Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

ماجراهای دم فرفری روپوش سفید - این قسمت: من نمی خوام انترن بشم، عررر!

یا قمر بنی هاشم.

امروز با یه هیجانی بهم گفت تو کی انترن می شی که هول کردم گفتم هیچ وقت.

واقعا نمی خوام. مال خودشان.

من اول آخرش تریپم استاژریه، اصلا انترن به درد بخوری از توم در نمی آد چون برنامه هایی که برای گذران ایام دارم اصلا با انتظاراتی که از انترن دارند جور نیست.

یعنی فرض کن من الآن تو فار مکاشفه و کشف و شهود پزشکی ام، و  اینا فکر اینکه آخخخخخ جان بیمار مهم است باید مسیولیت پذیر بود. ناموسا از حوصله ام خارجه.


بعد برگشت گفت خوبه که چرا نمی خواهی؟ دیگه مجبور نیستی هی بخوانی امتحان بدی!

توجیهش کردم که به حدی استرس ناکه که ترجیح می دهم تا آخر عمرم فقط دوازده واحد دوازده واحد بخوانم، امتحان بدم.

آره ما واحد دوازده تایی چهارده تایی داریم اگر جذابیت های زندگی تان کم کرده.


بعد شاهکار دقیقا خود منم این وسط. خانه که نیستم، هزار تا پروژه که قبول کردم، تو درس های عادی ام به صورت خر در گلستان ماندم، واحد اضافه هم بر می دارم. موش نخورتم با این ایده های فنی فضایی. تهش هم همه را حواله می دهم و یالا پیش به سوی خواب!

امروز رفتم دیدم واحد اضافه ام برداشته شده. هنوزم نمی دونم جو گیری بود چی بود اینی که برداشتم.



نظرات 1 + ارسال نظر
shayan پنج‌شنبه 9 آبان 1398 ساعت 03:22 http://florentino.blogsky.com

ایشالله که خرت وسط گلستان زایمان نمیکنه

بکنه اصلاشم...
بازم من صاحب یه عالمه کر خر باحال و فینقیل گلستانی خواهم شد! #مثبت اندیشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد