Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

تعیین قلمرو

می دونم احتمالا به شخصیتی که از خودم بروز می دهم در بیرون نمی آد،

ولی به شدت روی ادم های دور و برم و خصوصا دوستام تعصب وحشت ناک دارم، گاهی غیرمعقولانه.

عالم رفاقت و محبت منو کور و کر می کنه گاهی.

یعنی وای به حال وقتی که مخم یکی رو به عنوان عضو خودی بپذیره و گارد اجتماعی ام رو بدم پایین نسبت بهش،

دهن خودم و خودش و باقی جهان رو صاف می کنم.


برای همینم بی وژدان می شم در اولین اشتباه می ندازمشون دور. چون دلم نمی تونه صاف بشه. خانواده ام رو حتی اگه اجبار به زندگی مجاور نداشتیم سر مسائل مختلف تا الان ده دور انداخته بودم دور.

خودی حساب کردن من با خودی حساب کردن بقیه یک شکل نیست. وقتی می گم تا پای جان دادن می رم واسه خودی ها واقعا می رم. مرام و معرفت خیلی در ذهنم مهمه و وقتی می بینم یکی که حاضر بودم براش برم جلو گلوله، یه اشتباه احمقانه می کنه، یهو تمام گاردم ده برابر می اد بالا.


من یک کلکسیونر انسانم و دقیقا خوباشو از نظر خودم سوا می کنم و بعد یه مدت که گندیدند و زوایای پنهانشون را دیدم پرتشون می کنم دور.

مثل شیر روشون پنجول می کشم که یعنی ملت بفهمید اینایی که جمع کردم مال منند و خط خطی می کنم هر کی رو که بیاد نزدیکشون. ولی احساسم عموما دو طرفه نیست...

پس با صمیمی ترین دوست هام قطع رابطه می کنم و می رم سراغ ادم های جدید چون معتقدم ادم ریخته.

خیلی تلخه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد