Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Wandering around in fall

پ.ن. واسه سارا، مسعود، مراد و هرکسی که پست رو دید و دلش خواست ببینه اینجا رو:

(مرسی ازتون، شما شوق عکس گذاشتن را بعد عمری در بنده زنده کردید. خیلی وقت بود اصلا حالشو نداشتم و نیازی حس نمی کردم چیزی که می بینم رو به اشتراک بگذارم. از نظر ذوقی کپک زده بودم به عبارتی.)

(خیلی بعید می بینم، ولی عاجزانه اگر فهمیدید کجاست نگید، کنام منه مثل شیر پنجول انداختم رو دیوار!)

(گاهی هم دوست دارم یک جمع شلوغ از همه ی کسایی که دوستش دارم رو دعوت کنم اینجا. شما هم از بیخ همگی دعوتید.)

(حالا شاید با خودتون بگید همچین مالی هم نیست ... منتها به نظرم اونقدری که دوستش دارم داخل عکس تمامیتش رو به رخ نمی کشه، این ویو تو تهران پر از برج و دود، برای من خداست. و هفت دقیقه پیاده، یک دقیقه با ماشین فاصله دارم باهاش.)

(شبیه پشت بومه، ولی پشت بوم نیست. زمین ها اختلاف ارتفاع دارند.)

(اون منطقه ی سیاه، همون زمین ساخته نشده است که گفتم.)

(ماشینا رو می بینید؟ حرکت می کنند. مثل یه صفحه ی کروماتوگرافی خیلی کوچک که میشه مسیر قطره ها رو دنبال کرد.)

(به روم نیارید که عکس سایه ام رو گذاشتم، بنده خجالتی بوده و می گرخم. :دی)

(دستم رو که بالا گرفته بودم عکس بگیرم، نگهبان یک ساختمان چپ چپ نگاه می کرد. تو دلم می گفتم نه نه نترس باو خودکشی نیست، عکسه!) 

(گذاشتم شب بشه، خوشگل بشه عکس بگیرم.)

(ماشین اولش استارت نخورد! ده تا قل هو الله خوندم واسش چون این بار پنجمه باطری خالی میکنه و پدر مادر قطعا این بار خون من رو می ریختند.)

(بودم. یکی دو ساعتی بودم. سرد بود. سویی شرت ابدا جواب نمی داد. تجهیزات پاییزی قوی تر از حد تصورم می خواست.)

(پرسه در پاییز، کس چرخ در پاییز، سرگردان در پاییز،  وندرینگ اراوند. تا وقتی این شکلی باشه برای بنده جوابه.)

(یه سر هم رفتم محل خونه ی قبلی! خونه ی دبیرستان. ولی هرچی گشتم پیداش نکردم، افسرده تر شدم. والا یادمه پلاک هفده بودیم، ولی جای پلاک هفده هیچی نبود. به نتیجه رسیدم فراموشی ام واقعیه. هی پلاک ها رو می شمردم هیچ کدومش شبیه خونه ی ما نبود. محل برام غریب شده بود، مثل حسی که اون اولا که اومده بودیم این محل جدید ته دلم حس می کردم. هیچ وقت فکر نمی کردم اون حس بره، ولی خوشحالم که می بینم الان بعد هفت هشت  سال پریده و این محل جدید برایم آشناست.)

(یک پارک جدید هم کشف شد.)

(اینجا ازون جاهایی ست که فضا حکم می کنه باید معشوق را بوسید/سیگار کشید. خلاصه یه غلطی کرد اگه اون نگهبان با چشم و چال از حدقه در امده اش بگذاره.)


# روی دیوار، به روایت عکس، بی ادیت، آخرین آبان قرن#


# این منم رو دیوار، چاکر خواه همه ی شما خواننده های وبلاگ!#

#دارم واستون دست تکان می دهم!#


#افکت اول#


#افکت دوم#

عرضم به حضور انور خوانندگان محترم،

هوا، هوای تیپیک پاییزیه،

دارم شال و کلاه می کنم بروم کنج دنج خودم توی محل بی هدف بچرخم.

فکر کنم اولین باری باشه که دارم رسما لباس های پاییزی می پوشم امسال، چون واقعا سرد شده.

حس می کنم یکم دلم برای اون بیرون تنگ شده. (یکم ها، فعلا نزنی دانشگاهو باز کنی کرونا)

داخل منطقه مان یه جایی داریم،

یه زمین نیم ساخته خالی است و کنارش با دیوار های بلنننند احاطه شده، باد می پیچه و ما می رویم بالای دیوار روبروش می شینیم و پاهامون رو توی ارتفاع تکون می دیم و فکر می کنیم رو قله ایم و حس بی نهایت داریم. خیلی روزایی که حالم عجیب غریب و خرابه می رم اونجا و به مسائل متافیزیکی و اگزیستانسیالی فکر می کنم و یک فلسفه دان مطلق می شوم.

می روم اونجا و به آدم ها فکر می کنم و دلم تنگ می شه، متنفر می شم.. عاشق می شم.

می روم اونجا و  گاهی بلند بلند با خودم حرف می زنم. به بدبختی هام فکر می کنم، به خوش بختی هام... به گذشته ام که چی بود. به آینده ام که چی خواهد بود...

به جهان به هستی به کاینات... به قطره های باران. به سردی سر انگشت. به کلاغ ها. به مرغ ها.

می روم اونجا و دلتنگی هامو، غم هامو بغل می کنم و به خودم می گم عب نداره بابا، نمردی که.

می روم اونجا بلند بلند حرف می زنم، می خندم، گاهی اشک ریختم........

زیاد از آهنگ گوش دادن با هندز فری خوشم نمی آد ولی چند باری هم با هندزفری رفتم رو دیوار.

توی غروب پاییزی خیلی قشنگ می شه. من چندین بار روی همون دیوار خوابیدم بی خیال اینکه رهگذر ها چی می گویند و به چراغ های ساختمان ها که یکی در میون توی غروب روشن می شن و تهش شهر تاریک و نورانی میشه، نگاه کردم.

خلاصه که احساسش خیلی دبشه! معمولا هم کسی نیست.. جاذبه ی طبیعی خصوصیه. 

و هل یسسسسس چون الان دارم می رم اونجا. :دی

اخرین چیزی هم که دوست دارمم اتفاق بیفته اینکه اشنایی خانواده ای دوستی کنج دنجم رو پیدا کنند. با غریبه ها اوکی. ولی اصلا دوست ندارم هیچ اشنایی جای دیوار رو یاد بگیره.

برایم مثال تمام روزهاییه که تنهایی باهاشون کنار اومدم و دلم نمی خواد کسی بفهمه چی بودن و چی شدن...

نمی دونم دقیقا چه اتفاقی باید بیفته، ولی بعضی روز ها یهویی به خودم می آم و می بینم که دارم به خودم می گم:

"امروز وقت رفتن روی دیواره."


نظرات 19 + ارسال نظر
morad چهارشنبه 21 آبان 1399 ساعت 18:44

خب بگو ببینم رفتی رو دیوار خوب حال کردی؟
خوب عشق کردی؟
پاهات تکون دادی؟
آهنگ گوش کردی؟
حالا لطف کن آهنگی که امروز روی دیوار گوش میکردی لینکش واسه منم بذار تا گوش کنم میخوام یه ذره حس و حال تو رو داشته باشم
راستی امروز هوای شهر ما هم ابری و باروونی بود منم شال و کلاه کردم رفتم بیرون حسابی پیاده روی کردم جاتون خالی یه نخ سیگار با یه استکان چایی همراه با نبات هم زدم اما متاسفانه دیواری نبود برم روش پاهامو تکون تکون بدم!

اره جدی تا حدی که شرایط اجازه می داد عشق کردم. :)))) یکم دلم گرفته بود که اکی شد.
اهنگ رو حتما می فرستم برات رو خود وبلاگ، یکم صبر کن...

ببین تازه امروز داخل یه پارکی تاب پیدا کردم! تاب برای آدم بزرگ ها. ولی فعلا نرفتم نزدیک تر دفعه ی بعدی می روم. فرض کن چند تا سیگار و چای نبات باید استعمال کنی تا به تاب برسی؟ :))))
سیگار و چای نبات خودت هم جوابه بسیار. حالا منم دیوار دیوار می کنم واس خاطر اینه که خیلی جاذبه ی دیگری پیدا نکردم. کلا تو پاییز همه چیز جوابه!

morad چهارشنبه 21 آبان 1399 ساعت 18:47

در ضمن این شاعرانه ترین متن پاییزی بود که خوندم و لذت بردم
چقد خوبه آدما احساساتشون رو بدون دروغ و دونگ واسه دیگران تعریف کنن
از قدیم گفتن وصف العیش نصف العیش باور کن منم لذت بردم

من خیلی خوشحالم واسه این کامنت
چون تو جاهای حساس همیشه حس عجز و ناتوانی می کنم در نوشتن احساسم
اینجا چون برام خیلی مخصوصه و خاطرات زیادی باهاش دارم،
موقع نوشتن داشتم فکر می کردم
ببین بعد این همه مدت دارم بالاخره می نویسمش ولی متنم خوب در نمی اد و خیلی معمولیه.
خلاصه که خیلی خوشحالم کرد همین یدونه کامنت که حس کردی یک متن متفاوته!
برای خودم هم متن ویژه ای بود.

morad چهارشنبه 21 آبان 1399 ساعت 18:52

راستی حیفم میاد این نکته رو نگم
هرچی کمتر از کلمات انگلیسی و خارجکی در پست هات استفاده کنی بخصوص پست های احساسی ( مثل همین پست زیبای پاییزی ) بیشتر به دل میشینه
منکه هنوز دارم لذت میبرم
ای کاش تیتر این پست هم یه تیتر فارسی بود فرض کن امروز هزاران نفر دارن دنبال یه متن احساسی پاییزی میگردن که بخونن و لذت ببرن اما چون تیتر پست شما انگلیسی هست متاسفانه این متن زیبا رو در جستجو گر گوگل از دست میدن! حیف و صد افسوس

اثر ادبی که نمی خواهم خلق کنم،
اگر هدفم اون باشه بله قطعا اکیدا.
کما اینکه در گذشتگانی دور بود و پست های زیبایی می نوشتم.
ولی این پست صرفا حس و حال رو منتقل می کنه.
واژه ای جایگزین که حق همان کلمه را ادا کنه به ذهنم نمی امد واقعا.

morad چهارشنبه 21 آبان 1399 ساعت 19:59

من چون انگلیسیم ضعیفه رفتم از گوگل ترنسلیت تیتر انگلیسی پستت رو ترجمه کردم این اومد ( سرگردان در پاییز )
آخ بمیرم

پرسه در پاییز حتی!
قلب قلب قلب.
مشخصه تو هم پاییز دوستی ها.

مسعود چهارشنبه 21 آبان 1399 ساعت 20:59 http://admm.blogsky

ترجمه ی صحیح عنوان:
کس چرخ در پاییز!

عااااااالی بود.
باز شد دیده شد خیلی پسندیده شد.

morad چهارشنبه 21 آبان 1399 ساعت 22:29

آره منم با ( کس چرخ در پاییز ) مشکلی ندارم
ببینیم نویسنده پست چی میگه آخه مال ما که نیس مال اونه خودش میدونه و پستش

نویسنده راضی ست به رضای خواننده ها.

morad پنج‌شنبه 22 آبان 1399 ساعت 01:22

عزیز اگه لطف میکردی با نرم افزار paint ویندوز جای نشستنت هم با فلشی چیزی علامت میذاشتی دیگه عالی میشد
یعنی هر وقت میگفتی امروز دیوار بودم ما میدونستیم دقیقن کجای تهران نشستی و کجا لنگات رو تکون تکون میدادی در ضمن لطفن این همه از شناختن محله تون نترس باور کن من قسم میخورم حتی بچه های محلتون هم این عکسها رو ببینند عمرن متوجه بشن چرا که این نقطه فقط مورد توجه تو هست و محاله کسان دیگری هم براشون جالب باشه حتی من شک دارم دو تا داداش دوقلو متوجه راز و رمزها و سوراخ سمبه های همدیگه بشن
در ثانی کسانیکه رو وب هستن که همشون تهرانی نیستن مثلن من که مال دهات شیرازم اصلن نمیدونم تهران چه ریختی هست پس لطفن این همه نگران نباش تازه بفهمن مگه چیکار کردی!؟
اصلن متوجه بشن به گ .. زت

حالا اینجور که فکر کنی دیگه خیلی هم می ترسم نیست،
ولی کلا از اول روزی که اینجا واسه دل خودم وبلاگ نوشتم چند تا خط قرمز داشتم،
یکیش اینکه دنیای جلو و پشت مانیتور جدا.
واسه اینوری ها خیلی بیشتر نقش بازی می کنم،
شخصیت هام فرق داره،
تو وبلاگ نسبتا خودم تر هستم. نسبتا.

+ تازه دنیا خیلی کوچیکه. ادما شدیدا به هم می رسند. بهم ثابت شده.

morad پنج‌شنبه 22 آبان 1399 ساعت 01:33

در ضمن سایه عکس دومت انگاری مجسمه آزادی شده! بالای دستت چیه چوبه؟ ترک دیواره؟ کابل برقه؟

کابل برق یا ناودانه.
اره اره هنر عکاسی خودم هستش که بیشتر شبیه مجسمه ازادی بیفتم. کلی فسفر سوزوندم! {

morad پنج‌شنبه 22 آبان 1399 ساعت 02:12

یه نکته جالبم بگم
دیشب یکی از دوستات گله داشت که چرا پستات درازن و چرا زیر ادامه مطلب نمیندازی تا کوچولوتر بشن!!! اما امشب شما با این عکسا پستت رو چنان دراز کردی که ملت تا بخوان بالا و پایین وبلاگت برن هلاک میشن

خیلی طولانی تر از ایناش هست رو این وبلاگ. این یه پست متوسطه از نظر حجم.
طولانی که می نویسم اره، مدل قلممه کلا،
ولی تازه اخه از طرفی توییتر هم نمی خوام درست کنم که.
شبکه های اجتماعی بی طاقتشان کرده. همه چی باید خلاصه باشه. کوتاه. تک کلمه ای. همه چی شده کشک.
که من اصلا با خلاصه نویسی میانه ای ندارم.
هلاک شدن با پست متوسط، از نظرم یعنی اینکه تیپ اون آدم به وبلاگ نمی خوره و طرف توییتر پسندیه که اشتباه قیمه اش ریخته تو ماست.
تازه من جدیدا خیلی کوتاه مینویسم، نوشته های این چند سال اخر خودم برایم حکم وبلاگ رو ندارند. صرفا گذران ایامه.

morad پنج‌شنبه 22 آبان 1399 ساعت 02:35

https://s16.picofile.com/file/8413658650/Last_fall_wandering_1.jpg
خیلی دارم رو مخم فشار میارم که این عکست شبیه چندتا عکس مشهور توی دنیای عکاسا و خبرنگارا و کلن عکس آدمای مشهور هس! حتی به نظرم میاد که رضا شاه و پادشاه فقید هم از این مدل عکسا دارن!
نمیدونم یه حس عجیبی به این عکس دارم انگاری بد جوری خیره شدی به اون نقطه از تهران!

اوف دیگه خیلی دست بالا می گیری. اینقدر خوب شده؟ هه. :))))) خرسند می باشم.

مرسی لطف داری.
بیشتر به ماشین ها خیره می شم. از حرکت قطره ای شون در افق بسی خوشم می آد.

بابت پیام های دیگرت هم اوکیه، موردی نیست.

ماتیلدا پنج‌شنبه 22 آبان 1399 ساعت 12:11

کیلگ انقد عکسارو نگا کردم ولی باز تهش نفهمیدم تو دقیقا روی چی وایسادی، و یا فصای کلی اونجا چشکلیه فقط مقادیر زیادی سرما از توی عکسا حس میکنم:)
چجور رفتی روی دیوار به این بلندی اصلا؟
اونجا که دستتو بالا گرفتی خیلی بامزه س،خوشم اومد:))
بچگیام تفریحم این بود دم در می نشستم و رد شدن ماشین ها رو نگاه میکردم، عاشق این کار بودم. چشمامو ریز میکردم و چراغ هاشون رو مثل گوله های نورانی می دیدم و الان که بزرگتر شدم این توی سکوت نشستن و نگاه کردن به آدما و ماشینا رو بیشتر و بیشتر دوست دارم
و جای دنجت خیلی خوبه، خیلی:)

وای اره سرد بود انصافا تازه من اصلا سرمایی هم نیستم. متاسفانه باز فصل سرما شد. :^
ببین به صورت یک صفحه ی مسطح در نظر بگیر به عنوان سطح مقطع دیوار. این صفحه از داخل خیابان ما راه داره. بعد به خاطر شیب زمین، کنارش کاملا گود و فرو رفته است.
من اینجا روی اون سطح مسطح نشستم و عکس گرفتم.
بیا سعی کردم نقاشی اش را برایت بکشم قشنگ فضا را جا بندازم،
ولی ببخچید دیگه خودم هم درک فضایی ام تو دیوار بوده از کودکی.
ببین فهمستی؟
اینجا:
https://imgur.com/TF1KMFJ

عینکی نیستی نه؟ عینکی باشی و شماره چشت بالا باشه، توی شب، این هایی که گفتی ده برابر زیبا ترند. گلوله ی نور می بینی فقط چون. و نیازی نیست چشمت را ریز کنی.

خوشحالم خوشت امده. :)))

morad پنج‌شنبه 22 آبان 1399 ساعت 16:04

گفته بودم یکی از عکسا منو به یاد چندتا عکس میندازه
https://s17.picofile.com/file/8413722276/Last_fall_wandering_2.jpg

تو خیلی بلایی. دمت گرررم. نیشم وا شد قدر دهان تمساح.
اقا سیوش کردم یادگاری. :))))

morad جمعه 23 آبان 1399 ساعت 20:29

چون گفتی عکسو برا یادگاری نگه میداری منم یه ذره عکسا رو بزرگتر ادیت کردم که بهتر دیده بشه
https://s16.picofile.com/file/8413850768/Last_fall_wandering_2.jpg

اره،
یک پوشه دارم واسه وبلاگ داخل هاردم،
همه ی یادگاری ها را منتقل می کنم انجا.
مرسیییییی باز هم. عالییی.

morad جمعه 23 آبان 1399 ساعت 21:50

جالبه این متن تنها متنیه که پی نوشت هاش روی متن اصلی سواره!!!
یعنی روی کره زمین بگردی محاله یه متن ادبی بیبینی که جای مقدمه و موخره عوض شده باشه!!!
مثل اینه که نویسنده اول , تاریخ پایان کتابش رو در صفحه اول بنویسه بعد شروع کنه به نوشتن کتاب!!!
مثل اینه که راننده تریلی فرمون تریلی رو از جا بکنه بعد بشینه عقب تریلی
یا مثه اینه که درشکه چی اسبهای درشکه ش رو ببنده عقب درشکه
راست میگی که تو دنیای مجازی خود واقعی هستی و در دنیای واقعی همش دروغ و دونگی و تظاهر میکنی
به نظر منم توی دنیای مجازیت باید خوشمزه تر باشی

Greenish شنبه 24 آبان 1399 ساعت 15:12

مود اروم و پاییزی داشت عکسات.

از تو بعیده عکس سایه ات رو هم بذاری ،جا داشت سانسورش کنی حتی:پی

Greenish شنبه 24 آبان 1399 ساعت 15:15

چ اهنگی گوش میدادی اونجا؟

می فرستم روی وبلاگ حتما. یادم هست. مهلت.

morad شنبه 24 آبان 1399 ساعت 22:13

منم دیروز هرچی رفتم زیر زبونش نگفت که نگفت

بابا اوستا مهلت بده اپلود می کنم. چون ویدیو اش را دوست دارم بفرستم یکم زمان لازم دارم برای اپلودش.
هیچ چیز خاصی نیست. من اصلا اونجور نیستم اهنگ گوش بدهم فاز بردارم اهنگ ها اذیتم می کنند بیشتر. :)))
شاید هم شنیده باشی اصلا از قبل چون به روز هم نیستم داخل موزیک.

ماتیلدا شنبه 24 آبان 1399 ساعت 22:24

آخ اینجا خوراک منه، عاشق سرمام، من جای شما بودم یک عدد فلاسک کوچیک برمیداشتم همونطور که روی دیوار نشسته و وی سکوت به شهر نگاه میکردم برای خودم چای گرم هم می ریختم اصلا حالی داره ها:)
من اینکارو توی پیاده رو میکردم سابقا، پشت درخت ها یه سکو بود، با دوستم روی اون سکو می نشستم چای میخوردیم و مردم رو نگاه میکردم و چون پشت درخت بودیم کمتر کسی مارو می دید
تصور اینکه توی اون بلندی و سکوت بشینم چای بخورم و فکر کنم دیوونه م میکنه:)
ممنونم از نقاشیت، فهمستم چی به چیه الان
چشمام بله ضعیفه اما به عینک زدن تن نداده ام تا کنون:)

حالا هر کس یه مدل می ره تو فاز یکی با فلاسک چای یکی با سیگار یکی هم مثل ما نخورده مسته. مهم فازشه. :)))
خب بازم به پیاده رو نوردی ادامه بده مشکلت چیست اگر دلت برای خلوت کردن تنگ می نماید؟

و در مورد چشم ها! نوشته بودی چشمات رو ریز می کنی گلوله ی نور ببینی. احتمالا چشمات به حد کفایت ضعیف نیست. چون چشمت ضعیف باشه، اتومات همه چی گلوله ی نوره، نیاز به ریز کردن چشم ندارید. :))))

خوش حالم که نقاشی ام موثر افتاد. امیدی نداشتم به نقاشی ام، :))

morad شنبه 24 آبان 1399 ساعت 22:41

دوستان من آلان یه گشتی رو اینترنت زدم البته سر دستی نه با دقت در حدود 10 ـ 15 تا آهنگ در مورد دیوار بود که فقط این
https://ziba-music.com/4845/%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%85%D8%B1%D8%B2-%D8%A7%D8%B5%D9%84%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D8%B1/
با آهنگ دیوار گوگوش بدک نبود بقیه اش چرت بود
http://ghadim-music.ir/2152/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%AA%D9%88%DB%8C-%DB%8C%DA%A9-%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D8%B1-%D8%B3%D9%86%DA%AF%DB%8C-%D8%AF%D9%88-%D8%AA%D8%A7-%D9%BE%D9%86%D8%AC%D8%B1/
تقدیم به دوستانی که روی دیوار می شینن پاهاشون تکون میدن بعد چایی میخورن و مثه من سیگار میکشن

مراد مراد!
دست مریزاد !
دست مریزاد!

در اولین فرصت دانلود می کنم ببینم چی فرستادی. قرباااان شوما. چاکریم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد