Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

اولین گل گاو زبان

برای اولین بار تو عمرم گل گاو زبان خوردم :دی

مزه ی گیاه و کوه و تپه و یکم خاک اره می داد

حالا نه خونه ی ما جایی ه که برای هم گل گاو زبان درست کنیم

نه من به این چیزای گیاهی زیاد اعتقاد دارم معلوم نیست بیخیال تر بشم نشم 

برای من  کم از گل کشیدن نداره به هر حال

یکی از مریضا آورده گفتیم ببینیم چیه

خلاصه  جیش بوس لالا

می خوام بخوابم خواب های رنگی ببینم

سوییت درییییمز

خنگا هم بشینند بخرررررند تا صبح 

من که می دونم پاسم

وژدانا حوصله شو ندارم بابا

گور لق اتنده اصن می خواست عین آدم  امتحان بگیره  نفهم  نباشه

نه الآن که من تا خرخره..

کلا  مخالف امتحان تیوری ام

تقلبم می کنم دیگه حالا ایشالا با این چشمای کورم

کلا برن بمیرن همه از بیخ که زندگی شون اینقدر گند و خالی و پوچه

یادت نره من عاشق این واحده بودم

فقط زمانش گند بود

افتاد تو زمانی که مغزم دیگه باید آف می شد

و از نظر حسی مودم نبود کلا

راستش یه جمله بود می گفت هر چه قدر بخشش تون بزرگ تر باشه بعد بخشش همون قدر کمتر دوستشون دارید همون



پ.ن. می دونی خیلی سریع اثر می کنه گل گاو زبان. وسط نوشتنش خوابم برد.

و با صداش بیدار شدم که می گفت "اصلا من تنها غذامو خوردم ها."

اون می دونه نقطه ضعف من چیه

می دونه جزو تنفراتمه که تنها غذا بخورم و حاضرم گرسنگی بکشم ولی تنها نباشم

و همین قشنگ بود برام

لعنت به دنیا این احساس واقعا ناب بود پسررررر من فکر نمی کردم براش مهم باشه تمام مدت اون اینو می دونست

اون می دونه من بدم می آد تنها غذا بخورم و ازش به عنوان یک سلاح استفاده می کنه که برام مهم نیست همین دونستنش مهمه

و وقتی داشتیم دو نفری غذا می خوردیم

یهو گفت "ولی تو حق نداری راهتو نزدیک کنی"

و من خواب آلود و عصبانی (از ترس اینکه تنها نخواهم غذا بخورم پای میز نشسته بودم) تمام مدت داشتم فکر می کردم چه اشتباهی مرتکب شدم و این جمله یعنی چی

که گفت "ماکارانیه.. من نباید بیشتر از حدی که خودم توی بشقابم ریختم بخورم وگرنه چاق می شم."


حوصله نداشتم غذا بخورم دو قاشق ریخته بودم روی غذاش

فهمیده بود!


نمی دونم

شما می فهمید یا چی

این چند تا جمله داخل گیومه یکهو برای من عمیق شدند

یک جور خاصی 

و وای الآن حالم خراب تر از وضعیه که نوشتن پست رو شروع کرده بودم

و تنها مرگی که برایم مهم نیست امتحان تخمی فرداست

دوست دارم می فهمید چه قدر صداش  دلمو برد وقتی بهم گفت ولی تو حق نداری راهتو نزدیک کنی

اون قدری که دوست دارم هر بار دیگه ده قرن دیگه که فرصت  غذا خوردنمان پیش اومد بازم غذای خودم رو بریزم روی بشقابش

تا فقط بشنوم 

"ولی تو حق نداری راهتو نزدیک کنی"

چون ماکارانیه

و نهایتا با بغضی ترین حالت ممکن اینو به پایان می برم

متاسفانه بعد مدت ها مدار دلتنگی م رو روشن کردم 

گل گاو زبان اثر نکرد

و گلوم سفت شده

و داره گریه ام می گیره یعنی رو راست باشم گرفت

 و حس می کنم کل جهانیان قراره بمیرند

و من مرگشون را به نظاره بنشینم

و دلم تنگ بشه برای "تو حق نداری راهتو نزدیک کنی" هاشون


یه غذا خوردن با مامان چیه

همونم نداریم

من مامانمو می. خوام.

بابامو. می. خوام.

عر.

نظرات 1 + ارسال نظر
استا شنبه 20 مهر 1398 ساعت 00:46

مرگ حقه.و بهترین حالتش همینه که بچه ها مرگ پدر و مادرشون تو پیری رو ببینن.
خیلی بهش فکر نکن و از لحظه ات لذت ببر

مثه مادربزرگا صحبت می کنی آیدا
خیلی بزرگونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد