Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Behesht is Loading

این چند روز هست دیگه درجریانید هوا از تابستانی وارد مود پاییزی شده و سرد و باران و رطوبت و اینا؟

یادتونه پارسال از لونه ام و مخفی گاهم نوشته بودم که پشت یکی از کوچه هاست و مثل شیر ها علامت گذاری ش کردم که قلمرو خودم باشه و می رم تو تنهایی دقیقا می میرم اون پشت هر غلطی بخوام می کنم هیشکی هم کاری نداره چون همه پیرند حوصله ندارند و اینا؟

آقا هر روز که از اونجا رد می شم رنگ برگ درختا رو و میزان خیسی شون رو یک آزمایش نمور و ریزی می کنم بعد به خودم می گم عی جااااان! Behesht is loading.

نهایتا تا یه هفته دیگه به نظرم بهشت باید فول لود شده باشه.

یعنی خاک بر سرم... با عرض شرمندگی هر روز که رد می شم چشمام برق می زنه برم اونجا سیگار بکشم. خودمم دیگه اینو می فهمم. حالا حال خاصی هم نمی ده خود عملیاتش... ولی فکر کردن بهش حال می ده متاسفانه.

یعنی مثلا فرض کن من رد می شم... بعد تو مغزم کلیک می شه... وااای کیلگ! نیگا نارنگیا رو! نیگا نارنجیا رو! فرض کن رو اون نیمکت نشسته باشی... بارون خیس کرده باشه برگا رو.. کله ت رو سر و ته بگیری رو به درختا... پولیور هم تنت باشه...گرمممم. سیگار هم لا انگشتت... هیچ کس هم به غیر دوچرخه ات کنارت نباشه... یه بغل کتابم ببری. تا آخر دنیا به این حالت.


بعد هی مثل بچه کوچولو ها از این تصاویر ذهنی م به وجد می آیم. زشته. ولی چه کنم. موجوده.

فقط ناراحتم زود تاریک می شه دیگه نمی شه دید و کتاب خوند. شبش زیاد قشنگ نیست بر خلاف شب خود خیابان. چون دیگه بیش از حد دنجو تاریکه دست و پای خودتم نمی بینی.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد