریدو باهم مخلوط کنید و
با ۴ لیوان آب بپزید.بعد با گوشت کوب،تیلیتش کنید.خنک که شد.با گلپرونمک.تناول کنید.

خوشحالم جواب داد، چون روی مال خودم جواب نداده و کلافه ام.
نرقه ای زیبا بود!
نه بابا هیچکی تشنج نکنه، حتی دشمن مون.
والا ما بلد نیستیم از این هنر ها. تابستون ها گاهی الو رو می پزونیم و اگر بشه پهن می کنیم اگر هم نشه همان جور الوچه وار تناول می کنیم. ولی الان که زمستان است و هیچ نیست. خلاصه نوش جون شما خزرنشینان که آذوقه دارید. دوستان به جای ما واقعا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد