Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

فضا

می دونی مشکل از کجا شروع شد؟

از اونجایی که به خودم اجازه دادم هر وقت حس می کنم حالم خرابه،

واسه خوب شدن حالم کاری  که حس می کنم جوابه رو بکنم بدون در نظر گرفتن خط قرمز های زمانی که حالم سرجاشه.

در واقع من با این قولی که به خودم دادم، سند جنونم رو امضا کردم. 


این تصمیمم هیچ وقت درست نبود.

چون نه حال من حال خوب بشویی بود،

نه کارایی که حالمو جا می آوردند کار درست درمونی بودن.


نتیجه ش می شه الآن.

نمی دونم حس کردم اگه بیام اینجا بگم عاره پسر. یس. " بچه ها منو نیگا کنید حالم اینقدر خراب بود که بدون اینکه زیاد فنش باشم، همچین کاری کردم" شاید حالم خوب شه.

ولی می بینی؟ حتی اینم حالمو خوب نکرد.


باورم نمی شه. گاهی فقط تنها چیزی که ته دلته یه سیاهچاله است از حسرت. حسرتی که می بلعدت. حسرتی که به خودت می گی اگر برمی گشتم عقب فلان کار را می کردم اینجوری نمی شد. 

پشیمونم بچه ها. خیلی پشیمونم. 

حسش می کنم. اون اسید رو که از ذره ذره ی وجودم رد می شه رو حس می کنم.و تا آخر عمرم باید توش حل بشم.

حسرت به دل نشید ایشالا هیچ وخ. خیلی حس گند و مزخرفیه.

کاش صادق هدایت بیاد مال منم با مال خودش ببره بندازه جلو سگ.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد