Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی

نشسته بودیم بغل هم. خیلی یهویی خیره شد بهم و گفت یه چیز بگم ناراحت نمی شی کیلگ؟ خندیدم، گفتم بگو. دستشو برد لای موهام. چیلیک. از اولین موی سفیدم عکس گرفت..

بچه ها من زود پیر شدم. 

با وجودی که فازم هم همیشه ادا پیر ها رو در آوردن بود، بازم زود پیر شدم.

آخه لعنتی من فقط ۲۲ سالم بود. فقط ۲۲!!

یه سری چیزا رو فکر نمی کردم هیچ وقت مال من باشه. اتفاقا به همه ش هم گرفتار شدم. 

اولین موی سفیدم رو دیدم، بدون اینکه یک سری از اولین هام رو تجربه کرده باشم.

تا همین لحظه هیچ وقت واقعا جدی به سفید شدن موهام فکر نکرده بودم. هیچ وقت. هیچ وقت خودم رو پیر تصور نکرده بودم.

گفتم نه بابا لامصب این تلالو نوره. نور زده تو مو هام..

نور زده تو موهام.

نور زده تو موهام...

و غش غش خندیدم. 

هر کی ندونه، منو و تو که می دونیم چی موهاتو سفید کرد لعنتی. کیلگ.



 ز سری، موی سپیدی روئیدخنده‌ها کرد بر او موی سیاه 
 که چرا در صف ما بنشستیتو ز یک راهی و ما از یک راه 
 گفت من با تو عبث ننشستمبنشاندند مرا خواه نخواه 
 گه روئیدن من بود امروزگل تقدیر نروید بیگاه 
 رهرو راه قضا و قدرمراهم این بود، نبودم گمراه 
 قاصد پیریم، از دیدن مناین یکی گفت دریغ، آن یک آه 
 خرمن هستی خود کرد دروهر که بر خوشه‌ی من کرد نگاه 
 سپهی بود جوانی که شکستپیری امروز برانگیخت سپاه 
 رست چون موی سیه، موی سپیدچه خبر داشت که دارند اکراه 
 رنگ بالای سیه بسیار استنیستی از خم تقدیر آگاه 
 گه سیه رنگ کند، گاه سفیدرنگرز اوست، مرا چیست گناه 
 چو تو، یکروز سیه بودم وخوشسیهی گشت سپیدی ناگاه 
 تو هم ایدوست چو من خواهی شدباش یکروز بر این قصه گواه 
 هر چه دانی، بمن امروز بخندتا که چون من کندت هفته و ماه 
 از سپید و سیه و زشت و نکوهر چه هستیم، تباهیم تباه 
 قصه خویش دراز از چه کنیموقت بیگه شد و فرصت کوتاه
نظرات 2 + ارسال نظر
شایان یکشنبه 30 تیر 1398 ساعت 18:08

زیاد چیز مهمی نیست. جدی نگیر
میدونی که بابام معلمه. وقتی کلاس دوم بودم پایه سوم درس می داد. شیفت مخالف بود و باهاش می رفتم گاهی.
یه دانش آموز داشت تو اون سن تقریبا هفتاد درصد موهاش سفید شده بود.
خیلی مسئله ی جالبی بود.
مخم نمی کشید که چرا پیر نیست و پیره!

جهت دلداری هم باید بگم من از وقتی مو درآوردم پشت موهام چهارتا تار سفید داشت و امسال هم به لطف زندگی دوتا رو شقیه م سفید شده و بد تو چشمه. یعنی شیش تا!

مرسی دلدار.
لعنت بهش، فکر کنم غم جمله ها رو خیلی خوب فهمیدی که کامنتت این قدر به دلم نشست.
یعنی یه ذره سیخم کنی همین الآن می زنم زیر گریه..
به خدا این قدر با همین کامنتت خودمو دلداری دارم که بیا بیا شایانم موهاش سفیده.
زیاد چیز مهمی نیست..
زیاد چیز مهمی نیست..
زیاد چیز مهمی نیست..

بابا ما همین جا یه انترن داریم، موهاش تماما گورخری شده. و عشق منه. باهاش عکس رفتم ده تا. خیلی هم بچه خوبیه.
یه بچه هم دبیرستان داشتیم... دوی دبیرستان مو هاش سفید داشت یکی در میون.
بیا بغلم. عح. من پییییییر شدم. شانه هایت را...

shayan دوشنبه 31 تیر 1398 ساعت 10:12 http://www.tahvieh17.blogfa.com

دیوونه ای حاجی :d

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد