Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

ولخرج

پول خرج می کنم، چه پول خرج کردنی. مثل لُرد ها!

واقعا مثل بچه پولدار ها.


انصافا من بچه ی کم خرجی بودم برای پدر مادرم. در این حد که هیچ وقت تو این سال ها پول تو جیبی نداشتم و نیازی هم نداشتم.

یعنی این طوری بزرگ شدم که دلم به اون صورت چیزی نمی خواست. دقیقا شش ساله یا پنج ساله بودم، با بابام می رفتیم سوپر مارکت هر چه قدر اصرار می کرد بچه یک چیزی برای خودت بردار حاضر نمی شدم. ماشین کنترلی ای که از پنج سالگی دنبالش بودم رو بالاخره تو نه سالگی گفتم دوستش دارم.

کلا هم خیلی اهلی چیز هایی که داشتم می شدم پس خرید چیز میز جدید منتفی بود. ماشالا فامیل کم نمی گذارند یعنی من تو این همه سال یک کاپشن لازم نشده بخرم چون همیشه داشتم از قبل! یا مثلا وسایلشون ارث می رسه به من و مشکلی ندارم با استفاده کردنش. کیفم می ده حتی چون حس می کنم روح جریان داره داخل وسیله ی دست دوم. کیف و روپوش بابام. گوشی مادرم. کفش. دفتر قلم.

تفریحاتم هم عموما رایگان بود. 

بقیه ی مایحتاج احتمالی هم با پولی که خودم در می آوردم اکی بود.


ولی این چند وقت، 

نه تنها خودم داغونم، این ها رو هم دارم داغون می کنم.

دمشون گرم که وقتی هر روز هر روز می رم با پر رویی می گم بازم پول می خوام، هیچ حرفی نمی زنند واسه چی. 

یعنی فکر می کنم که می دونند یه چیزاییی شده و منتظرند خودم برم اعتراف کنم که چرا این شکلی شدم.

یا شاید هم گرخیدند و ترجیح می دند فقط این جنبه ش رو ببینند و به فکر اتفاق های احتمالی دیگه نباشند.

یا شاید هم می دونند و داریم برای هم نقش بازی می کنیم حرمت ها شکسته نشه.

نمی دونم کدومشه ولی حتی بهم می گند خودت بردار دیگه. کشو. فلان جا.

آدمیزاد شرمنده می شه.

اصلا حساب تراول هایی که این هفته برداشتم از دست خودم هم خارجه.

اینم یکی دیگه از خط قرمز هایی بود که شیکوندم.



امروز خیلی اتفاقی یک رفیق پیدا کردم. شماره ش هم گرفتم. دم ظلی گرم. تو اینفیمم ترین نقطه ی نمودار کنارم بود و اینقدر حرف زد که یادم بره تو نقطه ی اینفیمم هستیم.

به نظرم هر کیلگی مثل من یکی مثل ظلی باید صبح تا شب پیش گوشش باشه. خصوصا تو نقطه اینفیمم هاش. که فقط یه ریز حرف بزنه و گوش بدی و اقلا یکی دیگه مختو بخوره به جای اینکه خودت با فکرات به فاکش بدی.

از منظر خوب می گم ها. من واقعا معتاد آدم هایی هستم که مخم رو تلیت کنند. اصلا خسته نمی شم موقع گوش دادن. لذت می برم وقتی کسی پر حرفی می کنه. چه قدرم خوب حرف می زد لامصب.


خودش به خودش می گفت وراج. برای من این طوری نبود ولی. 

مرسی ظلی. خیلی ماه بودی. ماچ.


لوله شده بودم تو خودم و مبل مخصوصم تو کتابفروشی. هر کی هم رد می شد یه نگاهی از سر ترحم می نداخت. یعنی صرفا رفتم نشستم اونجا که بیش از این کار خل گرانه ی دیگه ای نکنم. بین یه بغل کتابی که از ترس کنارم ردیف کرده بودم و از هر کدوم یک فصل می خوندم پرت می کردم اونور، این شعرو دیدم.

مال شاعری که یادم نبود اسمش رو یادداشت کنم و اینجا بزنم.

وصف حال منه.

وصف حال خیلی هاست مطمئنا.

می نویسم، تا نمک نشناس نباشم.

این روز ها واقعا همه دستشون تا ته زدن تو عسل و فرو کردن به حلقوم من. خانواده ام. دوستام. فامیل. کیه که قدر بدونه.



کسی هست، کسانی هستند

که چاله هایت را پر می کنند

کسی هست، کسانی هستند

که از عشق تیربارانت می کنند

کسی هست، کسانی هستند

که نام اصلی ات را صدا می کنند

تو اما این چیز ها را نمی فهمی

روزی سه بار می نشینی

و بال های قیچی شده ات را... درد می کشی!


پ.ن. اون آهنگ منصور... "عاشقتم، عاشق اون من و تویی که یادمه" 

اینو امروز بالغ بر سی بار گوش دادم و از مسیر های طولانی رفتم همه جا تا بیشتر بخونه و حتی تو ماشین خوابیدم که بشنومش با وجودی که می تونستم دو قدم بیام خونه دانلودش کنم.

آره بابا گریه هم کردم کی به کیه حالم خوب نیس واقعا حداقل بیا حال گندمونو قبول کنیم چه اشکال داره

و مثلا تو اون تیکه ی چورزش، خودم رو تصور می کردم که توی پارتیم و دارم می رقصم و می پرم بالا پایین تا سر حد مرگ و هیچی مهم نیست و فلان. کاش واقعا الآن یه پارتی بود من واقعا پارتی لازمم.

آدمیزاد گاهی خودش هم توجیح کارهاش رو نمی فهمه. 


و به نظرم خیلی وابسته به آهنگ نیست. وابسته به احساسه. شاید اگه ساسی مانکن شیش و هشتی هم بود همین کارو باهاش می کردم. تنها شانسی که این آهنگ داشت این بود که موقعی که در حال تلاشی و واپاشی احساسی بودم، از بلند گو پخش شد. اهنگه نیست که خاطره انگیزه. احساس من بود که خاطره انگیزش کرد و دیگه یادم نمی ره......... 

که عاشق اون منو و تویی که یادمه و فلان و اینا. که روزای خوب بر نمی گرده و بهمان. که تموم دلخوشیم شده گاهی تماشا توی خواب و بیسار. که دنیای من تاریک و سرده. و ازین فازا. که آخر قصه همیشه، یکی می مونه با غماش.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد