Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

ماندلّای کینه ای قرن

"فراموش می کنم، امّا نمی بخشم."


کیلگ آدم کینه ای ایه. کیلگ وقتی از کسی دلخور می شه دیگه تا ابد دلش با اون شخص صاف نمی شه. کیلگ خیلی وقت ها یادش نمی آد چرا، فقط می دونه که باید تنفر نثار آدم ها کنه. کیلگ یه ماهی قرمزه، ولی تنفر دونش همیشه تا خرخره پره. کیلگ گاهی حس می کنه یه گلوله ی تنفره که دست و پا درآورده. برهه هایی از زندگی کیلگ بودند، که تک تک شون رو کمپلت فراموش کرده، ولی کیلگ هیچ وقت از نظر احساسی دیگه اون آدم اول نشده. کیلگ گاهی با خودش فکر می کنه شاید یه روز اما واتسون با چوب دستی ش اومده و یه آبلیوی ایت عمیق رو مخش کشیده، منتها طلسم به حد کافی قوی نبوده که به تنفر دون نفوذ کنه و اون تا آخر عمر محکومه به فراموش کردن توام با واکنش احساسی داشتن. کیلگ آدم صفر و یکی ایه. کیلگ کینه ش شتریه. شایدم شترش کینه ایه. کفش ها رو هم صورتی می بینه. مغزش هم رایت دامیننته. کیلگ دوست داره به تک تک آدمایی که احساساتش رو به هم گوریدند بگه که هیچ وقت نمی بخشدشون هر کاری هم که بکنند. چون کیلگ تصمیم گرفته که نبخشه. در عین حال کیلگ می دونه که بخشیدن یا نبخشیدنش به تخم هیچ کسی نیست. کیلگ حتی مطمئن نیست واقعا بهشت و جهنمی وجود داشته باشه که بخواد این نبخشیدن ها رو از حلقوم آدم ها بکشه بیرون. کیلگ ولی ترجیح می ده همیشه این کینه ها رو مثل یک گنجینه ی عمیق با خودش ببره هر جا که رفت. کینه های کیلگ سنگین اند. شما مثل ماندلای اول باشید. شما ببخشید ولی فراموش نکنید. مثل ماندلای دوم نباشید. ماندلای دوم ها کمرشون زود تر از ماندلا اول ها ترک بر می داره. تو عنفوان بیست سالگی مثلا. یحتمل زود تر هم بشکنه. ماندلا دوم ها، گاهی مجبور می شند از حجم کینه ای که حمل می کنند وسط خیابون پشت ماشین های پارک شده چمباتمه بزنند و با دزد ماشین یا گدا اشتباهشون می گیرند. مثل کیلگ. گاهی برای اینکه کسی نفهمه بارشون سنگینه، یه گوشه ی خلوت کز می کنند و عینکشون رو برمی دارند و گوشه چشم هاشون رو فشار می دند و فکر می کنند (بنا بر قانون عینک)* چون خودشون دیگه کسی رو نمی بینند کسی هم وا دادن اونا رو نمی بینه. مثل کیلگ. گاهی دیگه حتی براشون مهم هم نیست که کسی ببینه. مثل کیلگ. شما  همون ببخشید ولی فراموش نکنید. شما مثل کیلگ نباشید...


بخشش لازم نیست، اعدامش کنید.


*نلسون ماندلا عینکش را  هنگام آزادی در زندان جا گذاشت.

نظرات 5 + ارسال نظر
یاقوت سه‌شنبه 14 خرداد 1398 ساعت 00:59

خیلی تلخ بود .. از من که دلخور نیستی؟ .. نمی دونم چرا هی حس می کنم دلخوری ..

نه به ریش مرلین قسم. (دیگه نمی دونم به چی بگم باور کنی)
آخه یه دلیل بگو سعی کنم از تو دلخور بشم.

ولی من خودم هم خیلی این طورم،
مدام فکر می کنم بقیه از من دلخور می شند و سعی می کنم از دلشون دربیارم و این صحبت ها!

shayan سه‌شنبه 14 خرداد 1398 ساعت 01:11 http://florentino.blogsky.com

یا حضرت عبّاس

چته حاجی؟

دلم گرفته از دور و بری هام.

استا سه‌شنبه 14 خرداد 1398 ساعت 14:06

کینه ای ایه یه جوری نیست؟کینه اییه درست تر نیست؟

موافق نیستم.
والا اینی که نوشتی خیلی یه جوری تره.
ولی قبول دارم که خودش هم یه جوری بود موقع نوشتن. موقع نوشتنش مکث کردم.

shayan چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت 02:03 http://florentino.blogsky.com

خواستم بنویسم
شتر کینه ایه، تو اژدهایی...نمیتونی کینه ای باشی
دیدم رو مود غضبی ننوشتم.

ناهار سه پنج روز پیش ده تا شترو یک جا خوردم.
این حساب نیست؟
نمی تونه رو کینه ای بودن اژدها جماعت اثر بگذاره آیا؟!
غضب؟
نه جان من تا حالا غضب دیدی از من تو این فضا؟
جان خودم بلد نیستم غضب. تو بلدی بیا یاد منم بده.

لئوناردو جمعه 7 تیر 1398 ساعت 13:39 http://leodavinci.blogsky.com/

سلام کیلگ

خیلی دلم برات تنگ شده بود ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد