صادقانه بگم،
دوست ندارم برم بیمارستان یه امروز رو
جو بچه های پزشکی خیلی متفاوته
حوصله زر زر هاشون رو ندارم
آدم گاهی با خودش فکر می کنه اینا اهل کجا هستن؟
ایرانی اند؟ فضایی اند؟
از درب بیمارستان که می ری تو، اصلا هیچی به هیچی.
بچه هایی که تو کل زندگی شون فقط درس خوندن و خوندن و خوندن و خوندن و این قدر خودخواه اند که بزرگ ترین دغدغه شون تو این روز ها اینه که اساتید یک وقت کلاس رو کنسل نکنند تا صدمی از نمره ی امتحانشان کم بشه.
شایدم من نمی تونم پیدا کنم کسی رو که می خواهم
ولی کسی نیست
هم صدایی نیست
خیلی بی سر و صدا می آن می رن
انگار نه انگار که اتفاقی افتاده باشه
خستم ازین جو
دانشجو های کبکی
فکر کنم همین که لازم نیست برم باهاشان از فصایل رهبر شریف انقلاب بگم باید خوشحال باشم و انتظار بیشتری نداشته باشم
نصف بیشتر بچه ها اون وری اند
و هر وقت بحث می شه (یک بار در طی یک هزاره!) من فقط دارم لبخند می زنم
نه بیشتر
سلام. شغل شما دقیقا چیه؟
سلام،
چه طور مگر؟
جهت اقناع حس فضولی!