Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

کشتنش


نظرات 70 + ارسال نظر
یاقوت شنبه 21 دی 1398 ساعت 15:42

قلبم درد می کنه نمی دونم چرا اینقده جان سخت شدم چجوری تموم نمی کنم نمی دونم ..
ضایعه ی بزرگیه ولی می دونی مرگشون هم بی تاثیر نبودد .. آبروشونو برد

اره من با خودم استدلال کردم حالا که قتل عام شد ای کاش حسابی گندش دربیاد نظام سرنگون بشه
می دونی جمهوری اسلامی به این راحتی ها اعتراف نمی کنه
قطعا زیرش یک خروار گه دیگر بوده که از ترس به صرافت افتاده و اعتراف کردن

نامبرده سه‌شنبه 8 بهمن 1398 ساعت 11:43

خوبی کیلگ؟

این پستای اخیر و نبودت اینجا آدمو میترسونه.
بنویس نامرد :(((

چی بنویسم عزیزم
دل و دماغی برای نوشتن ندارم
هدفی
احساسی ..

بیل می زنم و کف دست هام خالی ست
وضع اینور مانیتورم هم خراب تر از وضع آن ور که شما می بینید است
باور کن
هیچ چیز سر جایش نیست. تو بگو حتی یک قطعه
خیلی خراب تر از آنچه بشود گفت و حسش کرد

صرفا می توانم بهت بگویم که دلم برایت تنگ شده بود
برای ایام قدیممان
برای نامبرده بودنت

دلتنگی من هم چیز جدیدی نیست..
بوده هست و خواهد بود

نامبرده چهارشنبه 9 بهمن 1398 ساعت 22:01

نمیدونم.
ولی ننوشتنت میتونه آلارمی باشه واسه سو سو های آخر یه ستاره از ستاره های آسمون نامبرده و امثال نامبرده.

هضم نبودت واسه کسی که از نمیدونم چندم خرداد ٩٤ دنبالت کرده،سخته.
یه چیزی ورای سخت به نظرم حتی.

بنویس از غوره هایی که پاک کردی و نکردی
از دنت هایی که خوردی و نخوردی
از الویه هایی که درست کردی و نکردی
از جغلدون و ایزوفاگوس...
از اژدهای دم فرفری خسته امون.
از هرچی...

[قاعدتا نباید اینقدر هندی میشد مهاراجو :))))))
ولی دیگه احساسات آدمی قلمبه میشه یهو :)) ]

من واقعا برایم باعث ارادته که ستاره ی آسمان نامبرده ای چون تو باشم.

اقا اجازه من با این کامنت هم گریستم.
اصلا نمی دانم چرا خیال برم داشته مثلا زندگی چیز مهمی هست یا اصلا نیست و اینجوری احساساتم فاز و نولش خورده به هم
اصلا نمی فهمم چرا باید خاطره می ساختیم برای هم که ترک کردن این قدر سخت بشه
یه چیز پیدا کردم دوست دارم این بیماری را داشته باشم
transitional anxiety. تمام مرگ هام رو توجیه می کنه و تمام سوال ها را...
هان دیروز بعد از قرن ها به زور به زور برای این که من از این حالت کریپی تفلونی که به خودم گرفتم بیرون بیایم مادرم مهمانی گرفت و سالاد باز هم با خودم بود
سالاد کاهو درست کردم جات خالی
خیلی مهمانی مزخرفی بود
چون من باز زدم زیر گریه فامیل امدند جمعم کردند

Thio پنج‌شنبه 10 بهمن 1398 ساعت 21:55

از تیوی کبیر به نامبرده و کیلگ:
آره.مگه اگه خودمون زیر بغل خودمونو نگیریم کی میگیره واسمون؟
البته بچه ها من دوباره پام پیچ خورده و من و کیلگ که نداریم.شما دو تا بیاین زیر بغل منو بگیرین :)) و فرار کنیم تا زامبیا نیومدن بخورنمون :|
جدی میخورنمون.اینجوری حال کیلگ هم خوب میشه.کلا هر وقت من باشم خوشحال میشین هر دوتون :))
به هر حال ما سه تا هر چقدرم گم و گور شیم بازم به آغوش باز یکدیگر باز‌ می‌گردیم همیشه.

باورت بشه یا نشه...
من این کامنت را خواندم،
نشستم یک نیم ساعتی دل سیر گریه کردم. فقط گریه.
اصلا این قدر دل پمبه ای شدم بیا و ببین

آره ما به هم برمی گردیم. خصوصا تو یک نفر را که هیچ وقت نفهمیدم از کجا شروع شد داستانمان... ولی اصلا اینقدر احساس نوستالژیکی دارم به کامنت هایت... خودت... که اصلا هیچی نگم بهتره..
وای هر چه قدر هم بنویسم هیچ کدامتان نمی فهمید چه حس خوبی دارم به اون دورانمون.

حس می کنم دوران خوش عمرم بوده رفته تباه شده،
هر چند خودمونیم ها من همان زمان دو سال پیش هم تا خرخره لجنی بودم مثل الان، بیشتر و کمترش را نمی دانم انصافا.

پایت چی شده؟ بعد دو سال برگشتی دست گل به اب دادی؟

نامبرده پنج‌شنبه 10 بهمن 1398 ساعت 22:04

ثیییییییو ^______^
پارسال "نیمه گم گشته باز آید به کنعان غم مخور" امسال هیچی!
دلم برات تنگ شده بود بابا =)))))))))

همیشه دوست داشتم ازتان بپرسم ایا شما دو نفر یک نفر نیستید؟
چون دیگه از عمرم مطمین نیستم می پرسم
نپرسیدم قبلا؟
خداوکیلی خیلی خوبید
قدر خودتان را بدونید
خیلی خوبید
خیلی
حس... حس عجیبی بهتان دارم
مثل زوج های طلایی سینما

Thio جمعه 11 بهمن 1398 ساعت 15:52

ای بابا :)) قربونتون...منم دلم خیلی واست تنگ شده بود.به نظرم دوتامون یه فاز جالبی گرفته بودیم که انگار فقط باید با هم ظاهر شیم اینجا.من مست می عشقم و این حرفا.
درگیر تر و خشک کردن بچه هایی بودم که جنابعالی تو دومنم کاشتی دیگه.چقدم خوب خودشو میزنه به اون راه :)))
این وسط زدم خودمم چلاق کردم.
ولی جدی میتونین نوبتی کولم کنین بچه ها.خرس داره این جنگله.اینم بگم بدون من یه لحظه هم نمیتونین به زندگی ادامه بدین :دی ، فکر و خیالی نزنه به سرتون پس.

خب حالا با این خنده شدم

بپر بالا من کولت می کنم
فقط وقتایی که خودم رم می کنم باید حواست باشه چون اصلا برام مهم نیست دیروز یک بنده خدایی را گذاشتم لای در و در را تقریبا بستم رو نصف هیکلش

خوشم می اد هنوز هم همون فازتون هست
اقا شما ها که عوض نشدین هیچ
من چه قدر عوض شدم؟

هان اینم بگم من همیشه تصوری که از لحن کامنت ها دارم این بود که تو اونی هستی که بچه را ول می کنه تو دامن نامبرده
ظاهرا برعکس بوده قضیه

نامبرده جمعه 11 بهمن 1398 ساعت 20:14

ای بابا،ای بابا.
مراقب خودت باش یار غار نامبرده :)))

آره جالب اینجاست دیشب به فاصله تقریبی ده دقیقه اینجا کامنت گذاشتیم ؛)))

نامبرده و ثیو چطورن؟ ={)))))))))
[یه ماچ اینور یه ماچ اونور طور]

دیدی داخل هری پاتر یک اپیزود هست هرمیون تو هاگزمید می پره وسط دست می ندازه گردن رون و هری و راه می رند
وسط این ماچ هایی که واسه هم می فرستید
من الان حس هرمیون بودن را دارم در اون صحنه ی خاص

شایان شنبه 12 بهمن 1398 ساعت 02:08 http://florentino.blogsky.com

لب بگشا دلبرکم

جان بخواه شما لعبت بی مثال

دیدی طوطیه شکر ریخت زدن تو سرش لال شد؟
به نظرت وقتش شده بگم که از چه ای کل با کلان امیختی یا زوده هنوز؟

Thio شنبه 12 بهمن 1398 ساعت 10:31

جووووون...چه قشنگ لاو میترکونیم.
نه...خوشم اومد :)) حقا که نامبرده ای :دی

اتفاقا چشمم بهش خورد و متوجه شدم و خندم گرفت.
تازه دیشب هم دقیقا یه ساعت بعد از کامنتت اومدم اینجا منتهی نمیدونم چیشد خاموش شدم بعدش؟خلاصه تصاویر مبهمی از دیشب یادمه.فک کنم انقدر بخاطر پام یه جا نشستم و غر میزنم این روزا، اهل خونه یه چیزی ریخته بودن تو غذام تا ساکتم کنن :))

آخ بچه ها دلم واستون تنگ شده بود.بیاین گروپ هاگ.بیاین منو ببرین اینور اونور.بیاین برام بستنی بخرین.

تازه خودمم میدونم خیلی ضایع رو اوردم به سو استفاده از احساسات :)) چلاقی آدمو اینطور میکنه بچه ها.
حالا ولی جدی کی میاین دنبالم؟
(الان جریان مداد رنگیا میشه.تا نریزم همرو سر این بیچاره ول کن نیستم.)

ناموسا بیایین گروپ هاگ
*/انجمن هاگ ندیده های نیازمند توجه/*
نه ولی واقعا دراماتیکتون منم برا من بخرید ازون چیز خوشمزه ها

منم حواسم هست ساعت کامنت هاتان نزدیک به همه
یو آر اندر آبزرویشن

ولی پا شکستگی به عنوان بهانه چیز خوبیه ها
کاش می شد فردا الکی یه گچ بگیرم بشینم خانه
تازه هی می دونستی من این ترم ارتو پاس کردم و دیگه دستم شفاسسسست
از کجا شیکوندی اون قلم زیبا را؟
بیا گچ بگیرم
اینقده باحال گچ می گیرم که نگو

مداد رنگی ها هم ارادت دارند
هنوز اون مقوا فابریانویی که خریدم بعد دو سال کنار درب ورودی لوله شده
چی قرار بود بکشم برات؟

نامبرده شنبه 12 بهمن 1398 ساعت 10:53

=))))))))))))))))

یک جا نشین شدی و همچنان آتیشپاره ای =))))

لب تر کن اونجام.

از ثیو و نامبرده پرسیدم و یادت نبود.
پرنده ها چطورن؟

فکرشو می کردین این وسط اونی که زود تر از همه تون مکالمه هامون رو فراموش کنه من باشم؟
نمی دونم از بیرون من واقعا عمیق بودم و پر توجه و اهمیت دهنده و این ها.. ولی تهش خاطره هام زود تر از همه محو شدن

دیگه یادم نمی اد خیلی چیز ها رو
پرنده ها رو هم یادم نمی اد قضیه اش چی بود

راستی فهمیدین دیگه فراموشی گرفتم مغزم پاک شد دیگه

نامبرده شنبه 12 بهمن 1398 ساعت 11:02

کیلگ پاشو بیا حرف بزن غصه ها و دغدغه هاتو بالا بیار روی در و دیوارای اینجا :))))

تمومی نداره که
اگه تمومی داشت می نوشتم

نه ولی واقعا همین یک خل واسه جهان بسه
عمرا نمی نویسم ار عالم کشف و شهود
به نظرم بی رحمی در حد اعلای خودشه دیگه واقعا بیان افکارم
شما دو تا حیفتونه
یه روز باید برید ال ای دست تو دست هم
ناله های من حیفتان می کند

Thio شنبه 12 بهمن 1398 ساعت 12:13

باباااا :)) خداوکیلی الان بیا منو ببین.عین گربه ی شرک نشستم یه گوشه کتابمو میخونم.دهن میخوام وا کنم بگم یکی محض رضای خدا یه لیوان آب بده دستم با حالتِ خفه شو دیگه سرمونو بردی سه روزه با اون صدای نکره‌ت نگام میکنن.من انقد کم حرفم.انقد کم حرف و آرومم، اصن نمیدونی.
ملت دیوونه شدن بخدا.
حالا...گیریم هر از گاهی هم بزنم زیر آواز، صدام به این قشنگی که :))
لیاقت میخواد شنیدنش.

لب تر کن چیه لامروت گلوهام! خشک شد بسکه گفتم بیا :)) تو جدیدا چرا هی خودتو میزنی به اون راه؟شلوارت دو تا شده؟بابا من خوب میشم تا یه هفته دیگه.چه عجله ای بود.

آه خدای من.مرغ عشقامو میگی؟آخ آخ :))
فک کردم داری حال خودمونو میپرسی ازم گفتم بسم الله خل شده چی شده :))
راستیَتِش من یه مدت خونه نبودم، مادرم به اینا دون میداد.بعد اینا منو دیگه نشناختن.منو هم که میشناسی دیگه؟ :))
بعد از اون یه مسافرت طولانی مدت باید میرفتم، زورم گرفت حقیقتا! به حالتِ دیگی که واسه من نجوشه با روستای مادری ارتباط برقرار کردم، یه پسری بود اونجا زندگی میکرد هم سن و سال خودم بود.باهاش هماهنگ کردم و گفت اوکی بفرستشون اینجا من خودم یه چن تا کفتر و مرغ و خروس و مرغ عشق دارم.میذارم‌شون جفت هم.منم با یه نامه فرستادم خودمونو و توی نامه هه با خودکار قرمز به پسره تاکیدِ موکد کردم هر کاری میکنی بکن فقط نذار مادرت به اینا نزدیک شه :))

خلاصه که، یه کاری نکن تو رم بفرستم اونجا عزیزم.

کیلگ احتمالا منو دیده زبونش بند اومده از شدت خوشی.یا هم اینکه صرفا حال نداره بیاد.یا شایدم داره کامنتاشو چک میکنه ولی باز حال نداره وارد سیستم شه و جواب بده و یواشکی ذوق میکنه از دیدن ما.یا اینکه، همین.حال نداره به نظرم :))
کیلگ، عزیزم، تو هم پاشو به جای این بی‌حالیا واسه من بستنی بخر.این چیزا واسه تو نون و آب نمیشه.ولی واسه من بستنی شاید بشه.

به نظرم شلوارش دو تا شده.. همان
شاید هم دامنش یکتا شده نمی دونم

یعنی مرغ عشقو رد کردی رفت؟
چه جور دلت اومد
تو اگه شازده کوچولو بودی هم گلت رو می فروختی

اولین کامنتت رو که دیدم گریه کردم دیگه
حالا از شدت هرچی
نه اهل یواش ذوق کردن نیستم
قبلا ها ای بگی نگی بودم
الان یا می خوانم یکی دو خط می نویسم یا کلا لاگ نمی کنم نه به وبلاگ نه به منوی دسترسی

آش رشته نمی خواهی؟ جای بستنی؟ زمستونه. سرد. برگ ریزونه. پشم ریزونه عزیزم

نامبرده شنبه 12 بهمن 1398 ساعت 20:33

حالا که بازار اعترافات داغه و دارم میبینم که آنلاینی؛ :))))
بذار منم اعتراف کنم دیشب قبل نوشتن اون کامنت یه ده دقیقه شر شر بی صدا اشک ریختم و اینجوری بود که وت د فک من چرا این ریختی شدم :)))))))

امشبم همین.

سالاد هات بی اشک و مف پسر :))))

[خیلی لانتی هستی که زرت زورت دکمه غلیان احساسات آدمی رو میفشاری و زارت آدم اشکش درمیاد ]

هزارماشالا من یک نفر به احساس فرو رفتنم خیلی خوبه
ارتیست خوبی می شدم
نه بابا خب حالا واسه شما احساس بروز دهنده ها که بد نیست یکی دو تا به امار گریه تون اضافه می شه فوقش
من دیگه ابرو برایم نمانده
ولی تو سالاد مف و تف و اینا نمی کنم بابا
عکسش هم دارم
اشک هام رو هم خیلی وقت ها خودم می خورم خوش مزه ست

اعتراف کردن به گریه به من حس خوبی می ده ولی نمی دانم بقیه خیلی ساده می گیرندش حالا نمی دانم روتینه یا باورشان نمی شه یا هرچه

ولی باور کن از یک حد بیشتر که بگذره دیگه هیشکی اشکات هم واسش مهم نیست
من الان تو خونه دقیقا همچین حالتی دارم
دیگه کسی توجه نمی کنه
فلذا گریه هاتو سیو کن
من که ابهتم ریخت

نامبرده شنبه 12 بهمن 1398 ساعت 20:39

حافظه اس دیگه :))
حجم پیل افکن درسا و فُشاری که تحمل میکنی توجیهش میکنه کاملا :))


نه =))))
من نامبرده ی فعلا نَم برده ام.
اوشون ثیو.
دو شخصیت کاملا مجزا و علی الظاهر مچ! :)))))

وای واقعا اگر دو نفرید رسما باید گفت پاداش کدامین ثوابید
ولی خب الان دوباره دو روز بعد من می نشینم به یاد همین روز ها بغض می کنم
چه کوفتیه این دنیا

من کلا موجود رها از قید نمره ای بودم از ترم چهار به بعد..‌ فشار درس نیست
فشار مغزه
مغز پوک

نامبرده شنبه 12 بهمن 1398 ساعت 20:45

=)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
مردم واسه حجم مظلومیت اول کامنتت ثیو :)))

چهچهه هات رو نیگه دار واسه خودم فقط

خودمو خودت رو دادی رفت؟ :/
بعد من بچه ها رو انداختم توی دومن تو؟
قسم یا ابوالفضلتو باور کنم یا دم خروسو؟

والا زبون منم بند اومده بود وقتی دیدم کامنت دادی =))))))
کیلگ که جای خود داره.

فقط اونقدر اوضاع بچم خرابه که ریست فکتوری شده به فارسی سخت باهامون حرف میزنه =)))

اون بچه ای که پس انداختی تو دامن ثیو ریست فکتوری شده؟
یعنی موبایل و اینا به دنیا می اری
من دلم یه پی سی گیمینگ فول می خواد

تازه با چه چه مشکلی ندارم
اصلا می توانم برای حرف زدن بهش پول هم بدهم حتی
اینجا هیشکی حرف نمی زنه

نامبرده شنبه 12 بهمن 1398 ساعت 20:48

نه.
احساسات نبروز دهنده ام منم :)))
واسه همین اینجوری بودم که وت د فک :)


کارت در اومد =)))))))))))))))
آنلاین گیرت آوردم ^___^

هیچ موردی نیست بنده از مصاحبت با حضرت عالی لذت می برم
خصوصا با درون گراهایش
فقط شاید خوابم برد وسطش

بابا تو فیلما خیلی صحنه ی گریه کردن و لوزر بازی قهرمان قشنگه نمی دونم چرا مال من اینقدر مسخره است...

نامبرده شنبه 12 بهمن 1398 ساعت 20:58

به در بگو دیوار بشنوه طور مخاطب "بچه" دوم کیلگ بود :)))

اره بچه ی دوم فهمید ولی خودش را زد به پنجره بودن که نه در هست نه دیوار

نامبرده شنبه 12 بهمن 1398 ساعت 21:02

شرمنده میفرمایید
ولی این "فقط ممکنه خوابم ببره" همون " خستم کردی دیگه" بود :دی
راحت باش :)))))))

لالا لالا پیش پیش پیش

ببین اتفاقا دقیقا خوابم برد
خسته ام که نکردی، بنده خودم از قبلش خسته بودم

در این اشل موجود خوش خوابی هستم اعللم می کنم و نهایتا سی ثانیه بعد خواب مرا ربوده است
Zzz...
Ghrrr..

Zal شنبه 12 بهمن 1398 ساعت 23:39

می‌خواستم بیام و از این فرصتی که توسط نامی و ثیو‌ی عزیز بوجود آمده سوءاستفاده کنم و ابراز دلتنگی کنم ولی خب کامنت‌ها رو جواب دادی و دلتنگی تا حدودی رفع شد [تیک سبز]
کامبک؟

شن های ساحل شنبه 12 بهمن 1398 ساعت 23:45

می دونم زندگی سخته ولی سعی کن یکم برای خودت خوشحالی بسازی.اصلا فدای سرت که زندگی سخته اصلا گور پدر زندگی که سخته فقط مواظب خودت باش.

Thio یکشنبه 13 بهمن 1398 ساعت 00:08

اوه دو سال شد؟یا خدا!
چقدر زندگی منو برد میان امواج پریشانش پس...
واو
شت!
چرا گفتی؟ :)) نمیدونستم انقد گذشته.دو سال ینی بزرگتر شدیم از اون موقع واقعا؟وای وای...واااای :))

*در بُهت فرو رفته، به جاهای دور مینگرد*

ولی وای بچه ها دو سال گذشت!هیچ چیز خاصی ام نشد.به نظرم چیزایی که از دست دادم بیشتر از چیزایی بوده که بدست اوردم!

دو سال! دو! فاکینگ! سال!
احساس میکنم یه چهار سال دیگه باید بگذرونم تا فقط این دو سالو هضم کنم.

بیا...منو هم چیز کردین حتی :)
من بزنم زیر گریه حالا حالاها تمومی نداره.وسطاش همه چی میاد تو ذهنم و یحتمل تا فردا صبح بکشه.

!دو سال!

Thio یکشنبه 13 بهمن 1398 ساعت 00:15

آها کیلگ بذ اینو بگم تا یادم نرفته :))
اینکه چطور شد که یادم افتاد بیام اصن! :دی

چن شب پیش خوابم نمیبرد.من ینی دهنم سرویس شده با این خواب.بعد طبق معمول ناخوداگاه رفتم سر یخچال دیفن هیدرامین دراوردم و سر‌ کشیدم :)) وسط سر کشیدن بود که یادتون افتادم و اینا...بعد همونجور سر بالا یاد اون مداد رنگیا افتادم که ریخت تو سر و کله‌ت، بعد خندم گرفت به اونهمه تباهی ایی که سر دادیم، شربته گیر کرد تو گلوم، گلوم سوخت.سرفه‌م گرفت.همه رو بیدار کردم.فحش خوردم.و بالاخره در نهایت محض رضای خدا گرفتم خوابیدم :))

Thio یکشنبه 13 بهمن 1398 ساعت 00:42

ای بابا گریه چرا؟ :)
من ینی گفتم بیام با خودم شادی به همراه بیارم زبونت وا شه :))
تازه این روزا روزای المپیاد بچه هاس:))بزن قدش بابا یار قدیمی! :دی

والا به نظرم هممون عوض شدیم.منتهی نمیخوایم به روی هم بیاریم.همین خوبه اصن.سناریو های دو سال پیشو ادامه بدیم بی هوا :)) یهو!

من بابا اصن غلط اندازم همیشه.این نامبرده رو نبین اینجوری خودشو مظلوم و مهربون میگیره اینجا بین شماها.بچه ها تا اونجایی که من یادمه تو دومن من بودن هی.

بیاین بیاین.گروپ هاگ :)) یه گیفی من دارم اونجا که رون و هرمیون به تازگی از اون سفر هری مانند برگشتن و همدیگرو در آغوش میگیرن، بعد یهو هری هم بدو بدو میره میپره بغل‌شون میکنه.همون :))

اون کوچه دیاگون هم، هرمیونه منم دیگه! شما دو تا داشتین پچ پچ میکردین من یهو ملحق شدم :))

حالا از کجا میدونی پای من واقعا چلاق شده و فیلم نیس واسه خونه نشینی؟ :)))
ارتوپدی! آخ ارتوپدی!جراحی ارتوپدی!

قرار بود نقاشی بکشی کلا :)) به عنوان جایزه واسه اینکه بیدار مونده بودم.کلا یه عزم و جزمی داشتم اون موقعا...نمیدونم الان کجا رفته حقیقتا.دیگه حال ندارم برم حقمو بگیرم :))

Thio یکشنبه 13 بهمن 1398 ساعت 00:53

بابا من بهشون دل بسته بودم.اونوقت اونا از مامانم دون میگیرن؟میخوام نگیرن خب.
پیگیر احوالاتشون هستم دورادور.

ای بابا دلمونو نشکون دیگه.من اگه شازده کوچولو بودم نمیذاشتم آب تو دل گلم تکون بخوره.چه برسه به اینکه یه گوسفند بذارم همون جا و پوزه بند ببندم بهش!گوسفند بدبخت.شازده کوچولو هم خدا رو میخواست هم خرما رو.من به همون خرمای خودم راضی ام.یه روباه هم آلاخون والاخون نمیکنم الکی این وسط :))

بعد مامانم با عشق بهشون دون نمیداد.منم خونه نبودم.عاشق آدم اشتباهی شده بودن مرغ عشقای احمقم :))

جاتون خالی غرهای دیشبم نتیجه داد امروز آش رشته داشتیم.کمی هم برف آمد.بسی خوش رفت.
ولی واقعا سه روزه هوس بستنی کردم و هیشکی لبیک نمیگه.بستنی خاص و لیوانی و اسکوپی و اینا هم نمیخوام.از این دسته چوبی های روکش شکلاتیِ سفیدِ قدیمی میخوام.از اونا که آخرش دهن چوبه رو سرویس میکنم.میشکونمش.تار تارش میکنم.و ول نمیکنم هی تا حل شه به نظرم.
کاش موریانه بودم.

Thio یکشنبه 13 بهمن 1398 ساعت 01:05

من دیگه کامنت نمیذارم اینجا، دارم پست میذارم کم کم! :))

بله بله.دو شخصیت کاملا مجزا و علی "الظاهر" مچیم ما :))
ینی بعد دو سال و اینهمه بچه، تو حقیقتا شلوارت دو تا شده لعنتی.کیلگ هم تایید کرد حتی.رنگول پنگول ترین انسانی که میتونستی پیدا کنی تایید کرد این حقیقت تلخو.
من واقعا سکوت پیشه میکنم.حال ندارم دعوا کنم.
بعدشم تو نمیخواد چیزیو باور کنی دیگه :)) مرغ عشق بهونه‌ت بود؟ :دی


اوکی من الان فهمیدم به درد کات کردن نمیخورم خداوکیلی :)))) خندم میگیره هی وسطش.

استامینوفن یکشنبه 13 بهمن 1398 ساعت 01:45

واقعا دوساااال از تایمی نامبرده و thio اینجا کامنت می گذاشتن گذشته!!!!!!؟؟؟؟؟فک میکردم نهایت یک سال گذشته بوده.چ زمان زود میگذره:(((((

نامبرده یکشنبه 13 بهمن 1398 ساعت 01:55

ثیییییییییییییو =)))))))))))))))))))))
دیگه کف و خون قاطی کردم بابا :دی

نه خب چیزه، خواستم مثلا خیلی رسمی و فوکول کراواتی طور بگم که نه بابا ما یه آدم نیستیم.
حالا هر چند از وقتی که یا علی گفتیم و عشق آغاز شد یکی شدیما، ولی یکی نیستیم.
دیگه مخاطب اسمارته خداروشکر.

یعنی در کل اشتیباه شده بزرجَوار.

منم فکر میکردم یک ساله!
یه حساب و کتاب کردم دیدم هنوزم که هنوزه کیلگ بیشتر حواسش هست :)))))


+هر چی بقچه هامو زیر و رو میکنم این نخسه های درمان مامانبزرگ طور ترکوندن لِنگ رو نمیبینم.
سرماخوردگیشو از برم ولی.
بپیچم برات؟ یا صبر کنم بستنیرو بخوری بعد بپیچم برات؟

Elsa یکشنبه 13 بهمن 1398 ساعت 17:54

آیا اجازه دارم وسط این دل و قلوه گرفتن ها و ابراز احساسات یه حرف کوتاه بهت بزنم کیلگ؟

امروز 02.02.2020 هست.

تاریخ خیلی خفنیه واقعنی:)
تا تموم نشده به شادی بگذرونش :)))

Zal سه‌شنبه 15 بهمن 1398 ساعت 01:41

با دیدن این یاد گروپ هاگ‌تون افتادم =))))
http://s7.picofile.com/file/8387066534/C39E2E97_294A_4372_BC78_125D430928BF.jpeg

نامبرده جمعه 2 اسفند 1398 ساعت 11:09

هو کرز که تو خوشت نمیاد [خنده های دویل طوری]

تولدت مبارک =)))))))))))))

فایل ضمیمه:
همه کلیشه های قابل تصور و غیر قابل تصور به عنوان آرزو

Thio جمعه 2 اسفند 1398 ساعت 15:23

الا یا ایها الاژدها،تولدت مبارک.فر های دمبت هم سه چارک :)

+چن روز دیگه هم تولد نامبرده ی عزیز دلمه.لطفا کمک کنید به تعداد سال های تولدش کامنت جمع کنم تا بتونم عشقمو خوشحال کنم :))))))))))))

Thio جمعه 2 اسفند 1398 ساعت 15:54

اوه.من کامنتای اینجا رو ندیده بودم.

برای آیدا: آیدای عزیز، هیچوقت یادم نمیره که در اون سال های دور! و زمانی که همه داشتن از کیلگ دفاع میکردن :)) تو پشتِ من دراومدی و بهم جرئت دادی تا حقمو از حلقومِ این بشر دربیارم.برام خیلی ارزش داشت این رفتارت.و اینم بگم اکثر وقتایی که شاملو میخونم یادِ تو میفتم.

برای زال(zal): زالِ عزیز، حافظه‌م تو رو یاری نمیکنه حقیقتا.شایدم میشناسمت و اسمتو عوض کردی فقط.ولی بگم که خندم گرفت وقتی کامنتتو خوندم و احساس جالبی داشتم.احساسِ جالبی که انگار زیر یه عبا جمع شدیم همگی و شادمان و خرسندیم :))) امیدوارم این احساسِ جالبی که تزریق کردی، وقتی که احتیاجش داشتی به خودت برگرده.

نامبرده جمعه 2 اسفند 1398 ساعت 16:28

آه ثیو عزیزم!
سپاس گرازم که محفل رِ به حضور خودت منور کردی
و از خداوند منان آرزوی سلامتی و طول عمر با عزت را خواستارم =))))))

[من باب غریبه بودن با این لحنت :دی]


حقیقتا قلبم از اینکه جواب کامنتم رو نداده بودی شیکست و به دو نیم و نیمی؛ نیم (تقسیم) شد.

حالا راضی به زحمت نبودیم بیشتر واسه ولن انتظارتونو میکشیدیم که چشمون به در خشک شد و دریغ از یه تیغ کاکتوس حتی ="((((((

از هق دیگه گذشته؛ عرررررررر =)))))))

نامبرده جمعه 2 اسفند 1398 ساعت 16:33

وی داره میمیره از سرماخوردگی
گاف اینا دیدین مثه همیشه به دیده اغماض بنگرین :دی

از خداوند منان سلامتی و طول عمر با عزت شما را خواستارم*

Bluish جمعه 2 اسفند 1398 ساعت 17:58

تولدت مبارک کیلگ
:)
http://s7.picofile.com/file/8388878442/dragon.html

Elsa جمعه 2 اسفند 1398 ساعت 20:13

تولدت مبارک باشه کیلگ.
امیدوارم حال دلت خوب باشه.(خوب بشه)
Alles Gute zum Geburtstag
(آلِس گوته سوم گِبورتستاک)

Thio شنبه 3 اسفند 1398 ساعت 23:07

@نامی:
:)
ای بابا اختیار داری.غریبه چیه؟شما بفرما توی بغلِ ما اصن با این حالِ‌ت :))

نه جدی من که شخصا حال ندارم بگردم هلک و هلک عاشقِ یکی دیگه شم.همین خودت خوبی واسم :)))) تا آخر عمرمم تحمل‌ت میکنم و باهات میسوزم و میسازم:دی ، کی از تو بهتر اصن؟

از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون والا ما هم انتظارتونو میکشیدیم در اون روزِ کذایی.
مراقب خودت هم باش بچه جان توی این هاگیر واگیر.
همتون مراقب خودتون باشید بچه ها.عین وحشیا هم دستاتونو بشورید لطفا.بِکَنید بندازید دور اصن دستاتونو به نظرم.

بنده هم سپاس "گراز(!) َم" از همه ی شما عزیزان =))

نامبرده یکشنبه 4 اسفند 1398 ساعت 19:29

سپاس گزارم بِیب.
هاگ خونم پایین افتاده بود و مرسی :))))
پیور لاو یعنی کرونا داشته باشی و بگه بیا بغلم و این صوبتا ^____^

فقط مگه برنامه این بوده که هلک و هلک بری عاشق کس دیگه ای شی؟

Thio یکشنبه 4 اسفند 1398 ساعت 21:21

خداااااااااااا !
وای وای...وای! :)) چقد غرغرویی تو! :دی

+ کِی خوب میشی؟دهنمونو سرویس میکنی اینجوری که تا خوب شی.

شن های ساحل یکشنبه 4 اسفند 1398 ساعت 23:57

تولدت مبارک

نامبرده دوشنبه 5 اسفند 1398 ساعت 09:17

چطور دلتون میاد به یه سرماخورده مشکوک به کرونا در بالین مرگِ فلان فلان؛ دیسلایک بدین آخه؟
[هققق با مف بسیار]

ثیو عزیز از تر از جانم؛
نامبرده از علائم کرونا تبش رو کم داره فقط که اونم به فضل الهی اضافه میشه [#ننهمنغریبمبازی]
بیا به این فکر کنیم شاید خوب شدنی در کار نباشه.
و خب پیور لاو یعنی غرغرو پذیری من رِ!

ولی اگه مردم بدون همیشه دوست داشتم و اینکه از اون بالا همیشه مراقبتم [چار چشمی! که مبادا دست از پا خطا کنی مثلا

Thio دوشنبه 5 اسفند 1398 ساعت 12:54

چرا جیگرمونو آتیش میزنی حالا با این روضه خوندنات :))

ایشالا که هیچ مرگیت نیس.اگر تنگی نفسِ جدی داری حتما مراجعه کن بیمارستان.مراقب خودت باش لطفا و هی استراحت کن و بدنتو تقویت کن با لیموشیرین و پرتاقال دان زاتدان.
و ببین من واقعا نگرانت شدم :))))))) از کِی سرما خوردی؟کجایی الان؟
بابا من قربونت هم میرم اصن.این چه حرفیه! تو زنده بمون خواهشا.جدی میگم.احساس تنهایی و غریبی میکنم اینجی بدون تو بخدا :))))))

نامبرده دوشنبه 5 اسفند 1398 ساعت 15:16

وی یه هفته ای هست که درگیر ویروسه
و داره با موجودی شنل مشکی و داس به دست؛ دست و پنجه نرم میکنه.
ولی دریغ از بهبودی.
کرونا نیست :))))
تب نداشتم و ندارم چون
ولی فا*** یک هفته و دو روزه که وضعیت خرابه و بهتر هم نمیشه.

والو این WHO گفتش که واسه مبتلاها چیزایی که باید ازش دوری کنن ایناست:
-ویتامین ث
-سیگار
-چای گیاهی
-چندین ماسک روی هم
-آنتی بیوتیک بدون تجویز پزشک

نتیجتا لیمو و پرتاقال کنسله :(((

در مورد سوال کجایی!
در جوار پرمحبت پتو و بالشت هستم و ارتباط مستقیم دارم با شما عزیزِ جان.
[وی آخر عمری افتاده بود به دلبری کردن :دی]

نه بابا.تو دست نگه دار فعلا که من دارم قربونت میرم =)))))))))))))

اگه نمردم فقط به خاطر تو بوده و اینو چماق کن بکوب فرق سر هر کی که صلاح میدونی :)))))

Thio دوشنبه 5 اسفند 1398 ساعت 15:50

شت بابا ینی چون تب نداری میگی کرونا نیست؟نامسلمون ممکنه توت(درونت) باشه و هنوز به مرحله تب نرسیده باشی خب.
وقتی میگی یه هفته س و بهتر نشدی پس کمی جدی بگیر حداقل.خودت به جهنم حالا، این توله ها رو کی بزرگ کنه؟ :دی

ببین این ویتامین سی هم که گفته واسه ما داستان شده.ویتامین سی در کل حالا خیلی تاثیر خاصی نداره، ولی بودنش بهتر از نبودنشه.مخصوصا برای سرماخوردگی.اونم به صورت میوه.
اون زیادیشه که مشکل ساز میشه و کلیه ها و اینا رو درگیر میکنه.تو ولی بخور لیمو شیرین و پرتاقال تا سرماخوردگیت کمی بهتر شه حداقل چون برای دستگاه ایمنی‌ت مناسبه.

:)))))) جووووون...تو فقط بیا دلِ منو ببر :))

باشه حالا که انقد دلت میخواد قربونم بری برو خب.ولی بازم میگم واقعا مراقبت کن از خودت.من احساس تنهایی و بیوه‌گی کردم یهو :)))))ینی...واقعا حقم نیست وسط جوونی.چجوری برم مخ کیو بزنم بعدش؟خدایا.اینم یه بدبختی بود اومد دومنِ منو گرفت.

نامبرده دوشنبه 5 اسفند 1398 ساعت 16:21

بعد یک هفته؟
نه بابا
دکتره گفتش نیست،مام میگیم نیست.شمام بگین نیست.

این توله هام داستان شدن حالا!
بعدم یگانه پادشاه قلبت مگه من نبودم؟ اینا چی بود اون اوایل ویز ویز میکردی در گوشم؟
حالا شد به جهنم؟

[یه ربعه دارم به این کامنتت میخندم ثیو.چه زرت داری کاراکتر منو زیر خروار ها خاک دقن میکنی و میری سراغ بعدی... آه ای روزگار دون و پست!]

Thio دوشنبه 5 اسفند 1398 ساعت 17:23

نترس بابا من از بچگی همیشه هارت و پورت داشتم، ولی زرت و زورت نه :))

الله اکبر...دهنت سرویس:))
هنوزم خودتی یگانه پادشاه قلبم !(ودف):))))
اصن مگه امروز سپندارمذگان نیس؟شاعر میفرماد: شب تولد عشق!، دلم رو هدیه دادم :))) بعد در ادامه میگه خب سیم‌مون اندازه نبود باقی رِ بخونم باز دوباره میام :))))

جونوم!جونوم! آ ماشالا...جونوم!جونوم!جونوم! این جونوم ها رو با شدت و حدت و جدیت بخون کاملا :دی

ببین آخر عمری‌ت چطوری ریدی به ابهت و اعتبارم ینی :))

+مراقبت کن از خودت :) توی سایتwho هم نوشته درمانش فقط اینه که از صبح تا شب حرف (غُر) نزنن بیمارانِ عزیز و سکوت پیشه کنن و سرِ معشوق(!)شونو به درد نیارن تو رو به ابلفضل!
دقیقا برات ترجمه ی تحت اللفظی به عمل اوردم.تو رو به ابلفضل هم خودشون نوشته بودن.باور کن.

نامبرده دوشنبه 5 اسفند 1398 ساعت 19:19

ودف تهش گویا بود! ههههققققق عرررررر خخخخخ تففففف!
[خودت ببین آخر عمری کارو به کجا رسوندی که چنین آوا هایی باید تولید کنم!]

نه خب ببین زرت و زورت و زارت متاسفانه از لحاظ خوش آوایی :دی شدن ورد زبون من =)))))))

دستم درد نکنه.خوب کردم.دیگه کسی از اینجا دست و دلش واست نمیلرزه و خاطرم جمعه :پی

سپندارخوشمزگان تو هم مبارک بیب :دی
من سر توعه معشوق رو به درد نیارم سر صاب وبلاگ غیب شده رو به درد بیارم؟

همون who تبصره زده که گونه نادری وجود داره که راه درمانش همین ریختیه به ابلفضل.
حتی چند خط پایین تر به طور مشخص توی قلاب میگِد که: [مقاوت نکن تورو به ابلفضل ثیو عزیز.این سر رو در راه عشق ندی در راه چی بدی بنده خدا؟]

آره خلاصه :دی

نامبرده دوشنبه 5 اسفند 1398 ساعت 20:48

خب دوستان WHO ویتامین ث رِ برداشته مثه اینکه.
راحت باشین. پرتاقال هاتان ر استعمال کنید =)))

Zal دوشنبه 5 اسفند 1398 ساعت 22:22

نامبرده، ثیو، وااای من عاشقتونم =)))
خیلی خوبین :دییی

Thio دوشنبه 5 اسفند 1398 ساعت 23:07

با اون عخ و تفی که اینجا راه انداختی مطمئن باش که دیگه عمرا اگه یکی نگامم کنه :)))) میشم بیوه ی اون یارو عخ و تفیه :))

Who در ادامه ی تبصره‌ش رو به آسمون نوشته : یا امام زمان...دیگه خودت به فریادِ این تیوی بدبخت برس.دیگه فقط خودت میتونی به قرآن.

+ تو لیاقتت همون who عه.حرف منو گوش نمیده عین گراز میره اونجا رو میخونه هی.

@
Zal: من اومدم غیرتی بشم روی این میکروب و چرکِ خالص دیدم حال ندارم :))))) اگه میخوایش ببر واسه خودت.من کله‌م درد گرفته دیگه به پیغمبر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد