Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

غریبانگی های یک ژوژو پرنده ی کوکو

# اسپین آف اوردم براتون، چه اسپین آفی. 


دختری زنگ زده، با یکی از عشوه دار ترین لحن هایی که به عمرم دیدم که خب اصلا نرمال نبود تا حالا نشنیده بودم این مدلش رو. به کی؟ به ایزوفاگوس.


-  این صدای دختره داره باهاش صحبت می کنه؟

- هوم.

- یه دختر چرا داره با پسر من صحبت می کنه؟

-  چ م دانم ...

- برو ببین داره چی کار می کنه.


(تهش حال نداشتم مداخله کنم خودش رفت، گوشی رو گرفت، دختر مذکور رو با تمام قر و قمیش و عشوه هاش، درجا از ده جهت لوله کرد گذاشت تو جیبش و گفت لطفا دیگه تماس نگیرید.)


-  از اپلیکیشن اموزشی بود.

- هوم؟

- می خواست اطلاعات بگیره برای ثبت نام در کلاس های اموزشی. این بچه ی من ساده ست... یه وقت دختر ها با دو سه تا عشوه می ایند می دزدنش! خودش هم که نمی فهمه خامه.  دو تا عزیزم عشقم پاش بخونند، زود خر میشه الان تو سن بلوغه.

- می دزدندش؟

- آره والا دختر ها گرگ شدند تو این دوره زمونه. 

- دختر ها... گرگ اند؟

- هیچی ولش کن.

- خب پس من چی؟

- تو چی؟!!!

- الان نگرانم نیستی؟

- وا نگران چیت باشم؟

- خب منم روزی با هزار نفر دارم حرف می زنم پشت تلفن و خارج خونه. منم می دزدند یه وقت!

(یک پلک می زند متفکرانه!)

- کیلگ کاش که تو رو هرچی سریع تر بیان بدزدند. 


و اینجور شد که حقیقت چنان جام زهری پاچید تو صورتم به مدل شکستگی لفورت تیپ سه، و من فهمیدم یحتمل بچه ی پرنده ی کوکو ای چیزی بودم، گذاشتنم تو لونه ی اینجا. :دییییی

والا تهش در پی اعتراض های پیاپی بنده که این چه طرز تفکره ادم نباید بین بچه هاش فرق بگذاره اضافه کرد: "اخه تو اینقدر نچسب و عصاقورت داده ای فعلا لازم نیست نگرانت باشم."

من هیچ، من نگاه خلاصه.


دارم فکر می کنم محض تفنن، بهش ثابت کنم منم قابلیت دزدیده شدن داشتم  و دارم؟ وقت هیجان زده کردنش رسیده؟ هوووووم. باید بیشتر فکر کنم. یه بار دیگه هم یک همچین سناریویی داشتیم یادمه. اون زمان هم رفتم تو فکر این ایده!


دقیقا یاد اپیزود ۱۲ فصل ۱۰ بیگ بنگ تیوری افتادم.

اون قدری که رفتم اسکریپتش رو دراوردم نشستم به دوباره خواندن. چه قدر عاشق هوش و خفونیت اسکرین رایتر های بیگ بنگم. چه قدرررر.

اینجا


مکالمه ی امروز ما، می تونست اسپین آفی (اینو خودم چند ماهه یاد گرفتم یعنی اثری که به جزئیات  و توصیف بیشتر بخشی از اثر اصلی می پردازه. مثلا کوییدیچ در  گذر زمان میشه یه اسپین اف برای هری پاتر.) باشه در یانگ شلدون، برای مکالمه ی شلدون و مادرش مری در بیگ بنگ تیوری، که در ادامه براتون می ارم.


Mary: Come on, Shelly, tell me your news.


Sheldon: All right. This is on you. Amy and I are living together in sin, like a couple of New Yorkers. Now, while you scold us, I’m going to get a knife and a fork. Joe may be sloppy, but Sheldon’s not.


Mary: Well, thank you for letting me know, and I, for one, am thrilled.


Sheldon: What? Wh, where’s the judgment? Wh, where’s the fire and brimstone? Where’s the part where you tell us we’re going to Hell and I say have you seen the size of the bugs outside? We’re already there.


Mary: Obviously, I would prefer if you weren’t living out of wedlock, but given your special circumstances, I’m very happy for you.


Sheldon: And what special circumstances are those?


Mary: Shelly, how do I put this? By your third birthday, you had memorized over a thousand different kinds of trains, and I never imagined a woman getting aboard any of them.


Sheldon: What, so you thought I was going to be alone for the rest of my life?


Mary: No. Just for the middle part. ‘Cause at the end I assumed there’d be nurses.


Sheldon: Well, this is highly insulting.


Amy: Sheldon, don’t overreact.


Sheldon: I’m the child she was worried about? I have a brother and sister whose combined intellectual wattage couldn’t power a potato clock, if I spotted them the potato.


Amy: Sheldon, I knew your mother was fine with us living together because I already told her we were.


Sheldon: Why would you do that?


Amy: This was a potential issue, so I got out ahead of it and I managed the situation for you.


Sheldon: You managed the situation?!!!


Amy: That’s right.


Sheldon: So my mother thought I was incapable of finding a mate, and my mate thinks I’m incapable of running my own life!!!


:))))))

اقا من رفتم دزدیده بشم، عزت زیاد. ماچز به همه فالوئرام.

[سیگار]

[نور خورشید]

[افق]

[دزد] ...




نظرات 2 + ارسال نظر
د. مسعود پنج‌شنبه 9 مرداد 1399 ساعت 18:17

هی روزگار غدااااار (به شیوه ی پیرزنی روستایی بخون که ناامید شده از عاقل شدن نوه اش)

هی خدا
هی فلک هی طبیععععععععت.

شایان شنبه 11 مرداد 1399 ساعت 01:05

منو هر بار که میدزدن میارن در خونه پسم میدن میگن شرافتا این چیه بزرگ کردین؟؟

جا داره اتاق فرمان بگن جنس فروخته شده پس گرفته نمی شود.
دلشونم بخواد ملت. :دی
هوووووف بکش. هووووف.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد