Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

زمان

دلم فقط زمان می خواد

فقط زماااان

 زمان بیشتر

زمان خیلی خیلی بیشتر

دوست دارم هر ثانیه ام به اندازه ی یک سال کش بیاد

گذر زمان خیلی نامردانه ست

نامردانه ترین چیزیه که می شناسم


من اصلا وقت نمی کنم هیچ کار انجام بدم

وقت نمی کنم واسه دلم وقت بذارم

همینجوری پیش بره شرمنده ی دلم می شم

الآنشم هستم


کلا از زمانی که خاطرم می آد با زمان مشکل داشتم هر بار به نحوی

تو برنامه نویسی ک کدام از بیخ تایم لیمیت می خورد

مادرم می گفت تو قطعا هایپوئی برو تی اف تی بده  و هیچ وقت نرفتم چون یه درصد دربیاد کی حالا می خواد اون رو هندل کنه

از دوم دبستان همیشه ارزوم این بود که وقت داشته باشم دفترم رو خوش خط بنویسم

هیچ وقت نبوده بگم حوصله ام سر رفته

کم نبوده بار هایی که به ادم های علاف و بیکار به خاطر وقتشان حسادت کردم. که کاش وقت این ها مال من بود. ثانیه هاشان مال من می شد.



من قبل از فارغ التحصیلی ام باید خیلی کار ها انجام بدهم 

خیلی مقولات رو باید تجربه کنم که بسترش فقط دانشگاهه

خیلی مقولات را باید بهش برسم که بسترش دانشگاه نیست ولی دوست دارم همین قدر زود بهشان برسم وقتی که هنوز دانشجو هستم و بعد پزشو بیام  مثل تسلا 

حتی بگم حرص اینو می زنم که باید کلی آدم را بشناسم و کشفشان کنم و شانس آشنایی با آدمیزاد ها رو از دست ندم چون هر چی جلو تر می رم می فهمم چه آدم های ماهی برای کشف شدن وجود دارند و همین خودش منو حریص تر می کنه


وقت نمی شه

هر ساعت کلاس داریم 

استاد ها ساعت به ساعت عوض می شند هر ساعت به اندازه ی یک ماه مطلب پرزنت می کنند 

من زمان می خوام

فهمیدی؟

زمان.


پ.ن. امروز یک گروه اموزشی دیدم داخل پارک می رقصیدند. کلاس رقص بود. وسط پارک. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد