Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

که مردافکن بود زورش

آقا همون بهتر ما اونور آب نیستیم

وگرنه به شخصه طی دو سه روز گذشته اینقدر صنعتی و سنتی استعمال کرده بودم که کبد و ریه و کلیه و دم و دستگاهم به کل از کار افتاده بود

حالا نه که بگیم اینجا بسیار کشور فرهیختانه ایه و به به چه چه گل و بلبله و دسترسی نداریم... می دونید خفن تر از اونور آبشم داریم حتی

ولی سر این قضیه این طور می نویسم که اونور آب عرفه و مردم وقتی حالشون خرابه فیک نمی کنند و می رند می شینند داخل باری چیزی که شایدیادشون بره

کاملا برای آدمیزاد این حق را متصور می شم که وقتی حالش خرابه به هر وسیله ای که دستش آمد مغزش رو آف کنه برای مدتی

البته من که سلاح مخصوص خودم رو دارم و دیگه روز و شبم قاطی شده بس که خوابیدم ولی بدم نمی اومد آپشن بار رفتن و این چرت پرتا هم هم به طور قانونی برام باز می بود و سه چهار روزی مست و ملنگ می گشتم تو جامعه تا  بلکه درست بشم


توآلایت (نیو مونش در واقع) یک صحنه داره

خیلی مورد علاقمه

یعنی بگیر از وقتی من این فیلم رو دیدم‌  (چهارده پونزده سالگی) تو جای جای مختلف زندگیم خودم رو پیدا کردم در حالی که فلش بک خوردم روی اون صحنه

یکی از تنها جاهایی ه که وادارم می کنه گاها به جدا شدن فیلم از کتاب هم اعتقاد داشته باشم چون تا جایی که می دونم این از جلوه های فیلمش هست و داخل کتاب ابدا همچین توصیفی نداریم و دمشون گرم بابت ساختن همچین صحنه ای واقعا به من چسبیده


داستان صحنه اش از این قراره که ادوارد بلّا رو ول کرده و رفته، طوری که انگار همه اش یک خواب بوده و هیچی وجود نداشته

و حالا بلّا داره با افسردگی ناشی از رفتن ادوارد دست و پنجه نرم می کنه

صحنه به طور کلی شرح افسردگی بلّاست (کاری به دلیل افسردگی اش ندارم که از نظرم چرت و مزخرفه و لیاقت همچین پردازش خفنی رو نداشته و آدم وقتی این صحنه را می بینه باورش نمی شه دلیل همچین افسردگی ای چنین چیزی باشه)

مهم این هست که واقعا زیبا و همه چی تمام به تصویر کشیده شده احساسات و شرح افسردگی یک انسان

بخواهم بگم... افسردگی و نا توانی و  استیصال برای من همیشه از نظر ویژوآل این شکلی بوده

این شکلی تصورش می کنم تو ذهنم


تو اون صحنه ای که من دوستش دارم و می گم مورد علاقمه

بلّا پشت پنجره ی اتاقش نشسته

روی یک صندلی چوبی

و دوربین فیلم برداری از گوشه ی اتاق شروع می کنه به چرخش حول محور بلّا

می چرخه و می چرخه و می چرخه

بلّا نشسته، دوربین دورش می چرخه و زمان می گذره

ماه ها از پی هم می آند و می رند

آگوست می شه سپتامبر

اکتبر می شه نوامبر

تغییر ماه ها رو وسط صفحه می نویسه

ولی ما کلا جلو رفتن زمان رو از حرکات بلّا نمی فهمیم

چون بلّا تمام مدت همونجا نشسته _مثل مجسمه_ و هیچی ش تغییر نمی کنه

بلّا فریز شده تو احساساتش و اون قدری ساکنه که آدم شکش می بره آیا زمان داره می ره جلو یا نه؟

ما از پنجره اتاقش می فهمیم که فصل ها در حال تغییره

که زمان داره می ره جلو


کل این صحنه شاید سر جمع یک دقیقه باشه

ولی برای من بار ها تکرار شده،

ساعت.... ها..

تو ذهنم.. تو زندگیم.

در حالی که خودم رو اون وسط تصور می کنم

روی صندلی ای که بلّا نشسته

و البته اتاقم ریخت و قیافه ش متفاوت تره

مثل اتاق الآنمه با همه ی شلختگی هاش و به هم ریختگی هاش و تلمبار کتاب ها و لباس ها و برگه های شرح حال و کیف لت و پاره م که دهنش بازه همیشه و خورده ریزه هایی که زیر دست و پا ریخته و دست نوشتار هایی که هر کدوم رو روی گوشه ی یک برگه نوشتم و در شلخته ترین حالت هر کدام رو یک جا ول دادم به امان باد

آهنگی هم که تو پس زمینه پخش می شه به اون شُلی و یخی نیست شاید پس زمینه راک داشته باشه

ولی بقیه ی جزئیات صحنه تقریبا همونه

من اون وسطم رو صندلی

و چهره ام یخ تر و بی حالت تر از یخ ترین حالت قیافه ی بلّاست


و اره خلاصه من این صحنه را عاشقم

الان براتون لینک می گذارم اگه خواستید دانلود کنید

اینه:

https://www.youtube.com/watch?v=g4gEFZ0TJ8o

دیگه ببخشید ما پیر شدیم از ما گذشته حوصله ی کانورت کردن اپلود کردن نداریم حتی مطمین نیستم خودش باشه چون فل.ش ندارم دانلود کنم و اینترنت خونه تخماتیکه ولی گذاشتم شاید با تعریف هام تحریک شده باشید ببینید



امروز بعد یک سال این ها رفتم  کافه رستوران سر کوچه مون

همان جایی که یه مدت با خانواده دعوام شده بود، می رفتم رفیق اینا پیدا کرده بودم می گفتم همون همیشگی

طی یک ساعتی که اونجا بودم و مثل این فیلم ها وقتی شکست عشقی می خورند با یخ های داخل لیوان لیمونادم (شما بخون اسپرایت نوشتم لیموناد با کلاس بشه) ور می رفتم،

به این فکر کردم که عح کیلگ مرد شورت رو ببرند این گارسون بدبخت چه گناهی کرده اول و آخر همیشه حال خراب اسیدی ت رو می آری اینجا پیشش؟ حیوونکی اینقدر هم خوش برخورد هست هر دفعه، من می رم مثل سگ تیر خورده کز می کنم اونجا تو چشم هاش نگاه می کنم هی هر بار هیچی نمی گه فقط لبخند می زنه و همین خنده اش حال من رو خوب می کنه چون جرئتش را پیدا می کنم به خودم بگم "هی ببین! آروم حیوان دیدی؟ هُش هیچی نیست! داره می خنده. داره تو رو می بینه و می خنده"


دوست دارم یک بار هم که حالم خوبه این گارسون رو ببینم

یا اصلا یک روز برم بهش بگم بیا امروز با هم بریم بیرون به جبران همه ی اون روزایی که مثل گرگ زخمی نگاهت می کردم ولی لبخندت منزجر نمی شد از شدّت تعفنی که از چشم هام می زد بیرون


بچا یه پروسه ست

دارم از زیرش بیرون می آم

هیشکی نمی دونه

دارم سعی می کنم خودم را بیرون بکشم به واقع. تنهایی..

یا موفق می شم ک خوش به حالم

یا وضع بدتر از اینی که هست می شه که گور لقم

حالم یکم خرابه

یکم. :))))))


مهمش اینه که تنهام

تو کل پروسه اش

و وقتی ادم تنهایی از یه طوفان بیاد بیرون

کلا خیلی از جان شسته و بیخیال می شه

چون مزه ی تنهایی مبارزه کردنو چشیده

و ترس بالاتری براش وجود نداره

دنیا خیلی اروم میشه

هر چیز دیگه ای هم پیش بیاد باز تنهایی فرو می ری توش مثل قبل



+ و سر قضیه ی روح الله زم، حالم خراب تره..

انگار داداشمو گرفتن

اصلا ته این دلم خالیه 

فکر کنم امشب به خاطرش این قدر تو تخت گریه کنم که به فنا برم

اگه خبرش واقعیه کاش فقط مرگ موشی سیانوری چیزی همراهش داشته باشه

یعنی فقط آرزو می کنم سریع تر بمیره

کاش بمیره

کاش اون لحطه ای که قراره جون خودش رو بگیره جا نزنه 

کاش می شد براش انرژی می فرستادم 

مثل صحنه ای که هری داره تو جنگل می ره جلو ولدمورت و تمام ننه بابا و دوستاش می ان تو حلقش

وای چه قدر تنفر دارم از همه شون 

کی می شه بیان منم بگیرند بکشند راحتم کنند

کاش می فهمیدن چه قدر از همه چیز متتفرم

من دیگه امیدی به این زندگی نمی بینم

همه چی تلف شده

ایرانتون

زندگی توش

مال خودتون

من باخت دادم

من دیگه خسته ام و مرگ تنها راه رهایی مه


راستی کاش مکارم هم سریع تر بمیره

بله

مکارم شیرازی بمیر بمیر بمیر بمیر بمیر کثافت لعنتی

مامانم می گه ولی فکر کنم کیلگ علم الهدی بمیره خوشحال تر می شیا

می گم اره اون بمیره که من مثل زوربای یونانی در می ام تهران می رقصم سماعی


پ.ن. ولی بازم حس می کنم شوخیه

آقا تو فرص کن کلیدی ترین مهره ی به قولی عملیات معاند صد اسلام رو گرفته باشی

می آیی مثل نینی کوچولو ها اعلام می کنی که اها اها یس یس گرفتیمش گرفتیمش

اینقدر خر های بی سیاستی هستن واقعا؟



پ.ن. راستی اگه فیلمو به دنبال توصیفاتم دان کردید بگید که چه قدر تونستم منتقلش کنم

واسه ارزیابی مهارت نویسندگی م می خواهم



نظرات 1 + ارسال نظر
یاقوت دوشنبه 29 مهر 1398 ساعت 13:57

دانش نکردم .. ولی یادم انداختی اون صحنه رو ولی به ذره همچین تار و تور یادم میاد که از پنجره گذر فصولو می فهمیدی .. ازش خوشم اومده بود .. راستش من توالایت رو با سرهای تو کیسه آرد رفتاشون تو ذهنم میاد با یه عشق مزخرف تین ایجری ولی ممنون که باعث شدی این صحنه رو از تو خاک و خل ذهنم بکشم بیرون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد