Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Midnight feast

یه مم هست در رابطه با اینکه برنامه نویس ها چه جور شب کریسمس رو جشن می گیرند.

اینجا:


اگر به جای کامپیوترش ژ رو قرار بدیم، پوزیشن آدمه رو از نشسته به گربه ی مچاله شده در لا به لای کلافه ی پتو ها تغییر بدیم و چهره اش را خواب آلود کنیم و فضا رو هم به صورت کریپی ای نور تاریک بدیم، این مم میشه شرح دقیق لحظه ی ۹۸۷۶۵۴۳۲۱ بنده.


بیدار شدم، 

گفتم بنگ بنگ بنگ ۹۸۷۶۵۴۳۲۱، 

خوابیدم.


مادرم هم بیدار بود که تعجب کرد گفت واقعا بیدار شدی؟ و اگر یک درصد به خل مشنگ بودن من شک داشت شکش به یقین حاصل شد اون قدری که از سر استیصال آمد ماچم کرد و گفت: بفرما. مبارکه! ۹۸۷۶۵۴۳۲۱! حالا که چی؟

و اون لحظه من داخل تایم دات آی آر بودم که دقیقا بفهمم زمان دقیق زیر دستامه.


دیگه عرض کنم ک،

مهر شده. مدرسه ها باز شدن،

 صبح یکی از دوستام اشتباه رفته بود سر کلاس ترمولک ها نشسته بود و با یک حالت انزجار آمده بود برای من تعریف می کرد انگار که پاهاش رفته داخل یک تاپاله ی گُه. 

می گفت فرض کن رفتم رفلکس پلنتار دیدم با ترمولک ها، اَییییی.

من هم که خودم سر صبح نیم ساعت داشتم دنبال کلاس می گشتم انگار نه انگار دانشگاهیه که چار سال توشم

و باز هم با اینکه این همه بزرگ و غول شدیم، روز اول ساعت اول دم انتشارات پر از بچه های خودمونه و انگار نه انگار ترم بالایی ای گفتن

منم بعد یک سال جو گیر شدم یک جزوه ی ترم جدید سفارش دادم خیلی وقت بود جزوه ها رو نمی خریدم کلا

و بچه هایمون وسواس های بچه گونه سر همه چیز دارند و هنوز مثل ترم اول به جون هم می افتند سر تاریخ امتحان و فلان که بنده مبرا ام و صرفا با یکی دیگر از دوستان نگاهشان می کنیم تا تمام بشه چون وقتی نمی خونی خیلی فرقی نمی کنه فردا پسفردا یک ماه دیگه

صرفا ترجیح می دم یک ماه خالی باشه استراحت کنم همین یک هفته ی پیش ترم ما تمام شد بی وژدانا می دونید تو یک روز چند تا واحد پاس کردم؟

بگم درجا همه تون اپیلاسیون می شید. رفتم امتحان دادم دوازده واحد

تازه بچه ها خیلی خل تشریف دارند هنوز سر اون قبلی نزاییده می خواهند سریع تر امتحان بعدی برگزار کنند استاد گفته تو آبان امتحان، یه جمع کاهگل در سر خورده ای آمدن می گند نه استاد ما همین هفته ی بعد می خواهیم امتحان بدهیم! چیز شدن

اینقدر امتحان زیاده به امتحان معتاد شدن وقتی امتحان نیست گریه می کنند می گند تو رو خوداااااا از ما امتحان بگیرید عررررر

 بگیرید اشل درد و خل وضعی رو خودتون.


و راستی ترمولک ها هم طبق رسم همیشگی با پلاستیک کوییرا و هارپر مشاهده شدن 

و جوونی شون رو دیدیم و حسودی کردیم

چه بچه اند همه چیه من واقعا پیر شدم؟ 

و تازه همه با سر وضع تمیز و مرتب و اتو کشیده و لپ های گلی

ما قیافه نهایتا در حد تی بگ داخل فاکس ریور

الآن به شخصه نهایت زوری که می زنم اینه که صبحا ادکلن بابام رو خالی می کنم رو خودم که بوی گند نداشته باشم

همین کفش هام از مدت ها پیش رفتند تو گل و فرصت نمی کنم تمیز کنم

لباس ها که همه چروووک از دهن هاپو درامده


کلا بچه ها خیلی کمتر به قیافه شون اهمیت می دند

جنگلی شدیم

امروز دو ساعت تمام به جلویی م خیره شده بودم که شورتش از تو شلوارش زده بود بیرون و لش کرده بود

دو ساعت تمام هم به بغلیم که یه دستشو بالشت کرده بود رفته بود فضا

منم که تو گوشیم بودم کلا و پیام بازی می کردم و حالا جاهای باحال کلاس رو فیلم و عکس می گرفتم بلکه یکم بوده باشم


و تازه وقتی زنگ ناهار با جمع خودمون نشسته بودیم به قاه قاه و مسخره بازی و تیکه پرانی یکی بگو دو تا بخور کنار جدول ها، یک لحظه نگاه های خیره خیره ترمولک ها را دیدم و فکر کردم الآن از نظر اینا لابد ما چه آدمای خلاف و خارج عرف و سبُک و غیرآکادمیکی هستیم

آره والا به خودم هم می گفتن سطح روابطم این می شه تو سال پنج سکته می کردم 

هرچند برای من واقعا خوبه ها! راضیم. 

دست خودم بود راحت تر می گرفتم از اول

خیلی سخت می گرفتم اون سال های اول مثلا فکر می کردم چی می شه اگر سوتی بدم

بقیه چی می گند

پشت سرم چه حرف ها که در نمی اد

چی می شه اگر در نظر دانشجویی بی اداب به نظر بیام

ولی الآن همه اینا حل شده ست

دوستای خودم رو دارم و خب همینا هستن دیگه حالا بقیه هرچی خواستن بگن پشتمون

اصلا برام مهم نیست دیگه


و تازه راستی استاد آمارم جفت پا رید به هیکل من و به من گفت وسواس دارم

و از من پرسید تخصص چی می خواهی و ضمن اینکه من از نگاهاش ترسیدم و نگفتم که دلم می خواهد فعلا همین عمومی باشم (در واقع خوردم حرفم رو)، گفتم به روان و ژنتیک علاقه دارم که وضع گند تر شد و بهم گفت نه آقا نرو روان تو خودت وسواس داری

خوبه دیگه نگفتم طب اورژانس و نورو هم دوست!


هان یه دیالوگ دیگه هم داشتیم استاد بهم گفت الان چی هستی کجایی؟ اول گفتم ترم پنج. بعد یه لحظه گفتم آخ نه ببخشید سال پنج! بعد گفتم یعنی استاژر دو. بعد داشتم بهش توضیح می دادم استاژر دو یعنی چی

خنده دارش اینه امروز یکی از همکلاسی های خودم رو دیدم برگشت بهم گفت چه خبرا استاژر شدی؟ یعنی زمین رو گاز می زدم تو اون لحظه فکر کنم طرف تا خود امروز فکر می کرد من سال پایینی شم!

بعد من بهش گفتم چه خبر تو کجایی. برگشت گفت من میردامادم!

یعنی می خوام بگم هنگ کرده هر کسی به یک نحوی.

از اون ور کلاوس کلاس (خرخون ترین بچه) یه هفته نیومده تشریف برده استانبول. یعنی اصلا اینگار دیگه هیچ کس درس براش مهم نیست هر کس اولویت های دیگه ای برای خودش تعریف کرده در روابط در جهان بینی در دانش و پژوهش در مسیر رشد

فقط همون هایی که دوست دارن هر هفته امتحان بدن همچنان با قوت تو صحنه اند که خب به نظرم زندگی شون یکم بی هیجانه حالا من کی باشم نظر بدم نیست خیلی زندگی خودم اونجر اندگیمه


وای بعد این ترم سه واحد اختیاری برداشتم  دوشتبه عصر ها  که برای هیچ کدوم از واحد های اجباری ام به این اندازه ذوق ندارم


یک استاد روان پریش دیگه هم پیدا شده بود این وسط جلوی استاد امار به من می گفت تو سهمیه داری و من مجبور شدم کل شجره ی دوران تحصیلم را شرح بدم تا بفهمه سهمیه ای نیستم عوضی ها تا شغل پدر و رتبه کنکورم هم ازم پرسیدند بی رحمی وحشیانه ای بود آنستلی پنج ساله من از اون مرحله عبور کردم ولی این استاد ها هنوز توشن لامصبا خب بکش بیرون دیگه تا دسته فرو کردی


بعد تازه استاد امار برگشت پرسید کیلگ تو یک درصد برتری؟ گفتم نه. گفت ده درصد برتری؟ گفتم نه! گفت آها پس استعداد درخشانی؟ خواستم بگم عح بابا استاد جمع کن دیگه چرا قبول نمی کنی من هیچ گه خاصی نیستم؟

تهش واقعا نا امید شده بود

اون یکی روان پریشه هم برگشت گفت خیلی زیاد هندونه بلند می کنی که جک بود رسما کیه که ندونه من کلا به بار زدن هندونه علاقه دارم

این استاد روان پریشه رو دوس ندارم یک بار داشت وادارم می کرد برم زیراب یه استاد دیگه رو بزنم جایی که بعد از همون استاد من شنیدم با هم دعوا برداشتن

حالا اون استاد شده رییس پزوهشکده و این روان پریشه داره به روان پریش بازی ها و فضول گری هاش ادامه می ده و رتبه کنکور از من می پرسه

یعنی تو از کسی هم متنفر باشی نباید این قدر کثافت کار باشی که دهن دانشجو رو خراب کنی 

خلاصه عوضیه یکم خوشم نمی آد دیگه ازش



کلا دوست داشتم امروزم رو

ضمن اینکه عصر یه ورودی نود و هفت اومد خودش رو معرفی می کرد داشتم با انگشت دست حساب می کردم چندمین سال پایینی م می شه و دیدم اووووه چه قدر دوره

و تازه تعریف منو برای این سال پایینی ها دادند ها ها



اینم نگفتم. من دانشش رو ندارم. یعنی بگیری اصلا مطالعه ندارم. خیلی وقت ها زحمت شروع کردن هم به خودم نمی دم. اطلاعاتم صفره. ولی نمی دونم چی می شه بالاترین نمره ها را می گیرم. دیشب یه سری نمره اومد. فکر کنم به خاطر همین مسئولیت پذیری م باشه وگرنه که شوخی موخی که نیست غلط خاصی نمی کنم  تو بیمارستان. امتحانش هم من یادمه یک وضعی شده بود همه از من دفاع می کردند نیفتم در این حد که استاد برگشت گفت چه مبحثی ازت بپرسم تا یک کلمه بتونی حرف بزنی لامصب لال بی سواد؟

دبیرستان هم همین بود ولی خب اونجا توجیح داشت من شاخ بودم تو ریاضی ولی اینجا توجیح هم نداره حتی

کلا استاژری خوبه دیگه شوخی شوخی ماکس می شم و یه سری ادم دور و برم هستن که توهم شاخ بودن منو دارن و اینقدر خسته ام که هیچ کار نمی کنم و هیچی جلو نمی ره


خب راستش این ها رو که نوشتم تصمیم گرفتم فردا برم سر کلاس ها

می خواستم نرم کمی استراحت کنم حالا که فعلا قابلیت پیچش دارم ولی هرمیون درونم بیدار شد و دلم تنگ شده واسه مدرسه! 

هیچم دلیل دیگه ای نداره و برنامه ی کلاس یه نفر دیگه دستم نیومده امروز. :d

ولی ببین بازم اینقدر خسته ام حوصله اینم ندارم حتی

تازه ها ها ها


اره کلا می دونی حس محفل ققنوس رو دارم. سال پنج خودم. سال پنج هری اینا. همین جوری. سیریوس. ارتش. آمبریج. هاگزمید. 

به گرمی کنار شومینه ی گریفندور و نصف شب بیدار مانی های آزمون سمج و مقاله هایی که کنار شومینه می نوشتند


عخی خیلی وخ بود خاطره در نکرده بودم ناز نفسسسسم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد