Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

ارتباط هوش و روابط اجتماعی

خاک بر سرش کنند.

دیگه حسش نیست واقعا.

کلی نوشتم برای شما از یک مقاله که الان خوندم زیرش از خود مقاله رفرنس اوردم و به خاطر رفرنس زدن و کپی پیست کردن همه اش پرید و سیو هم نشده.

خواستم بگم الکی مثلا ما خیلی باهوشیم و تمام.

تو خود حدیث مفصل... 


خاک بر سرش کنند واقعا یعنی چی تصمیم گیری می کنه من چی انتشار بدم؟ کلی خاطره می شد این پست. از سختی هایی که کشیدم در تبدیل کردن خودم از یک کرفس عصا قورت داده ی افسرده  به نقل محبوب  و رویایی جمع های  امروز نوشته بودم. پرید دیگه فدای سرم.


پ.ن. بچا این یک لینک: (دیدم یحتمل موضوع رو دوستش داشتین گفتم حداقل اینجوری اش را می توانم بفرستم. ولی اون حوصله ی خاطره تعریف کنی و ترجمه تفسیر و امثال حکم در کردنم پرید دیگه شرمنده. لعنتی خیلی واقعا زیاد نوشته بودم. )

کلیک


کلا لب کلام اینکه، اگر مثل من اذیت می شوید توی روابط اجتماعی، احتمال این رو بدهید که ضریب هوشی بالایی داشته باشید. :)))))

چاکر شما من که رسما نیوتونی هستم واسه خودم.

خودم خیلی وقته از این حقه استفاده می کنم و هر وقت کم می ارم، این حقیقت را به خانواده و دوست و اشنا یاداوری می کنم و ان ها هم هر بار بهم می گند باز این فیلسوف اومد رفتار غلط خودشو توجیه کنه! ولی واقعیت اینه که هست چنین احتمالی.

البته من که خودم رو ضمن ورود به دانشگاه کلا کوبیدم از نو ساختم. ولی در گوش شما می گم هنوز که هنوزه، با وجودی که دیگه هیشکی چیزی از بیرون نمی فهمه بازم از درون خییییلی انرژی می گذارم و اذیت می شوم سر ارتباط اجتماعی برقرار کردن با بقیه. یعنی انتخاب خودم همیشه ارتباط برقرار نکردن هست.

دیگه از این بدتر نداریم، همین دو سه هفته پیش جلوی اسانسور  صدای یکی از فابریک ترین رفیقام رو شنیدم، مثلا خیلی با این ادم اوکی هستم، ولی بازم غریبگی کردم. دیدم واقعا حوصله اش را ندارم. به محض اینکه مغزم فهمید این فرد اونجاست، سرم را کج کردم از راه پله رفتم چون صرفا دوست نداشتم مواجه بشم باهاش و نمی دونستم وقتی دیدمش باید چی بگم! کاملا نا خودآگاه. (توی کرونا کلا همیشه هم از راه پله برید تا حد امکان)


معمولا تنها شدن در این موارد برای من جواب می ده و احساسم رو به موضوع های مختلف برمی گردونه. وقتی دلم تنگ می شه،  اب روغنم بر می گرده سر جاش. دقیق نگاه کنید این بلا را سر اوری تینگ هم اوردم. همان طور که حتی سر عزیز ترین افراد زندگی ام. با یک مشکل کوچک شیفت دلیت می گیرم روی همه شان. و باید ترک کنم تا یادم بیفته چی داشتم. خب خیلی وقت ها هم یادم نمی افته و اینجور می شه که یکهو یک ادم خیلی مهم را در زندگی برای همیشه از دست می دهم.

اون حس ایزولیشن و اضافه بودن و مزاحم بودنی که از نوجوانی با خودم یدک کشیدم، همیشه همراهم هست. فقط تصمیم گرفتم اینقدر ندیدش بگیرم که درست بشه. 


ولی شما بگو قرنطینه ی تعطیلات کرونا؟ من می گم بهشت اگر واقعا وجود داشته باشه قطعا اون شکلی هست برای من. 


خلاصه اینکه، باهوشیم، موردی نیست.

نظرات 2 + ارسال نظر
Zal جمعه 13 تیر 1399 ساعت 14:29

نقل محبوب و‌ رویایی؟ :))))
از اون پست‌های باحال بوده. اگه خواستی دوباره بنویس‌ش؛ ما سایر کرفس‌های عصاقورت‌داده‌ی افسرده با کمال میل می‌خونیمش.

بله خودم هستم چاکرخواه شما.
یک پی نوشت ضمیمه کردم.
سلامتی همه کرفسا فیمسا عاشقونم افتضاح سلامتی اونا که بالان سلامتی چش قرمزا و الباقی... :دی

بلو جمعه 13 تیر 1399 ساعت 14:47

ادای جدید بلاگ‌سکایه؟
گرفتاری شدیما!

عجب برای شما هم پیش امده؟
برای من اولین بار بود که حتی نوشته هایم را سیو نکرده بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد