نازنین! نیستی صف بنزین رو ببینی نازنین!
نمی آیی منو بخوری هم نیا. فقط بیا صف بنزین رو ببین پشمات بریزه نازنین.
یعنی دیگه کم مونده بود بریم با دویست شش پشتی چایی بخوریم.
یک ساعت. و نیم.
یک ساعت و نیم در صف بنزین بودم.
و نه در ساعت شلوغ. تو ظهری که خلوت ترینه.
پلیس هم بود.
هععععی نازنین.. نازنین.
تازه پول هم کم آوردم. یه عالمه پول بردم و تهش داشتم دو تومن دو تومن از تو جورابم در می آوردم تا جور شه!
صد تا تک تومنی به من تخفیف داد موجود پشت باجه.
سلام
آره
بنزین و دیگر هیچ
بنزین گفتیم و عشق آغاز شد