Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

بکَن، کنه!

اعتراف تلخیه.

ولی من کندن رو بلد نبودم. هیچ وقت. هر وقت قصد چیزی رو کردم، تا تهش رفتم، تا اخرین لحظه اش پای ثابت بودم.

شاید در مواقع مختلف بهش عناوینی بگن تحت عنوان  ثابت قدمی، کوشایی، استواری، خوش قولی، هرچه.

ولی این یک نقطه ضعفه. این درجه از رها نکردن. این درجه از کلید کردن. این حجم از  تلاش برای اموری که گاهی "نشدن" توی سرشت و سرنوشتشونه.

از یه جایی به بعد باید یاد بگیریم وقتی یک موضوع نفع حداقلی داره، ولش کنیم و یا اقلا دور بزنیم!

باید اینو بفهمیم که گاهی سود ول کردن خیلی بیشتر از ادامه دادنه.

و من اینو هیچ وقت نه فهمیدم و نه یاد گرفتم.

وقتی فهمیدم که دیگه خیلی دیر بود و وقتم کامل از کف دستام پریده بود. 

اکثرا تا اخر راه دویدم و بعد که با چشمام دیدم تازه باورش کردم که بن بسته.

همواره هم چوبش رو می خورم.

زمان. این زمان لعنتی. تنها عنصری که باهاش مشکل دارم و همیشه من رو مغلوب خودش می کنه. حس می کنم عروسک خیمه شب بازی زمانم.

این شخصیت هم خدا-هم خرمایی، از من یک ادم متوسط ساخته. چون همه چیز رو هم زمان با هم حفظ کردم و انرژی ام از هزار مسیر هدر ریز داره. هیچ وقت تمرکز نکردم! همیشه این شاخه اون شاخه ویرون بودم.

از بچگی فقط یاد گرفتم مثل اسب یه کله بدوم و اصلا به اپشن دور زدن فکر نکنم. اینقدر از لوزر بودن ترسیدم، از اینکه به خودم بگم جا زدی نه؟ که واقعا هیچ وقت به این فکر نکردم گاهی این ادامه دادنه که منجر به لوزر بودن می شه نه ایست دادن و برگشت کردن. 

این پست رو در اوج استیصال می نویسم.

در یکی از روز های عمرم که فرداش سه واحد امتحان دارم، و خیلی دیر فهمیدم باید خیلی وقت پیش می کندم از خیلی چیز ها و شاید وقتش رو پای درسم می گذاشتم..

وقتی که حتی دیگه زمانی برای شروع کردن بودجه بندی امتحان فردام ندارم.

و تنها امیدم تقلبه.

و شاید جادوی حافظه ی کوتاه مدتم.


باورت می شه؟ حسرت. من حسرت زده ام. من کاملا حسرت زده ام که یک بار بیاد و امتحان داشته باشم و شبش غمباد نگرفته باشم که کاش می تونستم تمومش کنم.

برای همه ی کارهام این حسرته همیشه باهام بوده. مثل یک همراه همیشگی و پایه.

هیشکی به اوتی من نبوده. هیچ وقت. واقعا همین که تا اینجا هم بالا امدم به نظرم از سرم زیاده. لیاقتم نبوده. 

من هیچ وقت به عمرم موفق نشدم از سوم راهنمایی تا الان حتی یک امتحان رو با خیال راحت تموم کنم! ای خدا هیچ وقت نشده مثل بچه ی ادم بشینم سرجام و فقط درس بخوانم و چه قدر حسرتش رو دارم.

خنگم؟

تنبلم؟

تباهم؟

احمقم؟

همه اش هستم ولی بیشتر از همه شون، کنه ام. کنه. و البته حریص!

گاهی، مثل امشب، منم از خودم متنفر می شم.

کاش تا اخر دنیا زمان همه ی ادمیزاد ها مال من بود.............



نظرات 1 + ارسال نظر
شن های ساحل شنبه 1 شهریور 1399 ساعت 14:52

بیا همه زمان های من واسه تو ^_^
روزت مبارک ای کمالگرا

شن های ساحل من رسما فدات بشم. تمام. عالی بود. با اون گلی که فرستادی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد