Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

به طریقی هر کس

اگر ازمن بپرسند علم وبلاگم رو برای چی هنوز بالا نگه داشتم با این وضع،

می گم فقط واسه روزی مثل امروز.


یه غربته و یه پناه آوردن به وبلاگش دیگه.. اهل دلاش می دونن چی می گُم. نیست؟

همین که تو تاریک ترین نقطه، یه چیزی رو داری بهش دست بندازی، همین که مثل یه سوراخ موشه که زخم خورده بخزی توش و کسی کارت نداشته باشه تا ذره ذره خون زخمت بند بیاد، همین که مثل متکاست واسه جیغ کشیدن موقع درد، مثل نرمه ی دسته واسه گاز گرفتن موقع آمپول، مثل گرمای زیر پتوعه وسط یه بوران خانمان سوز، اینا خودش خیلیه.

والا دو ساعته دارم ریفرش می زنم اینجا باز بشه.

آره خب ما غربتی ها این شکلی ایم.


می خواستم این شعر رو بنویسم:


هرکس به طریقی دل ما می شکند

دیوانه جدا، دوست جدا می شکند

دیوانه اگر می شکند حرفی نیست

من در عجبم دوست چرا می شکند...

و همین. 

دلم شیکسّه،

بدم شیکسّه.

می دونی کیلگ خب من از اولش هم یک مشکل هایی داشتم خودم هم اینو می فهمیدم،

خب خیلی زور می زنم همه چیز درست بشه بیاد رو روال شاد باشم،

به جرئت می گم هیچ کس به اندازه ی من نمک و مسخره و هر هر خنده نبوده این اواخر.

زور می زنم به خودم القا کنم چیزی نیست از پسش بر می آم و تو زندگی برم جلو،

ولی روزهایی مثل امروز،

مخم دیگه نمی کشه چون به نتیجه می رسه از پسش بر نمی آم.

شت. من. واقعا. از. پسش. بر. نمی آم.


رقت انگیز، 

و 

قابل ترحمه وضعیتم.


حس آرتوری رو دارم که موردرد زل زد تو چشم هاش چاقو فرو کرد تو شیکمش.

یا مصطفی ای که سلطان سلیمان دستور قتلش رو داد.


اگر شما حسی که من الآن دارم رو زیر زبونتون تجربه می کردید،

واسه یه دقیقه هم که شده با اطرافیانتون مهربون تر برخورد می کردید.


من خراشیده شدم. بدجور. همیشه. توسط عزیز ترین ها. و خواستنی ترین ها. این رو هیچ وقت نتونستم تغییر بدهم. 

مشکل سطح انتظاراتم نبود. 

فقط دنیا اون اتوپیای تمام عیاری که من فکر می کنم نیست.

دنیا خالص نیست. 

تا آخرش فقط خودتی و خودت و خنجری که زیر لباسته.

تنهایی. بفهم. 

وقتش که رسید، با خنجرت گردن همه رو باید پاره کنی و دهنت رو بذاری رو شاهرگشون و مک بزنی. 

زندگی اینه و قانونش هم همینه. 


اینجا


"اگر کسی را دیدید که از کوچکترین چیزها لذت میبرد محو طبیعت میشود، کمتر سخت میگیرد میبخشد، میخندد، میخنداند و با خودش در یک صلح درونیست او نه بی مشکل است نه شیرین عقل او طوفان های هولناکی را در زندگی پشت سر گذاشته و قدر آنچه امروز دارد را میداند او یاد گرفته است که لحظه به لحظه ی زندگی را در آغوش بگیرد."


شما نبودید از نزدیک ببینید این مدت رو، ولی من واقعا پاراگراف بالا شدم

و بازم درست نشد.

حداقلش اینه که لحظه ی الآن جوون ترین حالت بقیه ی عمرمه. به کفشم؟


مک بزن لعنتی. مک بزن. چیزی نیست. خونه!

نظرات 5 + ارسال نظر
استا یکشنبه 10 شهریور 1398 ساعت 19:04

خب تو چرا اینقدر با اطرافیانت مهربونی؟
تو ادمی؟فرشته ای؟یه شی ای که هیچ حسی نداره؟
لعنتی تو توی دنیای واقعی زندگی میکنی فیلم نیست،کتاب نیست...وقتی خودت برای احساسات خودت ارزشی قائل نمیشی و وقتی کسی ناراحتت میکنه یا به نوعی زیر سوال می برتت هم چنان رفتارت با اون ادم جوریه که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده ،اون ادم هم توجه ای نمیکنه با تو چطور رفتار میکنه چون در هر حال کیلگارا دوست داره همیشه نایس باش....
تو ادمی کیلگ یه وقتایی عصبانی شدن و بروز دادن خشمت هم بد نیست.هیچ چیز بدی هم نیست.لعنتی مهم ترین چیزی که تو این دنیا داری خودتی از خودت محافظت کن...اولویتت باید احساسات خودت باشن گور بابای بقیه و احساساتشون...

دیشب یه کتاب دانلود کردم اگر وقت داری بگو لینک دانلودش رو بهت بدم.احساس میکنم شاید ازش خوشت بیاد.

بدبختی مهربان هم نیستم اتفاقا. ریاکارم در حد بنززز الگانس.
دوست دارم باشم مهربان ولی قلبا نیستم. صرفا یک پوسته ی ظاهری مقبول اجتماع جور کردم که هر کس بیش تر از یک متر نزدیک شه خودش می فهمه همه چیز مصنوعی هست.
می دونی شاید ترس از دست دادن اطرافیان هست، من احساساتم را نمی گم به کسی... چون می ترسم از واکنش شان. چون از دستشان می دم اگر بفهمند قلبا چه قدر گاهی ازشان متنفرم.
و چرا می ترسی یک نفر رو که ازش متنفری از دست بدی؟
چون شاید انتخاب بین بد و بدتر باشه. به هر حال انسان موجود اجتماعی ای هست. من اصلا تحمل ندارم دور و اطرافم خالی باشه.

دیدم اسم کتابتو. ترجمه ارشاد رو فرستادی برایم؟
من انگلیسی ش رو چند فصلی خوندم،
بعد تصمیم گرفتم به زودی از ارشاد بخرمش.
زود من را هم که احتمالا آشنایی داری یعنی چه.

استا یکشنبه 10 شهریور 1398 ساعت 19:08

یکم کامنت بالایی لحن بدی داره و در عین حال بهم ریخته اس اما بنظرم لازم بود بگم...
علم تشدید نداره ؟

خیلی باحال بود اتفاقا :)))
مقبول افتاد!
علم تشدید داره؟
چرا باید تشدید داشته باشه؟ عَلَم.

shayan دوشنبه 11 شهریور 1398 ساعت 00:52 http://florentino.blogsky.com

نه با مهربان رفتار کردن و اینا موافق نیستم. من دوست دارم با بقیه سگ باشم، پاچه بگیرم. این جوری دلم خنک میشه. حس میکنم این عقده ای بودنه ولی خب آرومم میکنه. باعث میشه فاصله بگیرن ازم و تنها باشم. تنهایی آرامشه واسه م.

در وهله ی اول باید یکی رو داشته باشی پاچه ش رو بگیری.
همانم آرزوست.

استا سه‌شنبه 12 شهریور 1398 ساعت 01:01

خوبه که حداقل تو از این کتابه خوشت اومده چون خودم عملا بیخیالش شدم حداقل تا زمانی که نسخه ی چاپیش دوباره موجود شه.

و بی ربط به پست:تو هک کردن بلدی؟؟؟؟

زیاد نخونده بودم ها! در حد بیست صفحه روزنامه ای.
چرا بی خیال شدی؟

و اینکه الآن کدوم رو برام فرستادی تو؟
فارسیه؟
ترجمه ی ارشاده؟

و بی ربط به جواب اصلی، خیر. بنده غلط بکنم. شکر هم بخورم.

استا سه‌شنبه 12 شهریور 1398 ساعت 02:48

چرا ولش کردم؟چون از اینجور کتابا بطور کلی خوشم نمیاد بخونم!و این رو هم زمانی دانلود کردم که قشنگ مغزم از بی خوابی کار نمیکرد دیگه:/

اره ترجمه ی ارشاد نیکخواه س.

خب چند روز پیش دستم خورد رو اسمت که زیر پستا میاد و پروفایلت رو اورد و اونجا نوشتی هک میکنی!!!بعد یادم اومد یه جا نوشته بودی سایت مدرسه یا همچون چیزی رو هم هک کردی خلاصه یکم ترسناک بود بنظرم....

گزینه های نظر سنجیت هم ناقصه بنظرم یه جورایی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد