Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

پ.ب

مستند و فیلم های داخل گوشی پویا بختیاری رو دیدم.

چقد غم بار بود.

به جز حسرت و افسوس واسه آدم چیزی مونده؟ نمونده.


نظرات 5 + ارسال نظر
بلوئیش پنج‌شنبه 7 آذر 1398 ساعت 10:43

دقیقاً همین چند دقیقه پیش داشتم با برادرم راجع حرف می‌زدم
اون جاش که می‌گه مردم این فرصتو از دست ندین...
چقدرررر حیییف
چقدررر حیف که این فرصتو اینطوری از دست دادیم

بلو چند بار دیگه دیدمش
اون جاهاییش که می گه دم همگی گرررررم
دیدی جیغ می زنه از شوق و می گه دم همگییییی گررررررم
دقیقا حس می کنم خود من بودم
با اون حجم از هیجان و جو
من هم تقریبا مطمین بودم تمومه این بار
که اشکال نداره تا صبح هم ما تو ترافیک بمونیم دم همگی گرررررم

دیدی کفششو می گیره جلو دوربین می گه ببینید در راه انقلاب کفشم رو دادم؟
ج.ا افسوس خواهد خورد
بدم افسوس خواهد خورد
تقاص این کشتار و قتل عام رو تک تک شون پس خواهند داد

اینقدر عصبی شدم اون فیلم های مردک شبکه یک رو دیدم که گفته بود باید دست و پا قطع کنیم!
خوشحالم ما تلوزیون ایران رو هیچ وقت باز نمی کنیم این خزعبل ها رو بشنفیم

یاقوت پنج‌شنبه 7 آذر 1398 ساعت 20:01

من ولی امیدوارم اگه به سن من نرسه ولی به شما می رسه ایشالله .. الیس الصبح بقریب...

یاقوت، اینجور نگو.
اگه برسه به همه مون می رسه. تفاوتی نداریم.

می دونی نظر بچه های رنج سنی خودم رو نمی دونم، فکر می کنم یکم متفاوت باشه. ولی از طرف خودم، احساسم این طوری هست که، از منم گذشته. زمان طلایی م گذشته و تو این نظام بزرگ شدم. شخصیتم، بلوغم، کودکی م در این جامعه اتفاق افتاده و تمام شده رفته پی کارش.
پس دیگه فرقی نمی کنه تو بیست و دو سالگی ام، تو سی سالگی ام، گیرم اصلا تو شصت سالگی ام.
من نیازمند این بودم که از کودکی با فرهنگ دیگه ای بزرگ بشم. با توجه به اینکه تو روان پزشکی می گند نود و پنج درصد شخصیت کودک تا همان پنج سالگی (سه سالگی حتی) شکل می گیره، من هم دیگه امیدی به تغییر ندارم. برای نسل های بعدی ایشالا. من خودم رو سوخته حساب می کنم. چون تا آخر دنیا هم بدوم، نمی تونم اثری که این حکومت... این دین... این آیین روی روح و روانم گذاشته رو پاک کنم. و برای خودم فقط می تونم حسرت بخورم. همین. چون دیگه هیچ وقت نمی شه از اول شروع کرد. زندگی من ریدمان شده و توی همون مسیر داره می غلته می ره جلو.

آ پنج‌شنبه 7 آذر 1398 ساعت 20:30

برای این کشور فدا کردن کفشت هم زیادیه چه برسه به جونت...بنده خدا چقدر امید واهی داشته!

چیزی رو می دیده که تو نمی بینی،
مرگ با عزت به از زندگی با ذلت.
سر به دار می دهیم، تن به ذلت نمی دهیم.

منم قبلا دیدگاهم کاملا اونوری بود، الآن کاملا این وریه. نه که بگم این خوبه اون خوبه. می گم تغییرکردم معتقدم ابدا امید واهی نیست.

آ پنج‌شنبه 7 آذر 1398 ساعت 21:48

تا سه سال قبل من اون ور طیف بودم اما با توجه به شرایط کشور تو این چند سال اومدم اینور‌...یاد گرفتم دنیای خودم رو بسازم و خیلی کاری به کار این کشور و قوانینش نداشته باشم.اگر خوابیدم و صبح بیدار شدم دیدم همه چی سه برابر شده سکته نکنم و بیشتر تلاش کنم...الانم بیشتر دنبال اینم یاد بگیرم چطور اون دسته از قوانینش رو که دوست ندارم دور بزنم(قوانینی که تو به عنوان یه مرد ایروونی اصلا بهشون فکر هم نمیکنی و مهم هم نیست برات.) و از طرفی تلاش کنم به موقعیتی برسم اگر چند سال دیگه دیدم ابدا نمی تونم شرایط این خراب شده رو تحمل کنم از این خانه ی ویران برم...
واقعا گرونی بنزین و این شلوغی ها هم برام اهمیتی نداشته و پیگیرش نبودم...ادایی هم در این باره ندارم.اما تو و امثال تویی که اعتقادات وطن پرستانه داری و این شرایط برات ذلته خب سکوت نکن و اعتراض (واقعی) کن نه اینکه صرفا بیای رو وبلاگت در این باره پست بذاری تا ذهنت خالی شه و بعدش بری به زندگیت برسی...بنظرم قبل از ج.ا شماهایی که موافق این شلوغیا بودید باید با دیدن فیلمای این بنده خدا از خودتون خجالت بکشید که اینقدر عافیت طلب بودید(ببخشید که این رو می نویسم اما واقعیته)..
خلاصه یه بار که بیشتر زندگی نمیکنید نذارید با ذلت باشه
از این بحثای سیاسی و این جو بیزارم و دیگه هم نظری برای این جور پستات نمیذارم...موفق باشی

این همه عصبانیت از برای چه. حتی برات نوشتم که نمی گم این خوبه یا اون خوبه ولی من اینوری ام و بهش اعتقاد دارم،
ولی جاش تو دویدی دست نشسته به قضاوت نشستی، بدم نشستی.
از این همه تیکه/نیش/کنایه به چی می خواهی برسی نمی دونم.
هر طور راحتی. من هم انرژی شو ندارم واقعا جواب درخور بنویسم. اگر بخوام شروعش کنم خیلییی باید بنویسم و ترجیح همین که در همین حد باقی بمانه.

پ.ن. بازجوی ساواک از شریعتی پرسیده بود هنگام بازداشت اسلحه ای داشتی؟ او پاسخ داده بود : بله یک عدد خودکار بیک !
http://shariati.nimeharf.com/Shariati/article-2939/%D9%85%D8%A7%D8%B1%DA%A9-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%AD%D9%87-%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D8%B4%D8%B1%DB%8C%D8%B9%D8%AA%DB%8C-%DA%86%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF/

آ جمعه 8 آذر 1398 ساعت 00:12

لحن کامنتم متناسب با جواب کامنت قبلیت بود.
در رابطه با پی نوشتت هم ترجیح میدم یه نفس عمیق بکشم و چیزی نگم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد