Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

کتاب قرمز گران

شاید به خاطر همینه که هیچ وقت حاضر نیستم وسایل خودم رو به کسی قرض بدم،

و جونم در عذابه وقتی یک چیزی به کسی قرض می دهم.

حالا اینا بهم می گن کیلگ تو از بچگی خسیس بودی، ولی به نظرم دلیلش صرف خساست نیست.

دلیلش بازخورد هایی هست که بعد قرض دادن گرفتم و طبق اون ها تجربیاتم شکل گرفتند.


چون هرچی آدم به تورم خورده در قرض دادن آدم های بی خیال گشاد کثیف اهمیت نده هستند...

هیچ وقت نبوده چیزی قرض بدهم و بعدا نخوام به طرفم یاد اوری کنم:"لطفا پس می اری؟" و خودش پس بیاره.

حتما باید من رو به اون مرحله برسونند که بهشون بگم ببین پس بیار لطفا بیشعور نفهم من لازمش دارم دیگه.

یعنی دیگه حتی مرتب ترین دوستم هم فهمیدم همه اش ادا اطوار جلوی بقیه است!


الانم خیلی اعصابم تو دیواره.

یک کتاب خیلی گرون داشتم با جلد قرمز،

سال پیش خریدم،

خیلی گرونه،

این قدر گرونه بهش فکر می کنم گریه می گیره و الان دیگه نمی تونم تهیه اش کنم...

و الانم دیگه چاپ نمی خوره تموم شده.

اقا من اینو به لطف دانشگا با کلی تخفیف گرفتم، یک دوستی داشتم (داشتم دیگه ندارم) که اون زمان خیلی نزدیک و عزیز بود برام و کلا منم دست به پیشنهاد کتابم خوبه.

نمی دونم چه غلطی بود، کتابم رو بهش دادم گفتم ببین من فعلا درگیرم این امتحانش نزدیک نیست، می دونم طبق علایقت دوستش داری دوست دارم بهت قرضش بدم. ببر بخون ولی پس بیار حتما واسه امتحانم می خوام.

برد،

ده ماه گذشته،

پس نیورده،

و دو هفته بعد امتحانمه.

می فهمی؟ دو هفته بعد امتحانمه، و هنوز کتاب به اون مهمی رو ندارم و بازش نکردم!

و می دونی چیه؟

کثافت دعوامون هم شد، دیگه از وجود نحسش خبری ندارم.

با وجودی که به وضوح یادمه قبل این جریان ها چه قدر بهش توضیح دادم این کتاب لامصب برام مهمه و حتما پس بیار دیگه چاپ نمی خوره.

عوضی.

تو چه جوری سرت رو روی بالشت می ذاری شبا وقتی می دونی مال من دستت هست، مالی که شدیدا الآن بهش محتاجم؟


حالا من سوم دبستان بودم، کلاس کاردستی داشتیم، چسب رازی دوستم افتاده بود داخل پلاستیک من، اون روز چهار بار زنگ زدم بهش که بگم چسب رازی تو دست منه ها نگرانش نباشی فردا پس می آرم!


من اشتباه کردم.

تو هم آدم قرض دادن نبودی.

یه کثافت گشاد بی خیال میون بقیه.

امیدوارم سرت بیاد...

از عمق وجودم امیدوارم یک امتحان حساس اینجوری داشته باشی و بمونی توش.

من بدون خوندن این کتاب سر جلسه خواهم رفت، چون الان دیگه هر کار هم کنم این کتاب گیرم نمی آد،

ولی بارش روی دوشت می مونه. تا ابد. راضی نیستم. و نمی بخشم حقی که به رسم رفاقت ازم جفا کردی رو ای بی لیاقت. به دست و پام هم بیفتی نمی بخشمت، چون الان تو دلم نیستی ببینی این روزا به خاطر نداشتن اون کتاب مسخره تر از خودت چه قدر دارم استرس متحمل می شم و حالم خرابه.




نظرات 3 + ارسال نظر
مسعود شنبه 3 آبان 1399 ساعت 11:07 http://admm.blogsky

چه کتابی هست؟

پزشکی نیست ها.
خارج درسیه...

jud شنبه 3 آبان 1399 ساعت 16:05

ایوای کیلگ:(
خیلی حس بدیه واقعا. من پنجم دبستان بودم یکی از بچه‌ها دفتر علوممو قرض گرفت. بهش گفتم فردا بیاریا!(پس فرداش امتحان علوم داشتیم). فرداش نیومده بود، زنگ اول گفتم شاید زنگ دوم بیاد، نیومد، زنگ سوم، چهارم...همش چشمم به در بود و اصلا مدرسه نیومد! من شماره‌شم نداشتم حتی‌. هیچی دیگه فقط تونستم کتابمو بخونم شبش. ننه‌مم از دستم عصبانی بود:-))))))

مرسی که درک می کنی :))))))
من ته دلم مطمین بودم جود هم یک خاطره ی این شکلی داره!
اره دیدی مامانا چقد دعوا می کنند سر قرض دادن کتاب دفتر؟ من خیلی تو سری خوردم بچه بودم خیلی مداد رنگی و دفتر امتحان و چیز میز دست بقیه می دادم. بعدا مامانم منو اورد توباغ که نباید بدهی بره.
اخ ایزوفاگوس یه بار همچین بلایی سر دوستش داشت می اورد تهش با اژانس کتاب رو پس فرستادیم.

ولی به درک دیگه، به خودم اینجور امید می دم که الان منابع دیگه رو مسلط تر می خونم.

ماتیلدا سه‌شنبه 6 آبان 1399 ساعت 23:54

کیلگ اینکه باهاش صحبت نمیکنی و‌قهرین که دلیل نمیشه کتابتو پس نده پسر
اگه حالت بد نمیشه بهش پیغام بده خیلب رسمی و‌ سرد بگو کتابم رو پس بیار یا هزینش رو بده خودم بخرم(مهمم نیست که دیگه اون کتاب چاپ نمیشه گیر نمیاد یا هرچی)
شاید جواب بده اینکار
تهش نخواستی اینکارو بکنی، نمیدونم در جریان اون احمد ذوقی۲ که مزاحم من میشه هستی یا نه، شماره رفیق(اسبقت) رو بده به مزاحمم بدم از تمام جهات سرویسش میکنه

فکر کنم اون قدری بی خیال و بی مرامه اصلا حتی یادش نباشه من این کتاب رو بهش امانت دادم سارا! :(((

نه دیگه خیلی وقته ازش خبر ندارم،
خیلی روحم رو خراشید اصلا حتی نمی خواهم بهش فکر کنم
تمام احساسم رو گه مال کرد با خنجری که بهم زد.

عخی یادمه می گفتی از مزاحمت، ولی نه اسمش را نمی دونستم. :))))
واقعا فامیلش ذوقی هست؟
باورت میشه من از خیلی وقت پیش تا حالا چه قدر با خودم خیال بافی کردم که ای کاش یکی رو بشناسم فامیلش ذوقی باشه؟ :)))))) بیش از هزار بار بهش فکر کردم. اصلا مطمئن نبودم فامیل ذوقی واقعا وجود داشته باشه!

حالا فامیلی جذاب مزاحمتون به کنار، ولی نه بی خیالش بابا. اصلا ارزش فکر کردن نداره حتی. اینجور نیستم بهش فکر کنم دیگه دلم پره باشه. فراموشش کردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد