Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

بچه داری به وقت کار

اینقدر ضایع بازی در آوردم،

امروز بنده را برداشتند تلک تلک بردند تا محل کارشان.

خیلی من وقت دارم، وقت های آزادم را همین طور که می بینید، می کنم.


عین این ها هستند بچه به بغل می رند سر کار. همان.

ولی مقاومتی هم نکردم.

گفتند که ما دوست نداریم با این حال توقوطی ات تنها خانه بمانی از خروسخوان علی الطلوع تا گرگ خوان دوازده شب و هی با آن مخ لعنتی ات ور بروی.

و دیدم حالا که ظاهرا فهمسته اند حالمان تو قوطی ست، مقاومت نکنیم بهتر است چون می ماندم خانه چه گهی می خوردم دقیقا؟ همان گهی که به طور روتین یک هفته ی پیش استعمال کرده ام. می خوابیدم و از خواب بیدار می شدم و فکر می کردم روز جدید شروع شده و پا می شدم و هنگام بستن دکمه ی لباس یادم می افتاد که عه خواب عصر گاهی بوده و نیازی به بیمارستان رفتن نیست!

حس کردم علی الحساب همین حالت بچه ای که بغلش زده اند ببرندش محل کار را داشته باشم بهتر است.

رانندگی کردم. به عبارتی تبدیل به راننده شخصی شدم. مفید ترین کار امروزم همین بود که باعث شدیم کمتر ماهیچه های والدینمان منقبض شود.

مهم نیست اصلا یک گونی هم امتحان و پروژه و دد لاین و نخوانده و نکرده و فلان. همه شان از بیخ کلهم اجمعین بروند به درک.

مگر الآن که به این روزم به دادم می رسند که بخواهند ذره ای برایم مهم باشند. 

حال خرابمان را بغل می کنیم. این گونه. 




نظرات 1 + ارسال نظر
shayan جمعه 26 مهر 1398 ساعت 02:11 http://florentino.blogsky.com

به اندازه ی یک ترمولکِ مفلوک درکتان می کنیم حضرت..ولی نه. نمی کنیم. آقا اصلا ولمان کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد