Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

چگونه مرز های علم را شکافاندم

می دونی اون زمان که ترم دو و سه بودم و صرفا با روزنامه خوانی نهایتا نصف جلسه ها (مثلا بگیر ده تا از بیست و دو تا) می رفتم سر جلسه ی امتحان در حالی که بقیه دور می کردند و می گفتند تو دور سوم چهارم هنوز هیچی یادشان نیست،

دیگه فکر می کردم واو من اگه پاس کنم چه خفنم و فلان  و اینکه کل دنیا را دارم می ترکونم با این درس نخواندنم و هیشکی کمتر از من نخوانده و چه ابله هایی هستن اینا وقتی من می رم با نصف جلسه روزنامه خوانی بالای شونزده می ارم و فلان و اینا.

الآن که ترم نه و ده شدم می فهمم اونا شوخی بود. سو تفاهم بود.

فکر نمی کردم مثلا یه روزی برسه که امتحان پنج شیش واحدی داشته باشم از سیصد و اندی صفحه تکست ریز کتاب، کل کلاس از دو هفته قبل شروع کرده باشند و من با خونسردی تمام شب امتحان هنوز شروع نکرده باشم و بد تر از اون برایم مهم هم نباشه و تصمیمش را هم نداشته باشم و شب ها هم پاشم برم الافی و الواتی،  پیام  کرک هم که می بینم با خودم فکر کنم اوووه حالا انگار چیه یه امتحان سه واحدیه دیگه چه جوی دارند اینا!

جان خودم تو تاکسی بودم با یه بچه ی کلاس، چهارشنبه ظهر با یه غمی داشت به من می گفت "کیلگ من فقط صد صفحه شو روزنامه ای خواندم نمی رسم" که زدم به شونه اش گفتم نگران نباش هنوز سه روز وقته.

فکر کنم الان هر کدام دیگه ای شون جای من بود سکته کرده بود. ولی من اینجام و دارم برای شما پست می گذارم و هم زمان درباره ی برنده های نوبل می خوانم و از موصوع نوبل فیزیک خوشم اومده در حالی که نوبل پزشکی ش خیلی بی مزه ست. هم چنان بووومب. هیچی. لا احساس و لا استرس.

خب مهم اینه که من باهوشم و هنوز کل کلاس خرخون خنگند. این قاعده هنوز تغییر نکرده. :>

یعنی دیگه واقعا مطمئنم نیروی ماورایی دارم در این زمینه. :>

راستش اصلا فکر نمی کنم برگه ها تصحیح بشه. حس درس خوندن هم ندارم. فردا چهار صبح پا می شم نمونه سوال می خونم. بسه دیگه نیس. یعنی واقعا خنده دار می شه نمره های من. یکی بیست. یکی دوازده. 

نمی دونم دیگه حلال کنید این بارم ج بده نیروم. فقط می رسم نمونه سوال بخونم. کاش چند تا نمونه سوال بیاد. 

اصلا به کل یه حال دیگه ام، یک مرگی ام کرده.

فاز و نولم به هم تافته. 


نظرات 2 + ارسال نظر
استا جمعه 19 مهر 1398 ساعت 21:42

خب چرا الان نمی خونی به جای اینکه چهاااااار صبح پاشی؟

خل شدم خب.
مشخص نیست؟
شاید همونم بلند نشم حالا ک فک می کنم

shayan جمعه 19 مهر 1398 ساعت 21:43 http://florentino.blogsky.com

چرا انقدر پست میذاری؟

عقل که پاره سنگ ور داره جان در عذابه همین وضعیه که من بهش دچار شدم
بخوان حرفتم نباشه اصلا با تو مسابقه گذاشتم ببینیم کی برنده می شه
جیره ی خودتونه خلاصه واس خودتون کنار گذاشتم بفرمایید مطالعه کنید
یکی دو تا خواننده بیشتر نداریم به هر حال

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد