Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

چرا وبلاگ می خوانم؟

چون لذت می برم از تماشای این که این قدر قشنگ قهرمانانه بار تناقضات زندگی را به دوش می کشید.

چون کیف می دهد تماشای جیک نزدن هایتان. انداختن سپر هایتان. باز شدن مشت هایتان. 

چون صحنه های مورد علاقه ام در فیلم ها همیشه وقتی بود که قهرمان با خودش تنها می شد و شروع می کرد تیلیک تیلیک از جای ترک ها شکستن.

چون گریه کردن قهرمان ها در تنهایی هاشان را بی نهایت دوست داشتم. کرور کرور.

چون شکستن قهرمان ها قشنگ است. مثل تماشای فیلم اسلوموشن شلیک به یک دیوار شیشه ای با گلوله ی تفنگ شکاری.

من را ببخشید ولی چون تماشای شکستن قهرمان ها حالم را خوش که نه، ولی دگرگون می کند. 

چون لذت می برم پست های دلتنگی هایتان را که می خوانم. 

چون حجم تنهایی سرحالم می آورد.

چون معادله اش عجیب غریب است. دلتاش منفی ست، ولی ریشه دارد.

چون به من ثابت می کند قهرمانان کم نیستند. 


من خیلی وقت است رویه ی "شاد بنویس همیشه بنویس" را برای خودم انتخاب کردم،

ولی هیچ وقت نتوانستم از کنار وبلاگ هایی که بوی غم می دهند راحت بگذرم.

چیزی که من را به وبلاگ متصل نگه می دارد، ابدا شادی نیست. رشته ای از غم است.

یک غم بزرگ... با وقار.. کشدار. اسمش را بگذارم یک غم سبا نایل مانند. راستش به لطف قلم ارباب شان، فکر کنم برای هیچ شخصیتی به اندازه ی سبا احترام قائل نبوده و  نیستم. 

من هیچ وقت نتوانستم وبلاگ ها را یواشکی بغل شان نکنم و چشم هایم چروک برندارد..

جنس غمی که از وبلاگ ها برداشت می کنم، مثل احساسم به یک شب کبود پر جیرجیرک شمالی است، وقتی هوا یک نموره سوز دارد، نگاه به دست هایت که از آستین تی شرت بیرون زده اند می کنی و می بینی دستت نقطه نقطه نقطه، موهایت سیخ سیخ شده اند. و تو در آن شب پر جیرجیرک تنهایی، و التهاب هوا، مو هایت را فر فری کرده است.


مثل حس فشردن آشنایی قدیمی ست، بدون کلام، سینه به روی سینه، سر ها به روی شانه، بدون تمایل به باز کردن قلاب دست هایی که دور هم پیچیده اید. حس لحظه ای که دوست دارید تا ابد در بغل هم بمانید هر چند می دانید بغل کردن خیلی حرکت لوس و چندش آوری است.


من احساساتی می شوم وقتی وبلاگ می خوانم. 


نظرات 4 + ارسال نظر
shayan جمعه 18 مرداد 1398 ساعت 02:05 http://florentino.blogsky.com

چون گریه کردن قهرمان ها در تنهایی هاشان را بی نهایت دوست داشتم.

این

همین فلورم

آیدا یکشنبه 20 مرداد 1398 ساعت 00:21

بخش اول این پستت خیلی عجیب بود.ادم،حداقل من،ناخوداگاه میگه (WTF)...
جا داره الان بعنوان یک خواننده بپرسم چرا می نویسی اصلا؟

عه چرا آدم می گه وات دا فاک.
مشکلش چیه.
من واقعا شکستن قهرمان ها را دوست دارم.
و وقت هایی که تنها می شند.
تو تنهایی سیگار می کشند.
گریه می کنند.
بالشت هاشونو گاز می زنند.
خیره به دیوار خشک می شند.
دست می کشند تو موهاشون.
این چنین لوزر بازی هایی به دلم می نشینه بی نهایت.

این سوالت را چند نفر دیگر هم پرسیدند. جوابی ندارم که سرش با خودم به توافق رسیده باشم. شاید صرفا برای کوبوندن تو دهن دکارت که بگم می نویسم پس هستم.
شاید هم واسه رهایی و تف کردن فکر ها؟
تو وبلاگ واسه ارضای حس جلب توجه؟
چ م دانم.

آیدا یکشنبه 20 مرداد 1398 ساعت 23:19

چه عجیب کامنتات رو جواب میدی...اون پست ثابتت رو هم بردار...یه جوریه

؟!
آقا دقت کردی در این اواخر هی می آیی یک کامنتی می گذاری و من هی این شکلی ام که دارم می پرسم چرا چرا چرا؟ الآن کجای جواب کامنت دادن هام عجیب می زنه؟
بده عید قربانه من بعد قرنی آمدم با حوصله کامنت هاتون را جواب می دم؟ چیش عجیبه اینقدر.

کدوم پست ثابت. چیستان سه رو می گی؟ نمی خوام بردارم. مگه شدی بلاگ اسکای زورمون کنی؟ :)))) هنوز نقطه نظرات خودم را زیرش اضافه نکردم.

آیدا دوشنبه 21 مرداد 1398 ساعت 19:43

واااااا مگه گفتم بده؟گفتم عجیبه ک کامنتات رو جواب میدی..
و امیدواریت رو دوس دارم.هنوز فکر میکنی وقت میکنی بری جواب اون کامنتا رو بدی کیلگ؟
پست ثابتات رو بردار بذار پستای جدید بیان اول صفحه خب:/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد